
سرویس دریچه/ محمدحسن فلاحیان:
دکتر قرهباغی برای ضبط ترانه به تهران و استودیویی حوالی میدان سرو آمده بود، آنجا با او مفصل درباره کارهایش و نوای استکبارستیزی صدایش بیشتر صحبت کردیم.
***
آقای قرهباغی! چطور شد که سراغ خواندن ترانههای انقلابی و با مضمون سیاسی رفتید؟
از ابتدای انقلاب سعیم بر این بود با استفاده از نعمت خدادادی که به صورت امانت در اختیارم هست، آن را در راه پیشبرد اهداف مقدسمان به کار گیرم. به جای اینکه مثل سایر خوانندگان در کافه و کاباره و عروسی بخوانم یا ترک وطن کنم و در کشوری بیگانه نوکروار زندگی کنم و ترانههای مستهجن بسازم و بفرستم، آن را در خدمت دفاع مقدس و اهداف انقلاب قرار دادم. بعد از خواندن سرود «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» آنور آبیها از طریق فرستندههایشان مثل بیبیسی و... این سرود را غیرانسانی به حساب میآوردند ولی آمریکایی که به هواپیمای مسافربری ما شلیک میکند و 290 نفر انسان بیگناه پرپر میشوند، لابد یک کار انسانی انجام داده است البته این تنها کاری است که از دست آنها برمیآید.
در جواب آنها باید بگویم نخیر ما انسان نیستیم، انسان شماها هستید که مهندسان انرژی هستهای ما را روز روشن در خیابان تکهتکه میکنید و مجسمة آزادیتان لبخند به لب در کشورتان به همه مردم دنیا میخندد.
شما آهنگ «ننگ به نیرنگ تو» را چه سالی خواندید و انگیزهتان از خواندن آن چه بود؟
سال 60 انگیزههایی باعث خواندن آن بود. یکی از این انگیزهها حملة دشمن به خاکمان بود، یکی دیگر از انگیزهها مسئله لانة جاسوسی بود. یکی دیگر از انگیزهها کمک همه کشورهای دنیا به دشمن بود که ما به وضوح دیدیم حتی مواد شیمیایی کشنده را کشور آلمان چطور در اختیار صدامحسین قرار داد که علیه ما به کار ببرد. آزمایش میکردند ببینند موادشان چطور آدم میکشد، شاید هم لذت میبردند. همانطور که به شلیککنندة آن موشک به هواپیمای مسافربری، نشان شجاعت دادند. آن زمان من سرودی ساختم و خواندم با عنوان «نمرود روزگار». در آن ترانه، کلمة «نشان شجاعت» را اگر گوش کنید با لبخند خواندهام، یعنی به آن شجاعت او خندیدهام. کشتن آن همه طفل بیگناه که مسلح نبودند، نظامی نبودند، به جنگ نرفته بودند و مسافرینی عادی بودند، چه نشان شجاعتی داشت؟
موقعی که شما سرود ننگ به نیرنگ تو را خواندید، فضای اوایل انقلاب بود، جو استکبار ستیزی خیلی زیاد بود، لانة جاسوسی تسخیر شده بود و...، خیلیها آنموقع در این موضوعات کار میکردند، سرود میخواندند، موسیقی میخواندند ولی حالا میبینیم بعضیهایشان حتی گذشتة خودشان را هم انکار میکنند که اگر ما این را خواندیم، منظورمان چیز دیگری بود. درون شما چیست که این روحیة استکبار ستیزی خود را بعد از گذشت سی و چند سال هنوز حفظ کردهاید و الان این سرود تازه علیه آمریکا را میخوانید؟
در درون من همان چیزی بود که در درون آنها نبود. اگر بخواهم درباره این ویژگی صحبت کنم تعریف از خود خواهد شد و حمل بر چاپلوسی میشود. ما بدون چشمداشت، بدون اینکه کسی وعده و وعیدی به ما داده باشد که به شما درجه میدهیم، پست میدهیم، مقام میدهیم، پول آنچنانی میدهیم، این کار را انجام داده و میدهم. من آن زمان هم پولی هم بابت آن کار نگرفتم.
