به گزارش حلقه وصل، در آستانه شهادت سید اهل قلم، همواره فرصتی پیدا میشود تا نگاه و رویکرد آن هنرمند نویسنده در جنبههای مختلف هنری و فرهنگی بازخوانی شود. شاید یکی از مغفولترین بخشهای این نوشتارها و اندیشهها تئاتر بوده و هست. از همین رو در جستاری سعی بر آن شده است نگاهی به اندیشههای آوینی نسبت به تئاتر داشته باشیم تا بر معدود اندیشمندان حوزه فرهنگ و هنر کشور درنگی کنیم.
سیدمرتضی آوینی
انبیا اخبار غیب را بر انسانها باز میگویند؛ شعرا نیز. شعرا تلامیذ الرّحمانند - شاگردان خدایند- و قلبشان لوحی است قابل قلم وحی. شعر انسان را از زمین تفصیل بَر میکنَد و به معراج عالم اجمال میبرد. موسیقی الحان بهشتی را محاکات میکند و عوالم ناگفتنی را باز میسراید. تئاتر نیز ریشه در آیینها و مناسک دارد و انسان در آیینها و مناسک تجربیات آسمانی خود را محاکات میکند و خاطرات ازلی خود را بازمیجوید و از عاقبت خویش میپرسد و جواب میگیرد. داستان، مجرّد از آنکه آن را به مفهوم رُمان بگیریم و یا به معنایی که قصه در گذشتهها داشته است، میتواند صورتهای مثالی حیات انسانی را پدید آورد که اگر چنین باشد. انسان در قصه خود را باز خواهد یافت و مبدأ و معاد خویش را باز خواهد شناخت؛ در شخصیت های مثالی آن خود را باز خواهد دید در نسبت با دیگر انسانها و در وقایع مثالی آن صورتی کلی از زندگی انسانی را بازخواهد جست و اینچنین، از بند تعلقات روزمره زمان فانی و عادات و ملکاتی که حجاب حقایق هستند خواهد رست و تزکیه خواهد شد. کاثارسیس که ارسطو آن را غایت تراژدی میداند به این معنا نیست، اگرچه این لفظ را به اشتباه «تطهیر» و «تزکیه» ترجمه کردهاند. ارسطو در کتاب «سیاست» این لفظ را به معنای «رهایی از رنج» نیز آورده است و تفسیر مناسب با تفکر غالب در این روزگار آن است که کاثارسیس را به معنای غیر اخلاقی آن بازگردانیم. ارسطو غایت تراژدی را آن میداند که بشر را از رنج ترس و شفقت و از این چرخه بیحاصل که در این عالم به آن گرفتار است رهایی بخشد و آنچه امروزیها از هنر میطلبند نیز همین است، اگرچه در معنایی بسیار نازلتر.
هنر امروز به بیان اوهام و عوالم فردی محدود شده است و هنرمند دیگر نماینده «من تاریخی بشر» و یا «حیثیت کلی انسانی» نیست. او تجربیات شخصی و تعمیمناپذیر خود را بازمیگوید، آن هم به زبانی که مخاطب خاص دارد و مردمان درنمییابند. بشر امروز خود را گم کرده است و هر چه هست، همین گمگشتگی است که در آثارش محاکات میشود. شعرش، شعر گمگشتگی است و موسیقیش نوای گمگشتگی. در داستانها نیز همین گمگشتگی را حکایت میکند بی آنکه خود بر آن آگاه باشد. در نمایشنامهها نیز. «در انتظار گودو» حکایت گمگشتگی بشری است که حتی دیگر نمیداند در انتظار چه باید باشد. اگر انسان خود بر این گمگشتگی آگاهی یابد، این دوران به سر خواهد رسید و حکمت حدوث چنین عصری نیز در همین جاست. چارهای نیست مگر آنکه انسان نخست ورطه عدم خویش را بیابد تا در قیاس با آنچه نیست، خود حقیقی خویش را بازشناسد، آن سان که سپیدی را در تعارض با سیاهی میتوان شناخت. حیات انسان امروز هزارتویی است که راه جز به سرگردانی نمیبرد و رُمان نو حکایتگر همین سرگردانی است که بشر فلکزده خود را در آن تکرار میکند. همراه با تنزل شأن هنر و هنرمند، تئاتر نیز در پیوند با رُماننویسی و دیگر هنرها عرصه بیان اوهام و عوالم شخصی و تعمیمناپذیر هنرمندان منفصل از مردم شده است، اگرچه در این میان چه بسا خودآگاهانه یک تجربه جمعی و تاریخی است که محاکات میشود: «مسخ» کافکا، «کرگدن» یونسکو، «در انتظار گودو»... حکایتگر یک تجربه جمعی و تاریخی هستند، تجربهای از یک دوران تاریخی هستند، تجربهای از یک دوران تاریخی که اکنون میتوان با اطمینان گفت که سپری شده است.
با پیدایش سینما، تئاتر غرب، خزیده در مغاک یک انزوای تاریخی، ناگزیر شده است که به عرصهای بسیار محدود و تنگ برای حیات خویش اکتفا کند. تاریخ هنر مدرن تاریخ تحول تئاتر نیز هست و اکنون تئاتر غرب، منفصل از مردم، گرفتار یک اسنوبیسم مفرط و محفوف در فرمالیسم پیچیدهای که حجاب خَرقناپذیر معنا و محتواست، لحظات احتضار خویش را طی میکند؛ اما برای ما اقوامی که در تاریخ غرب شریک نشدهایم دوران اضمحلال غرب با ظهور دیگر باره خورشید هویت ما از محاق غربت ملازمت خواهد داشت.
دانایی میراث یونانیان نیست و من لازم نمیدانم که حتماً برای درک هنر نمایش متوسل به ارسطو شویم. ریشه تئاتر در آیینهای نمایشی است که تجربیات آسمانی و خاطرات ازلی را محاکات میکنند و راه عبور از زمان فانی به عوالم سرمدی را بازمیگویند. تئاتر شرق می تواند با رجعت به سوابق تاریخی و ملی خویش زنده بماند و در این طریق، پیش از هر چیز باید عنان تقلید را از گردن باز کند و زنجیرهای رعب و شیفتگی به غرب را از دست و پای خویش بَر درد. معرفت نسبت به تئاتر غرب و سیر تحولی که پیموده است مقدمه خود آگاهی ماست؛ اما این معرفت باید از منظر تفکر مستقلّ ما حاصل آید نه از آن طریق که غربیان خود خویش را معرفی کردهاند.