
سرویس پرونده_ شمسالدین هاشمی: منش خاص و زبان سرخ استاد یوسفعلی میرشکاک همچون شعر پویا و انتقادی او، مهمترین و برجستهترین وجوهی است که در گفتگو با او به چشم میآیند. کمتر کسی است که نداند آقاسی را میرشکاک به جامعه معرفی کرده است. با این پیش زمینه، سراغ استاد میرشکاک رفتیم تا از سلوک شعری و ویژگیهای شاگرد ممتاز و محبوبش بیشتر بدانیم. این گفتگوی ویژه را از دست ندهید!
***
استاد! در مورد کشف مرحوم آقاسی توضیح بفرمایید. کسی که بعدها شعرهایش زبانزد مردم شد.
وقتی مسئول صفحه شعر روزنامه کیهان بودم، آقاسی به دفتر من آمد و شعرهایش را ارائه کرد. من نگاهی به شعرهایش کردم و پارهاش کردم و انداختم سطل آشغال. آن روزها خیلی تند برخورد می کردم؛ با همه خلایق. ایشان بر خلاف خیلیها که ناراحت می شدند و داد و هوار راه میانداختند، خندید و گفت: «خب! مثل اینکه این اشعار هنوز مالی نیست. چه کار باید بکنم؟» گفتم: «تا کجا می تونی بیایی؟» گفت: «تا قیامت.» گفتم: «راه بیفت بریم.»
همان روز من کلاس داشتم در همین حوزه هنری؛ تحت عنوان هندسه کلمات. نقد شعر می گفتیم و ساختار شعر آموزش میدادیم. ایشان آمد و از همان روز اول شاگردی کرد. تا یکی دو سه سال قبل از درگذشتش، گاهی سراغ ما می آمد. سه چهار سال اول مرتب در کلاس هندسه کلمات و جلسات نقد حضوری شرکت داشت و حتی به خانهام می آمد.
بالاخره به اندازه توانمندی ایشان سعی میکردیم بگوییم چه کار کن. ایشان دوست داشت قصیده بسراید. یادم است یک بار قصیدهای گفت برای آقا بقیه الله الاعظم (ع). گفتم: این کار تو نیست. بضاعت قصیده سرایی نداری. گفتم: «این وزن بلند را چه جوری میخوای پرش کنی؛ با چه چیزی؟ با الفاظ که نباید پر بشه. این الفاظ باید متناسب با معانی پر بشه.» الحمد لله حرف را خوب میگرفت.
هر دوی ما اخلاق قلندری و بسیجی داشتیم. هیچ وقت اهل کبر و این منم زدنهای بیهوده نبود و می فهمید قضیه را. گفتم کار تو باید این باشد که مثنوی وزن کوتاه بگویی و چنین و چنان. ببینید علی معلم در مثنوی وزن بلند مهارت دارد، چون در ذهنش آن قدر مضمون و تمثیل و اطلاعات متفرقه در زمینههای گوناگون دارد که وزن را پر میکند.
در عین حال آقای معلم به شدت دقیق است در ردیف و قافیه و قرابت زبانی هم به او کمک میکند. گفتم اگر در یک مصرع حرفت را بزنی، مصرع بعد وسط زمین و هوا میماند. مرحوم آقاسی این نقدها را متوجه میشد و کار اصلی را ادامه میداد.
آن وقتها اغلب مشقهایی به بچهها میدادم؛ مثلاً میگفتم بروید ده یا بیست بیت در باب وقایع کربلا، غدیر یا وقایع دیگر دینی تمرین کنید و بیاورید. مثلاً در بحر رمل مقصور فاعلاتن فاعلاتن فاعلات یا هزج مقصور مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل.
در بین آن جماعت، مرحوم آقاسی با اینکه به اندازه هیچ کدامشان مطالعه نداشت، اما به خاطر اینکه ایمان قویتری داشت و دل دردمندتری و در عین حال شور و جذبه و علاقهای که در این بشر نسبت به کربلا به ویژه نسبت به زینب کبری (س) و حضرت ابا عبدالله (ع) وجود داشت، موفق شد.