شما سرودی هم ساختهاید با نام مرگ بر اسرائیل، درست است؟ چه سالی بود؟
بله، آن سرود را هم باز من ساختم. بنده در لبنان مهمان آقای سیدحسن نصرالله بودم. 105 نفر بودیم که به لبنان رفته بودیم و بچههای حزبالله مهماندار ما بودند. همه جای لبنان را دیدیم و کلی از کوششها و تلاشهای آنها را آنجا مشاهده کردیم. روزی گذرمان به شهری به نام «قانا» افتاد. بعد از سور و صیدا، در قانا، فاصلة ما با اسرائیلیها حدود سه متر بود. آنها را میدیدیم و آنها هم ما را میدیدند. علاوه بر اینکه جعبة بزرگی روی دیوار خیابان گذاشته بودند که حاوی چندین دوربین و میکروفن بود، که هم صدا و هم تصویر را را میگرفتند. ما آنجا تمرینی که با این 105 نفر گروه کرده بودم را انجام دادم. آنجا ایستادم و همین سرود مرگ بر اسرائیل را رو به نظامیان آنها که داشتند تماشا میکردند، خواندم و این 105 نفر پاسخها را میدادند. اسرائیل همان روز در رادیویش اعلام کرد که 105 نفر از نیروهای ایران وارد لبنان شدهاند. آنها ما را به جای نیرو قلمداد کردند، در صورتی که همه ما افراد میانسال و مسن و هنرمند بودیم. اصلاً فرد نظامی نداشتیم فقط یک روحانی همراه ما آمده بود. بعد نصف شب همان شب ساعت 5/3 دو طرف هتلی را که ما در آن مستقر بودیم در لبنان، با موشک زد، ولی به هتل نخورد.
استاد! از اوایل انقلاب خیلیها تلاش کردهاند که روحیة استکبار ستیزی مردم را از بین ببرند، به نظر شما چرا موفق نشدند؟ و چرا ما باید این روحیه را در خودمان حفظ کنیم؟
برای اینکه ظلمی که بر ملتهای مظلوم از طریق یک ظالمِ خونخوارِ وحشی میشود، قابل گذشت نیست. درهمین جریانات اخیر مقام معظم رهبری ضمن اینکه آن کلمة نرمش را به کار بردند ولی در ادامة صحبتهایشان فرمودند که آمریکا قابل اعتماد نیست. این جمله را یا خیلیها نشنیدند، یاخیلیها شنیدند و فکرهای دیگری در سرشان آمد. ولی زیاد نگذشت که الان همة دنیا دارند میبینند که حتی همدستان و یاران صمیمی آمریکا دارند داد میزنند که آمریکا قابل اعتماد نیست. با این مسائل جاسوسی که فاش شد و دوستان خودش پی بردند که حتی به آنها هم رحم نکرده است. ما اینجا میفهمیم که فرمایشات حضرت آقا از نظر جهانبینی، از نظر آیندهنگری و از نظر درایتی که در ذهنشان است چقدر پیشگامتر از دنیا بوده است. آنها تازه دارند به این مساله میرسند. ای کاش آنها این انصاف را داشته باشند که همهشان مثل بنده بیایند در رادیو و تلویزیونهایشان و این را بگویند، بگویند آقا ما امروز پی بردیم که رهبر ایران چه میگفت.
چرا ما باید مرگ بر آمریکا بگوییم و نابودی آن را از خدا بخواهیم؟
وقتی دیوارِ ستم از حد فزونتر بشود و بالا برود، گفتن آن فقط یک آرزوست. ما نرفتیم موشک بیندازیم در منازل آنها و قتلعام کنیم، ما نرفتیم هواپیمای مسافریشان را بزنیم و سرنگون کنیم، ما نرفتیم در خیابانهایشان ترور انجام بدهیم و آدمکشی کنیم. از این نظر ما در مقابل آنها بسیار پاک هستیم. شاید در یک کلام یا در یک شعر فقط مسائلی را عنوان کردیم، از جمله کلماتی مانند روبه مکارهای، دیو ستموارهای، عقرب جرارهای، خب کدام یک از این کلمات تا امروز دروغ درآمده است؟ آیا مگر جز این است که دیگر به جایی رسید که نه ما، بلکه یاران خودش الان این را دارند به زبان دیگری میگویند. پس ما آن موقع در سال 60 بینش و آیندهنگری درستی داشتیم که این را گفتیم و تا امروز هم ثابتشده است.
