
به گزارش حلقه وصل: از روزی که خبر ناگهانی شهادت حاج قاسم مثل پتک توی سر شهر خورد، کرمان روزهای ۱۳ دیماه حالوهوای سنگینی دارد، دو سال قبل اما با اتفاقی که افتاد، انگار زهر روی زهر به خورد مردم شهر دادند.
لحظات عجیب و پر از بهتی که فقط کرمان و کرمانیها آن را درک میکنند، انگار در یک راهرو سرد و تاریک میدویدیم و میدویدیم و از هیاهوی جهان فقط جیغها و آژیر آمبولانسها را میشنیدیم.
لحظات سخت خداحافظی با یک کهکشان ستاره
فقط خدا میداند وقتی تار و پود از هم گسسته زنان و بچهها را برداشتیم، تابوت کنار تابوت گذاشتیم و یک قافله شهید را دور هم جمع کردیم، چه کشیدیم.
جان کندیم تا یک کهکشان ستاره را به آسمان فرستادیم.
هنوز آخرین تلاشهای مادر مجروح امیرحسین برای آخرین دیدار مادر و فرزندی جلوی چشمهایم جان تازه دارند.
یا نگاه درمانده پدر مریم که یک شبه موی سپید کرده بود و بین تابوتها میگشت و همزمان با ۸ شهیدش خداحافظی میکرد.
یا پیمان سلطانینژاد و آخرین دردودلهایش با همسر، ریحانهی چند ماهه و رفیق ۸ سالهاش محمدامین!
قیامتی که صحن مصلای کرمان به خودش میدید یک طرف، خیل مجروحانی که قلبشان در بیمارستان تیر میکشید و وجودشان درد میگرفت یک طرف دیگر ...
شده بودیم مثل دانههای تسبیحِ رها شده که هر کدام گوشهای میخزیدیم و دنبال جای دنجی برای مخفی شدن و غصه خوردن میگشتیم.
یکی باید این فضا را میشکست، نخ تسبیح میشد و همه را گرد هم جمع میکرد، یکی مثل سید ابراهیم رئیسی که روضهخوان بود و گریهساز اهلبیت(ع)!
کرمان روی موج شایعه!
درد را خوب فهمیده بود و مرهم خوبی هم گذاشت، حالوهوایمان بعد از سخنرانیاش خیلی بهتر شده بود. این را از چشمهای خانوادههای شهید داده هم میشد فهمید.
آنطرف، یعنی در بیمارستانهای کرمان هم روزهای پر رنجی داشتیم، شایعهها زیاد بود، همه جا پخش کرده بودند میخواهند در بیمارستانها بمب بگذارند.
شایعه سرش را پایین میاندازد و راه خودش را میگیرد و بین مردمی که زخم خوردهاند جلو میرود، از طرفی هم شرایط امنیتی استان ایجاب میکرد تا پاکسازی عقبه تروریستها شرایط فوقالعادهای داشته باشد، حتی حضور خانواده مجروحان در بیمارستانها هم کنترل شده بود.
سید محرومان و عیادت از مجروحان
بر همین اساس هم حضور مقامات بالا در استان یعنی خطر! سید این بار هم آن را به جان خرید و برای عیادت مجروحان به بیمارستان رفت.
زهرا جمالیزاده که خودش به همراه ۴ عضو دیگر خانوادهاش در آن حادثه غمانگیز تروریستی مجروح شدند، آن روز را خیلی خوب در خاطرش نگه داشته و با ثانیه به ثانیهاش زندگی کرده است.
با همان گفتوگویی که چند دقیقه بیشتر طول نکشید اما قرار است آیندهاش را با همان بسازد.
به خاطرش معلم میشوم!
رئیس جمهور حالش را میپرسد و از سنوسالش سوال میکند، در آخر هم از علاقه زهرا خانم به درس باخبر شده و از او قول میگیرد معلم شود و نسلها را تربیت کند.
از پشت میز کتابهای تستزنی بلندش کردم و با هم رفتیم به آن روز ... روزی که جسم نحیف و بیمارش، بیحال روی تخت بیمارستان افتاده و هیچ چیز حالش را خوب نمیکند.
ناگهان چهرهای آشنا از در ورودی میآید و نزدیک و نزدیکتر میشود، خودش بود با همان چشمهای مهربان و همان چهرهای که حاج قاسم به رویش لبخند زده و دنیایی از مهر را روی پیشانیاش به یادگار گذاشته بود.
دلم به اندازه یک کوه سنگین شده است
میگفت: علاقه خاصی به او داشتم، باورم نمیشود به دیدنم آمد و با من حرف زد. کاش دنیا همانجا متوقف میشد و از دستش نمیدادیم.
فکر میکنم اگر دنبال علاقهام بروم خوشحال میشود، خودش برایم آرزو کرد که به آرزویم برسم.
آن وقتی گفتند برای رئیسجمهور اتفاق بدی افتاده و خبری از بالگردش نیست، خیلی غصه خوردم، شب تا صبح بیدار ماندم و گریه کردم، خیلی دعا خواندم و نذر کردم.
او مثل حاج قاسم بود، نباید به این زودیها میرفت. از همان روز دلم به اندازه یک کوه سنگین شده است، کاش میتوانستم به مشهد بروم و مزارش را ببینم. او باید بداند که چقدر با آمدنش به عیادتم حالم را خوب کرد، باید از نزدیک به حاج آقا بگویم که با رفتنش چقدر سختی کشیدم.
حیف ...
صغری مومنی مادر زهرا که او هم از مجروحان حادثه تروریستی کرمان است نیز در ادامه گفت: آن روز در بیمارستان با شهید رئیسی صحبت نکردم، اما روز شهادتش یکی از سختترین روزهای زندگی من است. تا صبح یا صلوات میفرستادم یا زیارت عاشورا میخواندم، حیف! مرد زحمتکشی را از دست دادیم که درد خدمت به مردم را داشت.
دوران ریاستجمهوریاش خیلی خوب بود، دورانی که ۲ دختر و ۲ دامادم بعد از سالها توانستند شغلی داشته باشند. یا وقتی که نوههای دو قلویم نارس به دنیا آمدند، هزینه درمانیشان به لطف دوراندیشی ایشان صفر شد، خدا رحمتش کند.
آن دیدار و آن سخنرانی، آخرین دیدار کرمانیها با شهید رئیسی بود، روزی که در گوشمان گفت: پیروزی حق و نابودی باطل وعده الهی است.