بالاخره مطلع کار ایشان شد همان «شیعهنامه» که اتفاقاً بعد از اخراج ایشان از حوزه هنری این شعر سروده شد و چاپ شد. بعد آقایان پشیمان شدند و گفتند برگردد گفتیم که ایشان دیگر برنخواهد گشت.
ایشان دیگر به آنچه که میخواست رسید. آقاسی، نمونه یک شاعر آئینی مردمی و فراگیر بود که توانست طبقات فرودست جامعه را با شعر آئینی آشتی بدهد و آنها را وارد ساحت شعر آئینی کند. من دیدم در خیلی از شهرستانها و روستاها مردم سیدیهای شعرخوانی ایشان را میگیرند و گوش میدهند و بدان عشق میورزند.
چرا بهرغم تذکر شما، آقاسی سراغ مثنوی و قصیده رفت و غزل را جدی پی نگرفت؟
البته ایشان چند نمونه غزل دارند، ولی اگر دقت کرده باشید مهمترین ساحت کاری ایشان مثنوی با وزن کوتاه است. ببینید شعرای ما نمیبینند که توان پروازشان چقدر است. می خواهند مثل یکی دیگر پرواز کنند و این انرژی خرج میشود اما به نتیجه نمیرسد.
شاعر باید بداند که چه مقدار میتواند کار کند و دایره جولانش چقدر باید باشد. به نظر من هیچ شاعری نیست که به اندازه خودش نتواند میدان برای خودش باز کند. شما ببینید مثلاً مرحوم وحشی بافقی قصیدهگویی هم داشته، اما هیچکدام از قصاید وحشی قصاید قابلی نیستند.
هنر وحشی در مثنوی و در غزلسرایی است و ترکیببند و ترجیعبند و شعر عاطفی. فراتر از فضای عاطفی نتوانسته کار کند. این حرفها را الحمد لله مرحوم حاج محمدرضا آقاسی خوب ملتفت میشد. البته پنج دقیقه و ده دقیقه نبوده است. اغلب اوقات ما از شب تا صبح یا از صبح تا شب با هم بودیم. از بین کل بچههای دوره «هندسه کلمات» که تلاش کردیم شاعری کنند، تنها کسی که شاعر شد آقاسی بود.
یادم است همان موقع خیلیها از دستش شاکی بودند که آقا ایشان اصلاً برای چه میآید. فکر می کردند که خودشان خیلی جلوتر از او هستند.
چرا چنین می گفتند؟
چون مثلاً ما خمسه نظامی را میدادیم دستش و میگفتیم «محمد این را بردار ببر، بخوان تأثیر بگیر از جناب نظامی، ببینیم چه کار میکنی.» هفته بعد میآمد میگفتیم خواندی؟ میگفت: «خوشم نیومد. حاجی حال نمیده!» دیدیم در فضایی بزرگ شده که جز در حیطه شعر آئینی نمیتواند کار کند، اصلاً با هیچ رقم شعر دیگری کنار نمیآمد. بنابراین ما هم در همین مسیر با او کار کردیم.
یعنی شعر را در خدمت اعتقاد خود به کار می گرفت؟
اصلاً بیرون از دایره دین و آئین و عشق به ائمه اطهار علیهمالسلام و به ویژه کربلا نبود. یادم میآید یک بار وسطهای کار قرار شد کمی عرفان با هم کار کنیم. من به خاطر اینکه مقدماتی داشته باشد، کتاب «ابن عربی» پرفسور جهانگیری را دادم به ایشان.
بعداز ده پانزده روز دیدمش، گفتم محمد چه کار کردی؟ گفت: دادمش دست نمیدانم فلانی. گفتم: دادی دست اون بنده خدا چه کار کنه؟ گفت: دیدم مالی نیست! ما هم دیدیم این بیرون از این دایره نمیتواند به چیزی توجه کند. لاجرم از خیلی از مقدمات قضیه گذشتیم.
