روزی که سراغ اعضای جمعیت امام علی(ع) رفتیم شب یلدا بود و بچههای موسسه بستههای ویژه این شب را آماده کرده بودند تا برای بچههای فقیر توزیع کنند.
کیمنش در این مصاحبه حرفهای تکاندهندهای گفته است؛ از بچههایی که به خاطر کاسبی نکردن با سیخ منقل داغ میشوند تا کودکانی که تنها آرزویشان خوردن یک تکه مرغ یا پنیر مثلثی است. او بیان میکند که تلاششان این است تا همین بچهها تبدیل به فعالان اجتماعی شوند و خودشان برای احقاق حقوقشان فعال شوند تا اگر حرفی میزنند برخاسته از زندگی و تجربههای شخصیشان باشد.
این موسسه قرار نیست تنها فقر خانوادههای فقیر را برطرف کند، آنها تلاش میکنند که فقر پولدارها را هم مرتفع کنند؛ فقر نادانی، فقر بیخبری ازحال دیگران، فقر بیتوجهی و... جوانهایی که تنها همت و آرزویشان رفع اقساط ماهیانه و خرید ماشین و خانه بهتر برای خودشان است و کمتر فکر میکنند که شاید کسی صبحانهای برای خوردن نداشته باشد.
آقای کیمنش! از نحوه تشکیل جمعیت امام علی(ع) برایمان بگویید و اینکه چرا این نام را برای جمعیت انتخاب کردید؟
سال 79 بود که به صورت رسمی این جمعیت فعالیت خودش را شروع کرد و اولین دفتر دانشگاهیاش در دانشگاه صنعتی شریف بود. موسس جمعیت آقای شارمین میمندینژاد از مدرسان، نویسندگان و کارگردانان تئاتر کشور است. زمانی که فعالیت مستمر داشتند در کار خودشان خیلی شناخته شده بودند و آثار زیادی داشتند، منتهی ایشان به علل مختلف آمدند فعالیت اجتماعی را انتخاب کردند. کار از بیمارستان کودکان حضرت علیاصغر(ع) شروع شد و نکته جالبش این است که ایشان یک کلاس «نمایشنامهنویسی» در دانشگاه شریف گذاشتند و دانشجوها خیلی استقبال کردند حدود 200 نفر ثبت نام کردند و شروع کردند نوشتن و آموزش این مسائل به دانشجوها، از یک جایی به دانشجوها گفتند شما برای نوشتن تراژدی، کمدی یا هر چیزی به این احتیاج دارید که درد و رنج واقعی انسانی را تصویر کنید. در فضای دانشجویی ما، نهایت مشکل جوان، شکست عشقی است یعنی شاید بحرانی بالاتر از این را تجربه نکرده باشد، این شد که آقای میمندینژاد به دانشجوهایش گفت که شما باید بروید جایی که درد واقعی است. اولین جایی که معرفی کردند بیمارستان علیاصغر(ع) بود. آنجا بود که دیدیم که بچهها وحشتناکترین دردها را دارند. کلاً از یادمان رفت که میخواستیم نمایشنامه بنویسیم و آمدیم گفتیم که چه میتوانیم بکنیم که آلام و دردهای این بچهها را تسکین بدهیم. گروهی شدند که به صورت مستمر شروع کردند سر زدن به این بچهها که همین الآن هم ادامه دارد. هر دوشنبه با خانوادههای محروم آشنا شدند؛ خانوادههایی که از شهرستان یا از جاهای محروم تهران میآمدند. کمکم اسم «جمعیت امام علی (ع)» آمد روی گروه. سال 78 بود که بچهها شروع کردند سر زدن به این خانوادهها، خانوادهها شناسایی شدند تا اینکه در سال 79 جمعیت ثبت رسمی از وزارت کشور گرفت و شروع به فعالیت کرد.
هفت نفر از آن کلاس گفتند ما میخواهیم در این راه زندگی کنیم و در واقع آن کلاس نمایشنامهنویسی بهانهای بود برای تشکیل این جمعیت. این هفت نفر، اولین بار در شب شهادت حضرت علی(ع) که شب قدر هم هست 30 کیسه حاوی مواد غذایی و خوراکی و چیزهای دیگر را در تهران توزیع کردند. بچهها بعضی از آنها را با مترو جابجا کردند. تا امسال که به 4 هزار کیسه در 14 استان کشور رسیده است.