آیا شده از دوستان خودتان یا اطرافیانتان که به شما پیشنهاد بدهند که دیگر بس است چرا اینها را میخوانید؟ این آهنگهایی که شما میخوانید، یاسرودهایتان باعث میشود که جوانها خیلی از شما خوششان نیاید و خیلی جوانپسند نیست، بیایید یک سری آهنگهای دیگر بخوانید که باعث شهرت شما بشود؟
بله، اگر ما دنبال این خط میخواستیم برویم، و بنده در لس آنجلس قدم بگذارم و آنجا برای حضرات بخوانم، نه صدایم از آنها کمتر است، نه تواناییام از آنها پایینتر. بنده فارغالتحصیل موسیقی و رشتة آواز هستم. خوانندة اپرا بودهام. راه برای من باز است. کسی جلوی من را نگرفته است. بنده هر روز میتوانم سوار هواپیما بشوم، در هر کشوری بروم آنجا بایستم و آنچه دلم میخواهد بخوانم، ولی خوشحالم که خط فکری من با عملی که تا امروز انجام دادهام، یکی بوده و آن هم در مسیر مبارزه با دشمن بوده است.
خیلی از خوانندههایی داریم که خارج هم نرفتهاند، داخل کشور هستند، ولی در حوزه که استکبارستیزی، وارد نشدند، همیشه خنثی بودهاند. به شما هم میگویند چرا سیاسیبازی در میآورید؟ شما هنرمند هستید، هنرمند را چه به سیاست؟
بنده صریحاً اذعان میکنم که من نه سیاسی هستم، نه سیاستمدار. بنده هرگز اصلاً دخالتی در آن زمینه نمیتوانم داشته باشم.
کار ترانهخوانی بنده سیاسی نیست، این کار یک وظیفة میهنی و وظیفة ملی و وظیفة دینی ماست. من وقتی میبینم در خیابان را بمب به ماشین آدم بیگناهی میبندند و او را تکهتکه میکنند، گیرم که اصلاً ایرانی هم نباشد، اصلاً برای یک کشور دیگر باشد، برای او هم دلم خواهد سوخت. فرق نمیکند. من ظلمی میبینم و در مقابل آن ظلم میخواهم بایستم. این یک چیز شخصی است. آنچه هم انجام میدهم، انتظار و توقع اجر معنویاش در ذهنم است، وگرنه برای خودنمایی و چاپلوسی نیست. آنهایی که زندگی من را میشناسند، میدانند آن حضرات با آن کارهایشان به این دلیل دنبال کارهای دیگر رفتند که آن کارها بازاری است و کارهای بازاری در هر جامعهای سودزا است. خب آنها میروند کنسرت میگذارند و پول میگیرند. میروند سیدی منتشر میکنند و پول میگیرند. میروند هرجایی در هر مجلسی میخوانند و پول میگیرند. من اهل این کار نبودهام. تا امروز کسی از من نشنیده و ندیده است که در یک چنین مجالسی بروم و بخوانم، چون خواندنهای من هم به درد آن مجالس نمیخورد.
تا به حال آیا تهدیدی هم علیه شما انجام شده است؟
دو سه بار اقداماتی علیه من صورت گرفته و هر آن این احتمال هست که دستی از آستین حضرات در جایی دربیاید و ما را بخواهند هدف بگیرند. ولی خب غصه و ناراحتی نخواهد داشت به دلیل اینکه اگر هم بخواهند این صدا را خفه کنند، در بین شاگردان خودم بچههای خوب هستند و صد قرهباغی دیگر پشت سر من به وجود خواهد آمد. چه از نظر اندیشه و فکر و چه از نظر هنری. صدای ما اسلحهای است علیه بدخواهان و ما از این اسلحه سعی میکنیم در راه خدا درست استفاده کنیم.