اغلب اوقات چه در خیابان و البته بیشتر در بیابان، اجمالی از عرفان شیعی با ایشان مطرح میکردیم. اینکه حتی حشر محبان ائمه (ع) با خود ائمه است. اینکه رزقشان با اینهاست و احادیث غریب و اخباری که در مورد ائمه هست و خیلیها شنیدن آنها را تاب نمیآورند.
دل عاشق هر چیزی را از معشوق می پذیرد. حتی اگر بگویم که معشوق نه تجلی ذات باری است نه مثلاً وجه الله است و اسم الله است، بلکه عین ذات حضرت حق است، بر او گران نخواهد آمد. این باورمندی مجنونانهای که ایشان در مورد اهل بیت (ع) داشت، خیلی به او کمک کرد که بتواند سریع ارتفاع پیدا کند و صدایش همه جا بپیچد. خیلی از شعرا دوست ندارند به زبان مردم حرف بزنند یا شعری بگویند که مردم بفهمند. دوست دارند از تراز شعرا پایین نیایند. دوست دارند جوری شعر بگویند که شعرا بپسندند.
این است که اغلب اوقات به مشکل بر میخوریم، ولی ایشان از این مراحل عبور کرد. وسوسه شاعری و شهرت و کسی شدن اصلاً نداشت. فقط می خواست این عشقی که به اهل بیت دارد، با بقیه عشاق اهل بیت در میان بگذارد و همین باعث شد که کارش بگیرد. و هنوزم هم کهنه نشده. آنهایی که دوستش دارند، خیلی هستند. جالب است که همه دارند از او پیروی میکنند.
هرسال هم که مراسمی برای ایشان میگیرند، میرویم میبینیم اغلب آنهایی که میآیند، دنبال این هستند که پا بگذارند جای پای او. خیلیها فکر میکردند که به ضرب کلمات و به زور شاعری میشود آقاسی شد. اعتقاد آقاسی باید باشد تا کسی آقاسی بشود. به زور نمیشود شعر مردمی و شعر آئینی گفت که در مردم فرودست تصرف داشته باشد. خیلی کار دشواری است.
در این سال ها که با ایشان بودید، با کدام شاعر و با کدام شعر احساس قرابت میکرد؟
باخودش. چون همه دریافتهایش، دریافتهای آئینی بود، از حیث فضا و مضمون از شعر شعرای آئینی معنا میگرفت؛ ولی از حیث شیوه گفتار، باید گفت پیش از ایشان کسی این چنین مثنوی را جدی نگرفت. فقط یک نمونه است و آن هم عمان سامانی است. عمان هم شاعر همه نیست. شاعر شاعران آئینی است. چون عمان می خواهد به نحوی عرفان را در کربلا مطرح کند. مثل جناب صفی علی شاه. و این شعرها به مردم نمیرسد، می ماند برای شاعران آئینی.
فکر می کنید آقاسی تغییری هم در شعر ایجاد کرد؟
به نظر من چون خیلیها همچنان از ایشان دارند تبعیت میکنند، میتوانیم بگوییم در شعر آئینی بله و این تأثیر عظیمی است. بالاخره یک مملکت را دنبال خودش راه انداخت. البته خیلی از شعرا تا موقعی که ایشان زنده بود، داد و هوار می کردند. به ما فحش میدادند، به او ناسزا میگفتند. می گفتند اصلاً او شاعر نیست. بعد دیدند نمیشود جلوی قضیه را گرفت. در عین حال من همیشه تأکید داشتم که ببین پایت را از حدت فراتر بیرون نگذار.
