به گزارش حلقه وصل، در زندگينامهى آن امام عالىمقام [امام موسىبنجعفر (عليه السّلام)]، سخن از حوادث گوناگون و بىارتباط با يكديگر و تأكيد بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلالهى پيامبر (صلّىاللَّهعليه والهوسلّم) و نقل قضاياى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و كلامى و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمرى كه همهى عمر سىوپنج سالهى امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام مىماند.
تشريح و تبيين اين خط است كه همهى اجزاى اين زندگى پرفيض را به يكديگر مرتبط مىسازد و تصويرى واضح و متكامل و جهتدار كه در آن هر پديدهيى و هر حادثهيى و هر حركتى، داراى معنايى است، ارايه مىكند. چرا حضرت امام صادق(عليهالسّلام) به «مفضّل» مىفرمايد: امر امامت اين جوانك را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرحمن بن حجاج» به جاى تصريح به كنايه مىگويد: زره بر تن او راست آمده است؟ و به ياران نزديك چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفى مىكند؟ و چرا بالاخره در وصيتنامهى خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس از نام چهار تن ديگر مىآورد كه نخستين آنان «منصور عباسى» و سپس حاكم مدينه و سپس نام دو زن است؛ چنانكه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شيعه نمىدانند جانشين آن بزرگوار، همين جوان بيست ساله است؟ چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب مىكند: "خليفتان يجبى اليهما الخراج"، زبان به سخن نرم و انكارآميز مىگشايد؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمهيى به نام «حسن بن عبداللَّه » سخن را به معرفت امام مىكشاند و آنگاه خود را امام مفترضالطّاعة، يعنى صاحب مقامى كه آن روز خليفهى عباسى در آن متمكن بود، معرفى مىكند؟
چرا به «علىبنيقطين» كه صاحب منصب بلندپايهى دستگاه هارون و از شيفتگان امام است، عملى تقيه آميز را فرمان مىدهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مىكند و او را به قطع رابطه با خليفه فرا مىخواند؟ چگونه و با چه وسيلهيى آن همه پيوند و رابطه در قلمرو گستردهى اسلام، ميان دوستان و ياران خود پديد مىآورد و شبكهيى كه تا چين گسترده است، مىسازد؟
چرا «منصور» و «مهدى» و «هارون» و «هادى»، هر كدام در برههيى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعيد او مىبندند؟ و چرا چنان كه از برخى روايات دانسته مىشود، آن حضرت در برههيى از دوران سىوپنج ساله، در اختفا بسر برده و در قراى شام يا مناطقى از طبرستان حضور يافته و از سوى خليفهى وقت، مورد تعقيب قرار گرفته و به ياران خود سفارش كرده كه اگر خليفه دربارهى من از شما پرسيد، بگوييد او را نمىشناسيم و نمىدانيم كجاست؟
چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجليل مىكند و در سفر ديگرى دستور حبس و تبعيد او را مىدهد و چرا آن حضرت در اوايل خلافت هارون كه وى روش ملايمت و گذشت در پيش گرفته و علويان را از حبسها آزاد كرده بود، تعريفى از فدك مىكند كه بر همهى كشور وسيع اسلامى منطبق است؛ تا آنجا كه خليفه به آن حضرت به تعريض مىگويد: پس برخيز و در جاى من بنشين؟ و چرا رفتار همان خليفهى ملايم، پس از چند سال، چندان خشن مىشود كه آن حضرت را به زندانى سخت مىافكند و پس از سالها حبس، حتّى تحمل وجود زندانى او را نيز بر خود دشوار مىيابد و او را جنايتكارانه مسموم و شهيد مىكند؟
اينها و صدها حادثهى توجه برانگيز و پرمعنى و در عين حال ظاهراً بىارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگى موسىبنجعفر(عليهمالسّلام) هنگامى معنى مىشود و ربط مىيابد كه ما آن رشتهى مستمرى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهى شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم. اين رشته، همان خط جهاد و مبارزهى ائمه(عليهمالسّلام) است كه در تمام دوران دويستوپنجاه ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارايهى تصويرى روشن از معرفت اسلامى است و ثانياً، تبيين مسألهى امامت و حاكميت سياسى در جامعهى اسلامى و ثالثاً، تلاش و كوشش براى تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظّم اسلام(صلّىاللَّهعليهواله) و همهى پيامبران؛ يعنى اقامهى قسط و عدل و زدودن انداداللَّه از صحنهى حكومت و سپردن زمام ادارهى زندگى به خلفاءاللَّه و بندگان صالح خداوند.