هدف جمعیت از همان سال اولش بر این مبنا رفته است که آیینهای ملی و دینی با کارکرد اجتماعی را در جامعه ترویج کند. در مورد حضرت علی(ع) میگویند در هنگام نماز تیر از پای ایشان کشیدند و متوجه نشدند ولی همان آدم همان طور که در قرآن آمده است در حین نماز، فقیری ازشان چیزی خواست انگشترش را هدیه داد. حضرت علی(ع) اینقدر غرق خداست که از جسمش فارغ است و اینقدر غرق خداست که یک لحظه هم از اجتماعش فارغ نیست.
متاسفانه میبینیم در عبادت اجتماعی ما امروز یک چیز گم شده است و همه عبادتها صرفاً فردی شده، حتی مفهوم نماز جماعت را درست درک نکردیم که این نماز کارکرد دارد و میتواند یک جامعه را نجات بدهد.
ما یک تجربه خوب و موفق در کارگرد اجتماعی نماز جماعت داریم. در محله دروازه غار تهران در پارک خواجوی کرمانی، پارک هرندی و آن حوالی گوله به گوله معتاد؛ هفت نفره، هشت نفره و ده نفره کنار هم، شاید نزدیک سیصد نفر آدم هر روز آنجا مواد مخدر مصرف میکردند. این تصویر در این محله یک تصویر خیلی عادی بود. مردم هر روز با این صحنهها مواجه بودند. شاید پلیس هم میگفت از دست من کاری برنمیآید. به فکرمان رسید که برویم آنجا نماز جماعت برپا کنیم. وقتی رفتیم آنجا نماز جماعت خواندیم باعث شد که پلیس بیاید و تمام آن محل را پاکسازی کند و این معتادها را ببرد کمپ و آنجا کیوسک پلیس بگذارند و امنیتی نسبی در محله دروازه غار برقرار بشود، اگرچه هنوز مشکلات عمدهای دارد. خیلیها هم میگفتند یعنی چه میروید نماز جماعت میخوانید؟ که چی بشود؟ میخواهم بگویم نماز این کارکرد را دارد.
جمعیت امامعلی(ع) برای حمایت از کوکان محروم چه کارهایی انجام داده است؟
یکی از کارهای جمعیت ما «آیین کوچهگردان عاشق» بود. ما شهادت حضرت امیر(ع) میرفتیم و میگفتیم حضرت امیر(ع) که حین نمازش از فقیر غافل نیست، در زندگیاش هم قاعدتا همیشه کنار فقراست. کیسهای بر دوششان میگذاشتند و میرفتند در کوچههای کوفه و با بچهها بازی میکردند و آشنا میشدند. ما در قرآن هم داریم که کار خیر به صورت پنهان و هم آشکار انجام شود. اتفاقا بچه باید تو را ببیند و به تو وابسته شود. جای خالی پدر و مادرش، جای خالی پدر و مادر فاسدش. الآن کودکانی داریم که میگوییم کاش پدر و مادر نداشتند. بچه میسازد برای اینکه بفرستد خیابان برای گدایی و روزی هم سی چهل هزار تومان باید کاسبی کند اگر هم کاسبی نکند یا از خانه پرت میکنند بیرون توی سرمای شب یا با سیخ منقلشان بچه را داغ میکنند. به خاطر همین بعضی وقتها میگوییم کاش پدر نبود. در شب قدر، برنامههای دیگرمان هم به همین صورت آیین «طفلان مسلم» است. با این شعار «بر طفلان مسلم(ع) دیروز میگرییم آیا برای طفل مسلم امروز میکوشیم؟» برای آزادسازی کودکان بزهکار تلاش کردیم. یازده نفر را از اعدام نجات دادیم و حدود 100 مورد هم دیههای مختلف بود که باز هم بچههایی بودند که ناخواسته مرتکب شده بودند. اینها را شناسایی کردیم و آزاد کردیم. بعد از آزادی هم با وجود اینکه به هیچ جا وابسته نیستیم و بودجهای به آن صورت نداریم ولی تا جایی که میتوانستیم حمایت کردیم.
مسیحیها یک چیزی درست کردهاند که میگویند در شب تولد حضرت مسیح بابا نوئل میآید و برای بچههای فقیر کادو میگذارد. خب این باعث میشود بچه از سن پایین با حضرت مسیح ارتباط خیلی صمیمی و قشنگ پیدا کند. ما هم در برنامه «کعبه کریم» کعبههای مقوایی را به کودکان محروم و کار میدهیم تا آرزویشان را در آن بنویسند و این کعبههای آرزوها را در اعتکاف تقسیم میکنیم و میگوییم در عبادت فردیتان این عبادت اجتماعی را هم داشته باشید.
