
سرویس حاشیه نگاری- سیما مهدوی: اگر در سالهای اخیر فیلم فارسی محدود به فیلمهای درجه سه، سطح پایین و غیر جشنوارهای بود، امسال شاهد فیلم خداحافظی طولانی بودیم که بدون شک یادآور قصهگویی سینمای قبل از انقلاب است. در این سالها که دغدغه بسیاری از کارگردانها حضور در برلیناله و اسکار بوده و سینمای شبه روشنفکری تقریبا تنها زبان مرسوم بین سینماگران شده است، اکنون خداحافظی طولانی با یاد و خاطرات آن سالها برای برخی سخت شده و با نگاهی به گذشته، مفاهیمی پست مدرن و دور از اعتقادات خود را به تصویر میکشند.
گرچه فیلم با قاببندیهای بسیار خوب سطح خود را بالا برده است اما کل فیلم آینه تمام قد همان «فیلمفارسی» است که برخی اصرار داشتند این دو کلمه بدون فاصله نوشته شود تا این مطلب را عنوان کنند که این مدل از سینما نه فیلم است و نه فارسی! بلکه ترکیبی شاید سطح پایینتر از این دو باشد. این موضوع را حتی در نگاه اول به پوستر فیلم نیز میتوان فهمید. پوستری کاملا شبیه آن دوران که حتی نام فیلم نیز با فونت و رنگ مرسوم آن دوران نوشته شده است.
البته اینکه نویسنده و کارگردان داستان فیلم خود را بین قشر کارگر و کمدرآمد بردهاند و مانند فیلمهای دیگر زرق و برق زندگی بالاشهری آنها را مجذوب نکرده، از نقاط قوت فیلم است اما همین انتخاب نیز قطعه پازل دیگری برای کامل شدن یک فیلمفارسی خواهد بود. مرد ساده و میانسال که لب ِخط (راهآهن) زندگی میکند، کارگاهی کوچک و از همه مهمتر چادر رنگی که بر سر زنان فیلم است. البته فیلم غیر واقعی نیست و شخصیتها به خوبی تعیین شدهاند. مخصوصا سعید آقاخانی که غیر از صحنههای کتککاری در تمام فیلم بازی بسیار خوبی از خود نشان داده است.
اگر بخواهیم گذری کوتاه به محتوای فیلم داشته باشیم در یک کلام باید گفت فیلم درباره تطهیر نقش یک قاتل است. قتلی که به وسیله چاقو یا اسلحه اتفاق نیفتاده تا صحنهای فجیع به چشم بیاید بلکه قاتل دستگاه تنفسی فردی که در حالت کماست را قطع کرده است. چیزی که در آخر فیلم نه تنها کارگردان با نشان دادن یک مریض دیگر بر مباح بودن آن تاکید کرده و همکاران مرد نیز او را به عنوان فردی بیگناه قبول میکنند، بیننده نیز با دیدن پایان خوش داستان، این مطلب را به سادگی میپذیرد. این نوع فیلمها در غرب با نگاهی محدود به زندگی این دنیا ساخته میشود و به جهان پس از مرگ در آن دنیای پرزرق و برق کوچکترین توجهی نمیشود.
از لحاظ پزشکی و شرعی تکلیف کسی که در حالت کما قرار دارد مشخص است؛ یا دچار مرگ مغزی کامل شده و پزشکان دستگاهها را جدا کرده و مرگ او را اعلام میکنند و یا امیدی به زنده ماندن او وجود دارد. در حالت دوم حتی ممکن است فرد بعد از چندین ماه به هوش بیاید. کاملا واضح است که قطع کردن دستگاه تنفسی دقیقا قتل یک انسان کامل است و جایی برای تطهیر باقی نمیماند.
البته مسئله «خواست و اراده خدا» نیز با نگاهی اومانیستی و با یک جمله کاملا محو میشود. قاتل به مسئول پرونده میگوید: کسی چه میداند که خدا چه میخواهد. پاسخی که در فیلم دیده نمیشود. اگر کسی نمیداند خواست خدا دقیقا چیست، تو چطور تصمیم گرفتی؟ به چه حقی کسی را از زندگی محروم کردی؟ به همین راحتی شخصیت اول فیلم به دلیل خودخواهی و محبتی احمقانه یک نفر را میکشد و فیلم نیز با پایان خوش او را تشویق میکند.
علاقه مرد به زن دوم نیز آنقدر کلیشه بود که صدای اعتراض تماشاگران در سینما نیز بلند شد. شاید «خداحافظی طولانی» فیلمی بسیار آرام و دور از تنشهای معمول بود اما محتوایش آنقدر ضد انسانی و غیر شرعی است که تمام خوبیهای فیلم را زیر سوال میبرد.