سرویس معرفی:سالها از دفاع مقدس گذشته و دیگر خبری از مجموعهها و نهادهایی که برای شهدا فعالیت میکردند و پیکرها را به شهرها میآوردند و به خانوادهها خبر میدادند و برنامه تشییع برگزار میکردند و به خانوادههایشان سرمیزدند و... نیست. اما در این روزهایی که ما نفس میکشیم، باز هم دفاعی مقدس، اما این بار بیرون از مرزهایمان شاهدیم و این دفاع، شهدای گرانقدری دارد که باید تکریم شوند. عدهای از جوانان فعال قمی که عشق شهید و شهادت دارند و خودشان هم در مسیر شهادت گام برمیدارند، به فکر افتادند که ستادی مردمی تشکیل دهند و کار تشییع و گرامیداشت این شهدا را برعهده بگیرند. از سال 92 تا کنون این ستاد فعال است و با بسیاری مشکلات و گرفتاریها و کارشکنیهای نهادهای دولتی و حاکمیتی مواجه بوده است.
هادی خادمالحسینی از پایهگذاران این ستاد، درباره فعالیتهای این کار خودجوش مردمی صحبت میکند و البته درددلهایی که شاید حالا قابل انتشار نباشند. او خاطراتی جذاب و شنیدنی از شهدای مدافع حرم و خانوادههایشان دارد که انتهای مصاحبه به سه مورد از این شهدا اشاره کرده است.
ستاد تکريم شهداي مدافع حرم را معرفي کنيد که چيست و چه فعاليتهايي انجام ميدهد؟
از سال92 که اولين شهداي فاطميون قم، شهيد شدند و بدن مطهرشان برگشت، به دليل عِرق شهيددوستي و پيگيري امور شهدا، گروهي به تشيع شهداي فاطميون ورود کردند. ديديم مسائل امنيتي وجود دارد که اجازه نميدهد اين شهدا خيلي راحت مثل شهداي دفاع مقدس، تشيع شوند و معذوريتهايي وجود داشت. از طرف ديگر ميلي هم براي حضور نبود. مثلا ميديديم جريانهاي انقلابي علاقهاي که براي حضور در تشييع شهيد دفاع مقدس داشتند، آن ميل براي شهداي فاطميون نبود.
ديديم کار مقداري گير دارد. شروع به انجام حرکتهاي مردمي و پيگيريهايي کرديم و اين پيگيريها تبديل شد به «ستاد تکريم شهدا». در اين ستاد از عزيزان فعال در عرصه شهداي قم کمک گرفتيم تا بتوانيم حداقل از حمايتهاي معنوي همديگر استفاده کنيم و شهدا را با کرامت تشييع کنيم. به مرور زمان جايگاه مختلفي براي ستاد ايجاد شد.
ما پنج محور فعاليتي براي خودمان تعيين کرديم. يکي پيکر خود شهيد بود. ورود پيکر شهيد به شهرها و برپايي مراسمها تاثيرگذاري خاصي براي آدمهاي هم نسل خودش دارد که واقعا قابل هضم نيست. مثلا شهيد حججي بارِ يک سال از فعاليتهاي فرهنگي کشور را به دوش کشيده است. يک شهيد ميتواند خيلي تاثيرگذار باشد. تشيع شهيد و مراسم شهيد خيلي مهم است.
يک موضوع آثار شهيد بود. شروع کرديم به ثبت سند کردن شهداي مدافع حرم در حالي که جنگ هنوز ادامه دارد. البته اين هم يک مسئله امنيتي است. ما عملا به اسناد دفاع، دسترسيمان خيلي ضعيف است. تنها اطلاعاتي که ميتوانيم از اين آدمها پيدا کنيم، اطلاعات قبلشان است يا از طريق رفقايشان. متاسفانه خيلي بانک قوي از اطلاعات همرزمان و منطقه و عملياتها وجود ندارد و جايي هم به ما اين اطلاعات را نميدهد. اما دستشکسته هر اطلاعاتي را که از شهيد وجود دارد، از نحوه شهادتش، محل شهادت، از عملياتهايي که شرکت کرده، اينها را ثبت ميکنيم. در مرحله بعد هم اطلاعاتي از خانواده و همرزمان که يک پروسه بلندمدت است. ما دويست و شصت شهيد داريم که در ماه 4تا را ميتوانيم ثبت سند کنيم. اما به زحمت داريم اسناد شهداي مدافع حرم را جمع ميکنيم.