اجرای برنامه هرچند بسیار خوب و تاثیرگذار بود، متأسفانه یک واقعیتهایی را هم آشکار کرد. مثلا یک بچهای نوشته بود من آرزویم این است که یک پنیر مثلثی یا یک تیکه مرغ بخورم. یک حاج آقای مسنی تکیه داده بود به دیوار مسجد و زار زار گریه میکرد، گفتم: چه شده؟ گفت: من شصت سال از خدا عمر گرفتم الآن شک میکنم که واقعا خدا با من حرف میزده یا با من قهر کرده بوده و جوابم را نمیداده است چون این بچه نوشته من یک تیکه مرغ میخواهم و من تا حالا این را توی این شصت سال نشنیده بودم. گفت من میخواهم بیایم این آرزو را برآورده کنم. به همین ترتیب آرزوهای مختلف برآورده شد.
در آیین یلدا، جشن «یلدا با کودکان کار» یا «یلدا در کوچههای فقر» را داریم که ما شب یلدا سعی میکنیم یک بسته ویژه شب یلدا با لباس گرم به این بچهها اهدا کنیم با این پیام که جامعه شما را تنها نگذاشته است. «هفتسین برکت» هم برنامهای است که به همین صورت در لحظه تحویل سال انجام میشود. هشت تا خانه در تهران داریم به اسم خانههای ایرانی. اینها هر روز یک وعده غذای گرم و آموزش برای بچههای کار، خیابانی و بچههای فقیر دارند. در خانهها، بچههایِ ایرانی بیشناسنامه زیادی است، بچههای ایرانی بدون شناسنامهای که انواع و اقسام سوءاستفاده توسط مادر یا پدر و . . . از آنها میشود. ما آمدیم این سوال را مطرح کردیم که چرا این بچه ثبتنام نشود؟ گناه این بچه دقیقا چیست که ثبتنام نمیشود؟ آیا اینکه شناسنامه نگرفته گناه خودش است؟ زمانی بود که ملت نمیدانستند شناسنامه چیست، بعد میخواستند بگویند بروید شناسنامه بگیرید، گفتند اگر نگیرید بچههایتان را ثبتنام نمیکنیم برای اینکه تشویق شوند، الآن دیگر شناسنامه یک چیز رایج است. نمیشود همان قانون صد سال پیش باشد. ما شروع کردیم به این بچهها آموزش دادن و از طرفی هم توی قوه قضاییه، ثبت احوال و مدارس رفت و آمد میکردیم برای شناسنامه و ثبتنام بچهها و نتیجهاش این شد که پنجاه روز پیش یکی از مسئولین بخشنامهای داد که از امسال بچههای بیشناسنامه ثبتنام میشوند.
جمعیت دنبال این نیست که فقط کار خیر کند دنبال این هستیم که در جامعه نوعی آگاهی با کمک رسانهها و مردم ایجاد کنیم. نوعی آگاهی ایجاد کنیم که منجر به عمل شود. بعضی مسئولین ما میگویند اولویتهایشان برای مردم چیز دیگری است. تأکید ما باعث میشود که این را درک کنند مثل قضیه شناسنامهها که شد.
در مورد برنامه «یلدا با کودکان کار» و هدفتان از توزیع بستهها و ارتباطگیری با کودکان بیشتر توضیح بدهید؟
همانطور که گفتم یک بسته ویژه شب یلدا با لباس گرم به این بچهها اهدا کنیم با این پیام که جامعه شما را تنها نگذاشته است تا فقری هم از طبقه متوسط و از طبقه مرفه برطرف شود. آن هم این است که فکر میکنند از کنار این بچه با خرید فال یا نخریدن فال بگذرند در صورتی که سوال این نیست که فال بخرم یا نخرم سوال این است که چرا این بچه گوشه خیابان است؟ این بچه مثل ما استعداد دارد، لبخند، شادی و حق زندگی دارد. مکالمهای که بین ما و این بچههای کار خیابان صورت خواهد گرفت باعث میشود مردم عابری که هم رد میشوند، فقرشان به نوعی برطرف شود. یعنی ببینند یک آدم، مثلا دانشجوهای متشخص جامعه نشستند با اینها دارند رو در رو حرف میزنند و چیزی غیر از فال خریدن و نخریدن برایشان وجود دارد و یک بستهای و در واقع پیشنهادی به آن بچه میدهند که تو میتوانی درس بخوانی، ما حمایتت میکنیم.
