
به گزارش حلقه وصل: صدای جمعیت بالا میرود. نورهای رنگی سرتاسر سالن را دربر گرفتهاند و خواننده، در حرکاتی نمایشی، مخاطبان را به وجد میآورد. این صحنهای از یک کنسرت پاپ در پایتخت است؛ کنسرتی که نامش با موسیقی گره خورده، اما در باطن بیشتر شبیه به یک نمایش تبلیغاتی است تا یک اجرای هنری. اینجا خبری از محتوا، پیام یا حتی اجرای زنده حرفهای نیست؛ تنها چیزی که اهمیت دارد، سرگرم شدن مخاطب و پر شدن صندلیهاست.
طی سالهای اخیر، بسیاری از کنسرتهای مجاز در ایران از مسیر اصلی خود منحرف شدهاند. انحرافی که نه ناگهانی و نه محدود به یک ژانر خاص است، بلکه حاصل ترکیب خطرناکی از بازارگرایی، سکوت نهادهای ناظر، ضعف نظارت محتوایی و شکلگیری ذائقهای است که بهتدریج از «موسیقی» فاصله گرفته است.
جایی برای شنیدن نیست، فقط دیدن مهم است
یکی از شاخصترین تغییراتی که در کنسرتهای امروزی رخ داده، جایگزینی نمایش بهجای موسیقی است. صحنهها بیش از آنکه محل شنیدن باشند، صحنهی دیده شدناند؛ از لباسهای عجیب تا حرکات موزون هماهنگ با نور و جلوههای ویژه. این «نمایشمحور شدن» کنسرتها بیش از آنکه نشانهای از پیشرفت هنری باشد، گواهی است بر انحراف ذائقه و رقابتی ناسالم برای جذب مخاطب به هر قیمت.
در حالیکه اجرای زنده باید معیار اصلی سنجش کیفیت یک کنسرت باشد، بسیاری از خوانندگان امروزی صرفاً با تکیه بر صدای ضبطشده و حرکات نمایشی، از بار تکنیکی اجرای خود میکاهند. بهعبارتی، صحنه به ابزاری برای تبلیغ خواننده تبدیل شده، نه مکانی برای تجربه هنری شنیداری.
ترانههایی که چیزی نمیگویند
مشکل تنها در نحوه اجرا نیست؛ محتوای ترانهها نیز نشانی از انحراف دارد. شمار زیادی از قطعات مجاز در کنسرتهای اخیر، مضمونی سست، بیمعنا یا حتی ضدارزشی دارند. عشقهای سطحی، روابط پرتنش و گاه مضمونهایی نزدیک به لذتگرایی و بیقیدی، بدون رعایت هیچ خط قرمزی، به متن ترانهها راه یافتهاند. در حالیکه ترانهسرایی، در دهههای گذشته یکی از ستونهای اصلی موسیقی ایرانی بود، امروز گاه به ابزاری برای پر کردن فضای بین دو بیت ریتمیک تبدیل شده است.
نکته نگرانکنندهتر این است که بسیاری از این ترانهها، نهتنها مجوز میگیرند، بلکه در سالنهای رسمی با حمایتهای ضمنی اجرا میشوند؛ بیآنکه نظارتی واقعی بر پیام و اثر اجتماعیشان وجود داشته باشد. درآمد حاصل از فروش بلیت، فشار برگزارکنندگان، نیاز سالنهای خصوصی و سودآوری اجراها، باعث شده که نگاه حاکم بر مجوزدهی، محافظهکارانه و در عین حال تسهیلگر باشد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در ظاهر سازوکارهای نظارتی دارد، اما در عمل نظارت پیشینیاش بیشتر از محتوای کلی و فرم، به تعهدات صوری و قواعد اداری محدود شده است. عملاً هیچ نظارت مؤثری بر اجرای زنده وجود ندارد.
وقتی مخاطب تنها یک «مشتری» است
در دل این چرخه، مخاطب موسیقی نیز بهجای آنکه شریک تجربهای فرهنگی باشد، به «مصرفکننده» یک محصول سرگرمی تبدیل شده است.
بسیاری از کنسرتها نه برای ارائه اثر هنری، بلکه برای فروش بلیت، تبلیغ برندها، یا ساختن چهرههایی شبکهای طراحی میشوند. موسیقی، تنها پوشش ماجراست.
در این میان، نوجوانان و جوانان «که بیشترین مخاطبان این کنسرتها هستند» در معرض تثبیت الگویی هستند که در آن «موفقیت» به شهرت، فالوئر و نورافکن روی صحنه تقلیل یافته است. این مسئله میتواند در بلندمدت تأثیرات فرهنگی عمیقی برجای بگذارد.
موسیقی فاخر، جایی در این بازار ندارد
در حالیکه کنسرتهای نمایشی یکی پس از دیگری برگزار میشوند، گروههای سنتی، موسیقی نواحی و هنرمندان دغدغهمند با مشکلات متعددی برای برگزاری اجرا مواجهاند. هزینه بالای سالنها، بیمیلی اسپانسرها، عدم حمایت رسانهای و ضعف تبلیغات، دست به دست هم دادهاند تا موسیقی جدی، عملاً از رقابت حذف شود.
مخاطبان جدی موسیقی، برای یافتن یک اجرای خوب، باید در میان انبوه تبلیغات رنگارنگ بگردند و اغلب به نتیجه نمیرسند. این در حالی است که همین هنرمندان، چه در سطح بینالمللی و چه در محافل فرهنگی داخلی، همچنان آثار درخشانی تولید میکنند، اما دیده نمیشوند.
بازگشت به معنا؛ رسالت فراموششده صحنه
کنسرت، در معنای اصیل خود، باید محل گفتوگوی هنری بین هنرمند و مخاطب باشد؛ مکانی برای انتقال مفاهیم، بازآفرینی صداها و احیای روح فرهنگی جامعه. اما وقتی همهچیز بر مدار پول، شهرت و الگوبرداری سطحی از فرهنگ غربی بچرخد، صحنه از معنا تهی میشود.
موسیقی روی خط انحراف است، نه به این دلیل که مردم موسیقی دوست دارند، بلکه چون سیاستگذاری، نظارت، اقتصاد و رسانهها دست به دست هم دادهاند تا مسیر شنیدن را به مسیر «دیدن» و «فروختن» تغییر دهند. اگر قرار است این خط اصلاح شود، باید نخست مسئولیت فرهنگی صحنه بازتعریف شود. و این وظیفه فقط بر دوش خواننده نیست؛ بلکه سیاستگذار، رسانه، منتقد و حتی مخاطب، همه در قبال آن مسئولاند.