مسئله بعد خانوادههاي شهدا هستند. اين خانوادههاي شهداي مدافع حرم، خصوصا شهداي افغانستاني مشکلات زيادي داشتند و الان هم دارند. آن زماني که ما شروع کرديم مشکلات خيلي زياد بود. يعني اموال اينها را ميگرفتند، حتي تردد و اقامت نداشتند. مثلا در کوچکترين هزينههاي زندگيشان دچار مشکل جدي بودند و مسائل مختلفي بود. الان يک کم لطيفتر شده است ولي باز هم مشکل داريم. رسيدگي و ارتباط نهادها با خانوادهها و فرستادن خانوادههاي انقلابي و ارتباط گفتماني برقرار کردن با آنها را پيگيري کرديم.
وصيت اينها به نهادهاي مختلفي که به روايتگري خانوادههاي شهدا احتياج دارند، اين هم يک موضوع بود.
موضوع بعد مدفن شهداي مدافع حرم بود. مدفن شهداي مدافع حرم هم يک مقولهاي شد. حالا اين حرفهايي که من ميزنم سال 92 اينها خيلي خاص بود. اين شهدا محترمانه و جاهاي مناسب دفن نميشدند. مثلا بعضي از آنها بين اموات دفن شدند. الان شهداي مدافع حرمي که در گلزار شهداي قم دفن شدند، خانوادههايشان به بنياد شهيد نامه نوشتند و از آنها خواستند که اجازه نبش قبر دهند و بعدا آنها را در بهشت معصومه دفن کنند. شهداي مدافع حرم ايراني را در گلزار شهدا بين اموات دفن ميکنند. محل دفنشان مشکل دارد. آنها روي سنگ قبرشان يک تابلو و پرچم ندارند. بين اموات دفن شدند. حالا آنجا يک مقدار دويديم و رونق جدي گرفت. الان از همه کشور کاروانها به بهشت معصومه ميآيند و محل تجمع شده است.
سال 92 دعوايي شد و جلساتي با بهشت معصومه گذاشته شد و نيروهاي فرهنگي آمدند و اجتماعاتي ساختند و توجهاتي شد. مراسمهاي مختلفي به پا کرديم. نه فقط ما، گروههاي مختلف. الحمدالله الان بهشت معصومه به عنوان گلزار شهداي مدافع حرم رونقي دارد و معروف است و جايگاهي دارد.
در بقيه نقاط کشور وضعيت چگونه است؟ ستاد تکريم شهدا به جز قم در آنجا هم فعاليت دارد يا الگوبرداري از فعاليت شما ميشود؟
ما با همديگر جمع شديم و کاري انجام دهيم و براي شش استان برنامهريزي کرديم ولي وعدههايي که دوستان براي کمک به ارتباط و انسجام بين ستادها دادند، محقق نشد. بچهها در شهرستانها فعال هستند ولي ما با همديگر در ستادها ارتباطي نداريم. شش استان فعال شده است: مشهد، اصفهان، قم، خوزستان، گيلان و شيراز. در شش استان ستاد فعال شد و الحمدالله فعاليتهاي خيلي خوبي هم برقرار است. ولي چون ارتباط با همديگر نداريم، ستاد ما نميتواند حمايتي انجام دهد. اگر هم بتوانيم حمايتي انجام دهيم مسئولان کشور و استان به وعدههايشان عمل نميکنند. ما وارد يک عمليات ميشويم و ديديم عقبهاي نيست و به اين بچهها وعده داديم و کار برايشان سخت شد. به همين دليل سپرديم که خودشان مردمي کارها را پيگيري کنند و ما هم مردمي پيگيري کنيم.
يعني ستاد تکريم شهدا مجموعهاي است که کاملا مردمي فعاليت ميکند؟
فقط مردمي. ما در قم و بچههاي استانها همه مردمي پيگيري ميکنند. البته اساسنامهمان را در جلسهاي نوشتيم. همه نيروهاي شش استان به قم آمدند و يک جلسه سه روز با همديگر داشتيم و موارد را با همديگر بحث کرديم و خروجياش يک اساسنامه شد. در اين اساسنامه، محور فعاليتها را مشخص کرديم. بعد هم در هر استان با الگوي همين اساسنامه در استانشان دارند کار انجام ميدهند. ولي ديگر ارتباط مرکزي وجود ندارد.