آقای میمندینژاد میگفت: هیچوقت بچه کار یا خیابان، نمیآید دست ما را بگیرد و بگوید: «عمو، خاله منو ببر خانهات، بابام منو میزنه، من خسته شدم.» چرا؟ این سوالی است که خیلی باید بپرسیم، چرا؟ یعنی ما لایق پناه دادن به این بچهها نیستیم. نکته دیگر آن است که پدر، مادرهایشان و یا سرپرستهایشان ما را در ذهن این بچهها تخریب کردهاند، یعنی گفتهاند: اینها یک مشت سوسول و بچه بالاشهری هستند. هیچ چیزی از درد تو نمیفهمند. هر چی هم میتوانی از اینها بکَن. به نظرم از واقعیت هم دور نیست. جوان و میانسال جامعه ما فکرش این شده که قسطهایش را بدهد یا خانهاش را خوب کند و شغلش را بهتر کند. وقتی تمام آرزوهایش این است، وقتی جوان ما فقط آرزوی شخصی دارد انتظار دیگری نمیشود از این بچه داشت.
ما دنبال این هستیم که خود این بچهها به یک آگاهی برسند و در آینده یک آدم فعال اجتماعی و دردمند بشوند. تلاش میکنیم این بچهها خودشان دغدغهها و مشکلاتشان را پیگیری و مطرح کنند. فعالیت آنها با فعالیت من فرق میکند. شاید اگر من بروم مشکلاتشان را بگویم، اینطور برداشت کنند که تو سیاهنمایی میکنی. در صورتی که اگر ما میخواستیم سیاهنمایی کنیم دم به دقیقه از این شبکههای صدای آمریکا، بیبیسی فارسی و شبکههای مزخرف اپوزیسیون اصرار میکنند و میگویند بیایید مصاحبه کنید. بیایید برنامههایتان را گسترش میدهیم. شما لب تر کنید ما این کار را میکنیم. اما ما این کار را نمیکنیم چون نمیخواهیم با اپوزیسیون همکاری کنیم. چون آنها یک سری مفتخور هستند. ولی دلیل نمیشود مفتخوری آقایان مسئولان را نگوییم وقتی دارند اشتباه میکنند. باید بگوییم. اما وقتی این از زبان یک کودک بیان میشود که خودش در معضل بوده دیگر هیچ کس هیچ شکی نمیکند، میگوید من سیاهنمایی نمیکنم بیایید برویم خانه من، ببینم یک شب میتوانید زندگی کنید یا نه؟
برنامه شما برای ایجاد این اعتماد به نفس و رشد برای بچهها چیست؟
وقتی یک بچه میآید توی جمعیت و مورد حمایت قرار میگیرد ما شروع میکنیم او را دائم خانه ایران میآوریم. اینجا آموزش میبیند. اینجا تعلیم میگیرد و کمکم روابط اصلاح میشود. کمکم باهاش حرف میزنیم و در طول زمان این بچه اعتماد میکند. فرآیند اعتمادسازی اینجا اتفاق میافتد. ما با بچه تئاتر کار میکنیم، نقاشی کار میکنیم، موسیقی کار میکنیم، به درسش میرسیم، شناسنامه برایش میگیریم. به بیماری خودش یا والدین و اطرافیانش رسیدگی میکنیم. در این فرآیند بچه کمکم متوجه میشود که نه، کسی هم هست که من را دوست دارد. همه در این جامعه قرار نیست از من سوء استفاده کنند. خانهها در واقع در یک ساختار و سامانهای به این بچه آرامش میدهد.
الان بین بچههای ما دو سه مورد بودند که سخنران شدند یا فعال اجتماعی خیلی خوب شدند. چند تایشان هم الان دانشجو هستند و دارند درس میخوانند و به جاهای خوبی رسیدند. بچههای فعال اجتماع هستند یا حداقل اینکه آدمهای سالمی هستند.
در حال حاضر چند نفر از دانشجویان دانشگاه مختلف با شما همکاری میکنند و این دانشجویان و نیروهای فعال به چه صورت جذب جمعیت میشوند؟
5 هزار نفر در سراسر کشور عضو داریم که فرم پُر کردهاند. حدود هزار نفر در سراسر کشور و حدود300 نفر در تهران نیروی فعال و درگیر داریم. مشهد، قوچان، شیراز، اصفهان، بندرعباس، ساری، کرمانشاه و چند شهر دیگر مراکز فعال ما هستند.
اعضا بیشتر از طریق همایشها و شبکههای مجازی جذب میشوند. مثلا در یکی از همایشهای سالیانهمان، بین هزار تا دو هزار نفر میآیند، همان جا خیلیها جذب میشود. همچنین در دانشگاههای مختلف هم همایش برگزار میکنیم.
