به گزارش حلقه وصل: هوا گرم و مرطوب بود. مردابهای هورالعظیم در سکوت فرو رفته بودند، جز صدای پرندگان مهاجر که گویی از چیزی در هراس بودند. در این میان، صدای انفجارها از دوردست شنیده میشد و بوی باروت، هوای سنگین منطقه را پر کرده بود. علی هاشمی با چهرهای مصمم و آرام، در قرارگاه سری «نصرت» نشسته بود. بیسیم در دستش، آخرین هماهنگیها را انجام میداد. کسی نمیدانست که این آخرین ساعات حضور او در میان همرزمانش است.
مردی از جنس جنگ و ایثار
علی هاشمی، متولد ۱۳۴۰ در اهواز، از همان نوجوانی روحیهای سرکش و مقاوم داشت. او که از روزهای نخستین انقلاب اسلامی وارد میدان مبارزه شد، بهسرعت رشد کرد و در ۱۹ سالگی فرمانده شد. جنگ که آغاز شد، او دیگر یک رزمنده ساده نبود، بلکه بهعنوان یکی از طراحان عملیاتهای حساس، مسئولیت سنگینی را بر دوش داشت.
با گسترش محورهای عملیاتی، علی هاشمی مسئولیت سپاه بستان و هویزه را بر عهده گرفت. اما مهمترین نقش او، فرماندهی قرارگاه فوق سری «نصرت» بود که مأموریت داشت عملیات خیبر و بدر را در میان نیزارهای هورالعظیم هدایت کند. منطقهای که هم فرصت بود و هم تهدید؛ زمینی که میتوانست دشمن را به دام بیندازد اما درعینحال، کوچکترین خطا به معنای گرفتار شدن در محاصره بعثیها بود.
لحظه محاصره
روزهای آخر خرداد ۱۳۶۷ بود. حجم آتش دشمن شدت گرفته بود. سردار غلامرضا گرجیزاده که در آن روزها همراه علی هاشمی بود، بعدها روایت کرد: «به او گفتم که قرارگاه را به عقب منتقل کند، اما او قبول نکرد. معتقد بود که این عقبنشینی، روحیه یگانها را تضعیف میکند.» او ایستاد، با همه توان. اما دشمن نیز بیکار ننشسته بود.
تیرماه ۱۳۶۷، عراقیها با یک هلیبرن سنگین، قرارگاه نصرت را هدف گرفتند. حلقه محاصره تنگ شد. علی هاشمی میتوانست از راههای مخفی منطقه را ترک کند، اما نرفت. برخی میگویند که او در همان دقایق اولیه در اثر انفجار جان باخت، برخی دیگر روایت کردهاند که او خود را به عمق نیزارها رساند اما دیگر خبری از او نشد.
4
سکوتی که سالها ادامه یافت
تا زمانی که صدام زنده بود، هیچکس از سرنوشت علی هاشمی سخن نمیگفت. فرماندهان تصمیم گرفته بودند که نام او را در سکوت نگه دارند، مبادا که دشمن از نبودنش سوءاستفاده کند. حتی زمانی که برخی از اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق عکسی از او را دیدند، هیچ نشانی از او در میان اسرا نبود.
سالها گذشت تا سرانجام در سال ۱۳۸۲، پس از سقوط صدام، نام علی هاشمی دوباره بر سر زبانها افتاد. در ۴۹ سالگیاش، اینبار نه برای تولدی دوباره، بلکه برای بازگشت پیکرش به وطن. محسن رضایی در نهایت اعلام کرد: «او فرمانده قرارگاه فوق سری نصرت بود.»
چهرهای انسانی از جنگ
آنهایی که با علی هاشمی همرزم بودند، یک ویژگی بارز را در او برجسته میدانند: انسانیت. در میانه نبرد، وقتی که دو اسیر از گارد ریاست جمهوری صدام را نزد او آوردند، دستور داد که با آمبولانس به عقب منتقل شوند. برایش مهم نبود که اینها بخشی از همان نیروهایی بودند که جان صدها ایرانی را گرفته بودند. او جنگ را نه میدان کینه، بلکه صحنهای برای دفاع از ارزشهای انسانی میدانست.
امروز، هرگاه از «سردار هور» سخن به میان میآید، تصویر مردی به ذهن میرسد که در سکوت جنگید، در سکوت شهید شد و در سکوت، سالها گمنام ماند. اما یاد و نامش، همچنان در قلب تاریخ میتپد. روز پاسدار، روزی برای یادآوری این قهرمانان بیادعاست.