
به گزارش حلقه وصل: در کوچه پسکوچههای نمایشگاه دفاع مقدس قدم میزد. به غرفه کودک رسید. سر تا پایش را برانداز کرد. کارد میزدی خونش در نمیآمد! حرص میخورد و زیر لب با خودش حرف میزد. طاقت نیاورد. سراغ یکی از غرفهها رفت که پیشخوانش با دفترهای نقاشی و خمیربازیهای رنگارنگ پوشیده شده بود.
کارستان برای فرزندان سرزمینمان
«آقا ببخشید! مگر اینجا نمایشگاه دفاع مقدس نیست؟ مگر غرفه کودک نیست؟»
صدایش بیاختیار کمی اوج میگیرد و لرزش ریزی بر جان کلامش مینشیند.
«این اسباب بازی ها که همه جا پیدا میشود! یعنی نباید هیچ محصولی در ارتباط با موضوع نمایشگاه در غرفه کودک باشد؟...» و سوالاتی که انگار جوابشان ماند برای خودش و بر و بچههایی که قرار بود دستشان را به دست او بدهند و کاری کارستان کنند.»
ایده عرش برای محصولی سرتاپا ایرانی
۱۰ سال پیش بود و بازار شخصیتهای کارتونی خارجی و سلبریتیهای پر زرقوبرق انیمیشنها برای دخترکها و پسرکهای دهه نودی داغ داغ.
حضور عروسکهای فرنگی و شخصیتهای ناآشنا بافرهنگ ایرانی هم که در بازار و پشت ویترینهای خوشرنگ و لعابش بیداد میکرد.
«محیا فکری»، خودش شد هسته اولیه گروه فرهنگی هنری «عرش». قرار شد تاحدامکان همه چیز ایرانی باشد و جنس کار هم خوب و درجه یک. طراحی ظاهر عروسکها هم طوری باشد که هم حال و هوای معنوی داشته باشد و هم روحیه حماسی و شجاعت را تداعی کند.
این خواهر و برادر یک دنیا حرف دارند!
میخواست در بازار پر زرق و برق اسباب بازیهای خارجی، همبازی کودکان ایرانی دو تا عروسک درجه یک ایرانی باشند؛ داداش رضا و آبجی معصومه که با طراحی ویژه از لباس و متعلقاتشان، یک جورهایی نشان از اسطورههای سرزمین مادری باشند.
بر اساس ایده اولیه، دوتا عروسک طراحی شدند؛ آبجی و داداشی که قرار بود کنار همدیگر باشند تا برای پسرها نماد غیرت و شجاعت و برای دخترها نشانی از عفت و نجابت باشند.
تشدید بحران جمعیت با سندرم تک فرزندی
انگار ابروباد و مه و خورشید و فلک دستبهدست هم دادهاند تا مردم این سرزمین کفشهای آهنی بپوشند و در ماراتن رسیدن به تمامشدن و نیستی تا میتوانند شتاب کنند!
چه بسیار دخترها و پسرها که سراغی از انتخاب همسر و زندگی مشترک نمیگیرند. چه زوجهای جوانی که برای درد معیشت خود را از نعمت داشتن فرزند محروم میکنند و البته چه بسیار پدران و مادرانی که به هر دلیل و بهانهای حقوق مسلم فرزندانشان را نادیده میگیرند، آنها را از نعمت داشتن خواهر و برادر محروم میکنند و داغ تکفرزندی را بر دلهایشان مینشانند.
خواهر و برادری که فرشته نجات کودکان تنها شدند
۱۰ سال پیش بود که «داداش رضا» و «آبجی معصومه» سروکلهشان پیدا شد و دست در دست هم به خانههای کودکان ایرانی رفتند. خواهر و برادری که رقیب سلبریتیهای عروسکی شدند. هرچند که این روزها خانواده عروسکهای «عرش» برای خودش خانواده پرجمعیتی شدهاست و ادامه مسیری را که خانم فکری و دوستانش آغاز کردند، عرشیان دیگری ادامه می دهند اما رسالت بزرگ این خواهر و برادر رزمنده، حکایت دیگری دارد.
خواهر و برادر که جدا نمیشوند
دخترخانمها آبجی معصومه را میخریدند و پیش خودشان میگفتند:« مگر خواهر و برادر از هم جدا میشوند؟» پسرها هم دست داداش را میگرفتند و هنوز به سمت خانه نرفته از مادر میپرسیدند: « یعنی حالا آبجی تنها میماند؟»
و این اولین قدم در مسیری بود که بر و بچههای عرش برای رسیدن به آن، دست به یک اقدام جهادی زده بودند. هم از جسم و جانشان مایه گذاشتند و هم هرچه در جیب داشتند وسط تا دستتنها و بدون حمایت مشغول ساختن عروسکهای ایرانی با اهداف بلندی همچون خرید محصول ایرانی و شعار بلند فرزندآوری شوند.
مهربانیِ خواهرانه و حمایتِ برادرانه
معصومه و داداش رضا کنار هم نشستهاند و هرازچندگاه دستهای کوچکی، آنها را به هم نزدیکتر میکند. نگاه معصومانه دخترکی که آرزو میکند «ایکاش یک داداش داشتم که وقتی ترسیدم، دستم را بگیرد...» و قلب مهربان پسرکی که افسوس آن دارد «ایکاش یک آبجی داشتم تا رازهایم را فقط به او بگویم...»
فرزندآوری فقط یک انتخاب نیست؛ یک مسئولیت است. مسئولیتی که اگر امروز به آن بیتوجهی کنیم، فردا کودکانمان در تنهاییِ خود، با انبوهی از کاشها تنها میمانند.