منابع مالیتان چطور تأمین میشود؟ از مؤسسه، ارگان یا جای خاصی کمک میگیرید یا اینکه خیرین کمک میکنند و یا اینکه خودتان در این چند سال به جایی رسیدهاید که درآمد دارید؟
اولا اینکه ما دولت و حکومت را موظف به کمک بهNGO ها میدانیم چون قوانین ما این را میگوید که دولت باید حمایت کند. علتش هم این است که بچههایی که اینجا آمدند هیچ کدامشان پول نمیگیرند. یعنی توی جمعیت کسی پولبگیر نیست و همه داوطلبانه فعالیت میکنند. چون دارند داوطلب فعالیت میکنند در واقع دارند یک باری از روی دوش دولت برمیدارند. امروز باید بیست تا کارمند شهرداری بلند میشدند این بستههای شب یلدا را میبردند و شهرداری باید برای این کار بهشان حقوق میداد. ما چون مجانی داریم این کار را انجام میدهیم در واقع داریم خلاء شهرداری و دولت را به نوعی پر میکنیم. دولت موظف است که از اینها به لحاظ مالی حمایت کند. اگر دولت پولی در اختیار ما بگذارد به عنوان وظیفهشان تلقی میکنیم و آن پول را میگیریم و استفاده میکنیم و دقیق هم گزارش میدهیم ولی خیلی کم بوده است. یعنی من فقط یک موردی که یادم میآید پنج سال پیش بود در حد رهن یکی از خانهها که یکی از ارگانهای دولتی کمک کرد. غیر از این چیز خاصی نبوده. نهایت در حد اینکه تعدادی بنر برایمان بزنند که آن هم با کلی پیگیری انجام میشود که در شأن یکNGO دانشجویی نیست که برای چهار تا بنر بدود. بودجههایمان محدود است ولی اگر هم کمکی میکنند و میخواهند داشته باشند را میپذیریم و گزارش مالی دقیق میدهیم و به هیچ وجه زیر بلیط کسی نمیرویم. یعنی مثلا بشویم سخنگوی یک نهادی چون داریم از او پول میگیریم، به هیچ وجه به این سمت نرفتیم چون میخواهیم استقلالمان را از دست ندهیم. ما از سال اول با اساتید و شرکتهای خصوصی وابسته به این اساتید و همچنین شرکتهایی که اساتید معرفی میکردند صحبت میکردیم. اینها به تدریج آمدند جزو خیرها و بخشی از هزینه را تقبل کردند. اما عمده هزینهها از کمکهای مردمی تامین میشود.
به لحاظ مالی از جایی پول شبههدار نگرفتیم و نمیگیریم. آقایی سال 87 گفت من ماهی دومیلیارد تومان به جمعیت میدهم به این شرط که از من نپرسید از کجا آوردم، ولی ما این پولها را نمیگیریم. سعی کردیم تا الان پاک و مستقل کار کنیم. این حالت استقلال را مردم حس کردند.
به عنوان سوال پایانی، تفاوت شما با موسساتی که متولی این امر هستند مثل سازمان بهزیستی، کمیته امداد و دیگر سازمانها و نهادها در چیست؟
نکته اول این که ماNGO هستیم یعنی سازمان غیردولتی و اعضایمان هیچ کدام حقوق نمیگیرند. از لحاظ ساختار حقوقی هیچ کس در جمعیت امام علی(ع) کارمند نیست و حقوق نمیگیرد، ولی توی آن نهادها و ارگانها که اسم بردید کارمندمحور هستند. پس بحث اولی که وجود دارد این است که آدمها یا برای عشق کار میکنند یا برای پول، یا برای عشق و پول با هم. ولی معمولا این دو تا با هم نمیسازد. توی جمعیت این بر اساس عشق و دیگرخواهی است. نکته دوم اینکه ارگانها با توجه به عظمت و گستردگی که دارند موظف هستند که مسئله را ریشهکن کنند یعنی وظیفه ریشهکنی دارند. جایی مثل جمعیت امام علی(ع) وظیفه تذکر دهندگی دارد. یعنی جمعیت حالت تذکر دادن و امر به معروف و نهی از منکر به جامعه، مردم، مسئولان و ارگانها دارد.
بگذارید یک نکته را در انتها بگویم که حیف است آرزوی ما از پانزده، شانزده سالگی داشتن یک خانه و داشتن یک مدرک و رسیدن به شهرت باشد. بیاییم در اولویتهایمان این را بگذاریم صبح که از خواب پامیشویم در حین روز و هنگام شب به این فکر کنیم که من باید دنبال جهانی باشم حتی نه ایرانی، دنبال جهانی باشم که در آن هیچ کودکی محروم از کودکی نباشد. این را بگذاریم در اولویت.