براي جمعآوري آثار و خاطرهها و ارتباط با خانوادههاي شهدا که ميرويد و پيگيري ميکنيد، محدوديتي برايتان قائل نميشوند يا اينکه جلويتان را بگيرند؟
چون عملا ستاد ما تمام فعاليتهاي شهداي مدافع حرم را در قم انجام ميدهد، نيروهاي ذيربط نسبت به اين مسئله، گارد امنيتيشان را برداشتند. اما خود شهدا، خصوصا شهداي زينبيون مسائل امنيتي دارند که ما آنها را لحاظ ميکنيم. يعني مسائل امنيتي شهداي زينبيون را بيرون پخش نميکنيم.
در اين ارتباطها و جمعآوري اسناد، حتما خاطرههاي خوب و شنيدني بسياري داريد. مواردي اگر قابل انتشار است، بفرماييد.
اولا ما دسترسي به بچههاي خط و عملياتها نداريم و ارتباطمان خيلي محدود است. من دوست دارم از شهيدي اسم ببرم که ايشان را به شخصه ديدم و خيلي شخص عجيبي بود. ايشان شهيدي است به اسم محمد اسدي که معروف به غلامعباس بود. خيلي شهيد محترمي است. کسي که در سوريه توانست شجاعت و مديريت و فرماندهياش را نشان دهد؛ و خيلي از اين بچههايي را که در محاصره گير کرده بودند را نجات داد. ايشان يک شجاعت مثال زدني داشت. خاطراتش زياد است.
اسم گردانشان «غلامان عباس» بود. لقب خودش هم «غلام عباس» است. همه سيستمهايشان عباس بودند. نيروهاي مرتبط به آنها فاميلي اصليشان عباسي بودند؛ رضا عباسي، محمد عباسي. خيلي به حضرت ابوالفضل ارادت داشتند. به شدت حساس بودند که جنازه هيچ کدام از شهدا جايي نمانَد. بارها و بارها خودش را به خطر انداخت تا جنازههاي شهدا را برگرداند؛ حتي شهدايي که در گردان خودش نبودند. چند تا بچههاي شيرازي و بچههاي زينبيون و... . فرمانده گردان غلامان عباس فاطميون بود. آدمي بود که کاملا رفتار افغاني و کاملا هم رفتارش خاص بود. مثلا با او نشست و برخاست ميکرديد، حس ميکرديد يک فرد فني افغانستاني مثلا يک جوشکار و اين چيزها است. شخصيت رفتاري اين طوري داشت.
خيلي عِرق عجيبي داشت که بدنهاي مطهر شهدا را برگرداند. آخرش در ماه رمضان به شهادت رسيد. رحمت خدا به روح اين شهيد بزرگوار. خودش مفقودالاثر شد. در حالي شهيد شد که داشت ميرفت بدنهاي شهداي فاطميون را برگرداند اما بدنش برنگشت. بعد از شهادت ايشان به خانهشان در مشهد رفتم و خواستم به خانوادهاش سري بزنم. ديدم فضاي خانوادهشان يک فضاي ايراني است و اصلا لهجه افغاني ندارند و خيلي فارسي و مشهدي حرف ميزنند. سوال کردم که چطوري است و کسي چرا اينجا افغاني حرف نميزند؟ تعجب کردم که اين شهيد در خط، لهجه غليظ افغاني داشت و اصلا هيچکس باور نميکرد که ايشان يک ايراني و تحصيل کرده باشد.
اين شهيد عزيز، عضو شوراي علمي دانشگاه حقوق مشهد بود. يک وکيل بود. اما آنجا به اسم نيروي فاطميون با لهجه غليظ افغاني حرف ميزد و خيلي دلاورانه ميجنگيد. سه دور هم جنگيده بود و به خاطر شجاعت زياد، فرمانده گردان شده بود. ايشان کسي بود که خيلي از اموالش را فروخته بود تا بتواند برود عراق به صورت رايگان بجنگد. يک سال تمام در عراق، در رزم بود. همه اموال از ماشين تا لپتاپش را هم فروخته بود. حقوقي نميگرفت. در سوريه هم اين طور بود. سه دوره در خط بود و برنگشت تا شهيد و مفقودالاثر شد. اين شهيد، نگاه عجيب انقلابي داشت.