منظورتان چه بود؟
یعنی «رحم الله امرء عرف حده و عن یتجاوز عن طوره» همان که آقا امیرالمؤمنین میگوید. یعنی بدان حدت چیست؟ ترازت چیست؟ دانشت چقدر است؟ به همان اندازه پایت را دراز کن. یعنی حرفهای قلنبه سلنبه نزن. هر وقت ایشان میآمد یک عبارت مندرآوردی بسازد و یک ترکیب اضافی -که در شعر برخی پیدا میشود- بسازد، میگفتم محمد اشتغال به لفظ پیدا کرده، خط بکش. ما کار او را بیدریغ نقد میکردیم و ایشان هم رحمت و رضوان حق بر او باد، بیدریغ قبول میکرد.
فکر میکنید اقبال مردم بیشتر به خاطر دل دردمندش بود؟
تا دلی آتش نگیرد، حرف جانسوزی نبیند. در حس و حال این بشر تصنع و تکلف نبود و این ویژگی در این مردم در میگرفت.
یعنی شعر ابزاری بود برای انتقال مفاهیم دردمندانهاش؟
من قائل نیستم که شعر وسیله و ابزار است. حالش را بیان می کرد. خب مردم هم، آنهایی که در همین ساحت هستند، آنها هم باورمندانه به شعر مرحوم آقاسی نگاه میکردند و استقبال میکردند.
حرف ناگفته ای هست که بدان اشاره نکرده باشید؟
فقط سفارش میکنم که ان شاءالله شعرای اهل دین و ایمان نخواهند شعر آئینی بگویند برای شعرا. مخاطب شعر آئینی مردماند. سعی کنند دایره مخاطبشان را وسیع تر بگیرند.
محکوم نمی شوند از سمت شعرا که شعرتان شعر نیست؟
باشد؛ چه ایراد دارد؟ بگذار بگویند که شعرتان شعر نیست. اینکه خیلیها فکر کنند که شعرا باید متر و معیار شعر و شاعر باشند، به نظر من یک جور غرب زدگی است. مردم معیار شعر و شاعریاند. اگر شعر معیار شاعری باشد، خاقانی بزرگترین شاعر ماست. مردم اصلاً خاقانی را به رسمیت نمیشناسند. شاید اصلاً ندانند خاقانی کیست؟ شاید بگویند یک خیابان داریم به نام خاقانی. نمیدانیم خاقانی کیست؟ مثلاً انوری نزد شعرا جزء پیامبران شعر و شاعری است. مردم قبول ندارند این قضیه را. مردم باباطاهر را قبول دارند. حافظ را قبول دارند. سعدی را قبول دارند، یعنی تا شاعر همدل و همزبان مردم است، مردم او را قبول دارند.
حتی اگر تمام نخبگان یک کشور او را شاعر بدانند؟
هرمان اته شرق شناس آلمانی میگوید اگر ایرانیها جز خاقانی شاعری نمیداشتند، برای برابری با تمام ادبیات اروپا او کافی بود. اما خاقانی نه سر پیاز شاعری است، نه ته پیاز شاعری. در ادبیات ما شاعر حتماً باید سخنی داشته باشد برای مردم. حالا گیریم این سخن غیر قابل درک باشد یا حتی نهیلیستی باشد که بعضی خیام را نهیلیست میدانند که من قبول ندارم.
اما شما بروید در بسیاری از روستاها میبینید میگویند: این کوزه چو من عاشق زاری بودست/ در بند سر زلف نگاری بودست/ این دسته که بر گردن او میبینی / دستی است که بر گردن یاری بودست... این حسرتی که نسبت به جوانی و زندگی توسط خیام به مردم منتقل شده، هنوز هست. آن سوز عاشقانهای که بابا طاهر داشته، منتقل شده به این خلایق و هنوز هست.
آن روح حماسی که دمیده شده توسط فردوسی، منتقل شده به این مردم. شاعر آئینی اگر در حد تعادل بایستد و بین شعرا و مردم قرار بگیرد، میشود محتشم کاشانی، میشود عمان سامانی. اما اگر رو کند به مردم، میشود مرحوم آقاسی.