الان که نوشتهها و صحبتهايش را ميبينم، آدم ميبيند چقدر نگاه عجيبي داشت. بچههاي دانشگاه هوافضاي مشهد، براي يک اردوي تحقيقاتيشان ميخواستند سفر بروند، دانشگاه حمايتشان نميکرد. شهيد محمد اسدي خودش با هزينه شخصياش براي يک سفر علمي هزينه ميکند. نزديک پنجاه دانشجو ميخواستند به اين سفر علمي بروند.
اينها در مسابقات دانشجويي هوافضاي کشور شرکت ميکنند و مقام سوم را ميگيرند. وقتي مقامشان را براي غلام عباس ميآورند، غلام عباس نميپذيرد. ميگويد که سومي به چه درد آقا ميخورد. هر وقت شما نفر اول شديد اين را اهدا کنيد. بعد اينها آن سالي که مقام اول گرفته بودند، چهلم محمد اسدي بود و محمد اسدي شهيد شده بود. دانشجوها اين لوح را به باباي غلام عباس هديه کردند. جديدا هم مقام معظم رهبري به خانه ايشان تشريف بردند.
شهيد بعدي شهيد عليرضا محمدي است. عليرضا محمدي تکپسر يک خانواده است. ايشان هم نوجواني از بچههاي فاطميون است. مادرش راضي نميشود به جنگ برود چون تنها پسرش بود و خيلي زور زده بود که ايشان را برگرداند، ولي نتوانسته بود. به سوريه رفته بود و از سوريه با مادرش حرف ميزد. هر وقت مادرش ميخواست گريه کند، او را با همان ادبيات خاص خودش آرام ميکرد و نميگذاشت بيتابي کند. مادرش ميگفت هيچ وقت نميتوانستم پشت تلفن با اين بچه بيتابي کنم. تا اينکه دورهاش داشت تمام ميشد.
ميگفت از بچگي حساس بود براي روز ميلاد حضرت زهرا(س) و روز مادر برايم کادو ميخريد. ميگفت آخرين باري که تلفني با من صحبت کرد به من گفت: روز مادر با کادو به خانه ميآيم. اين شهيد روز ولادت حضرت زهرا بدنش برگشت در حالي که کادوي مادرش را خريده بود. بدن مطهرش روز ولادت حضرت زهرا به خانهشان آمد و تشييع شد. اين يکي از شهداي فاطميون بود.
شهید دیگر، سيدشيرآقا حسيني است. يک شهيد بزرگوار فاطميون بود. دامادشان به من ميگفت: سال82 به او گفتم که بيا کربلا برويم. ايشان گفت من اين طوري نميتوانم به کربلا بروم. آن زماني که مرز باز بود و همه ميرفتند. به او گفتم که من و تو که ويزا نداريم بتوانيم زيارت برويم. حالا از طريق مرز بيا به کربلا برويم. ايشان گفت من اين طوري نميتوانم بروم. من حق آقايم را ادا نکردم. ايشان اولين شهيدي است که در قم تشييع شد. ايشان سال 92 از اولين اعزاميهاي قم است که به سوريه ميرود و شهيد ميشود و يک دست و يک پايش در سوريه مجروح ميشود.
بدن ايشان با يک شهيد عراقي اشتباه ميشود و بدنشان را به عراق ميبرند. ميدانيد فرودگاه عراق در نجف است يا بايد نجف برود يا بايد بغداد برود ولي بدن شهيد را به کربلا ميبرند و آن خانواده عراقي ميگويند که در حرم امام حسين(ع) شهيد را احراز هويت کنند. آنها در حرم امام حسين(ع) ميفهمند که اين بدن شهيد خودشان نيست و بدن را برميگردانند. ايشان زيارتشان را ميروند و برميگردند. چون حق آقا را ادا کرده است و يک دست و يک پا داده است و به خدمت حضرت نائل ميشود.