سرویس معرفی: سرآغاز کلام ضرورت دارد از اشتباهي رايج در معادل پنداري سياست با واژه يوناني و غربي پولتيکس1 پرده برگيريم. پولتيکس در تعريفي ساده به معناي فن تسخير و تثبيت قدرت به هر قيمت است درحاليکه سياست، واژهاي عربي و به معناي «حسن تصميم و تدبير و اجراي آن به نحو احسن» است. ازاين رو ابتدا بايد نگرش خود را نسبت به اين واژه تغيير دهيم تا به اشتباه در پارادايمي2 ديگر گرفتار و سرگردان نشويم. در پولتيکس از قدرت و فن تسخير آن سخن به ميان مي آيد. بازيگران عالم پولتيکس به تبع شرايط و اقتضائات موجود، راه هاي متنوعي را برمي گزينند تا بر اقتدار خويش بيفزايند. به همين منظور پولتيکس صرفاً در چارچوب عرصه رسمي محصور نمانده که دامن خود را در حوزه هاي عمومي نيز گسترانده است. يکي از ابزارها و عناصر مهم براي نيل به اقتدار پولتيکال، ورزش است. هرچند ورزش يکي از ارکان مهم در نظام آموزشي رسمي به شمار ميآيد اما تأثير آن در عرصه غيررسمي و عمومي بهمراتب بيشتر و فراگيرتر است؛ بهويژه که با ظهور بيش ازپيش رسانه، سهم مهمي در زندگي مردم پيداکرده است.
ورزش، ابزاري است براي ايجاد اقتدار پولتيکال؛ اما همواره اينگونه نيست. ورزش گاه ممکن است حتي اقتدارزدا باشد. بسته به تعريف زمين و نحوهي بازي در آن، ورزش ميتواند نقشي مثبت و اقتدارافزا ايفا کند يا بهعکس؛ اينکه اقتدار را بزدايد و به عنصري قبيح و منفي در پولتيکس تبديل شود.
سياستهاي ورزشي نهتنها در درون مرزهاي ملي يک کشور ابزارهاي مهمي تلقي ميگردند بلکه در ارتباطات بين ملتها نيز از اهميت بالايي برخوردارند. اصطلاح آشناي ديپلماسي ورزشي3 که بر استفاده ابزاري از ورزش بهمنظور ايجاد ارتباط بين دو يا چند ملت باهدف تقريب آرا و نظر ملتها به يکديگر و عاديسازي روابط بينابيني آنها تکيه دارد نيز در همين راستاست. در ديپلماسي ورزشي تلاش ميشود آغاز روابط بينابيني بر بستر ورزش و ديدارهاي چندگانه ورزشي صورت گيرد تا ذهن و قلب مردم براي وقوع هرگونه اتفاق غيرمنتظرهاي آماده و مهيا باشد. اينکه تودههاي ملت از دو طرف به يکديگر گرايش پيدا کنند؛ بعضاً کينه و دشمنيهاي پيشين را به فراموشي سپرده و به چشم دوست به هم بنگرند ازجمله اهداف ديپلماسي ورزشي به شمار ميآيند؛ اما ديپلماسي ورزشي در ظاهر آن خلاصه نميشود بلکه تلاش براي ايجاد فدراسيونها4، کنفدراسيونها5 و انجمنها6 در رشتههاي گوناگون ورزشي نيز در دايرهي اهداف آن قرار ميگيرند. هر رشته ورزشي ريشه در آداب، رسوم، فرهنگ، عادات و موقعيتهاي زماني و مکاني پايهگذاران آن دارد. بالطبع فراگيرسازي رشتههاي ورزشي با بنانهادن فدراسيونها و کنفدراسيونها منجر به اشاعه و ترويج فرهنگ يک ملت يا قوم در ملل و اقوام ديگر خواهد شد. لذا استحاله فرهنگي تحت پوشش ديپلماسي ورزشي موضوعي غيرقابل اجتناب است که متأسفانه کمتر موردتوجه قرارگرفته است.
در ادامه با ذکر نمونه و مصداق به روشن و شفافتر شدن هر چه بيشتر مباحث مطرحشده خواهيم پرداخت.
ديپلماسي پينگ پنگي
عليرغم توصيفات رايج، ديپلماسي به روابط و مذاکرات سياسي رسمي محدود نميشود بلکه ابعادي بس گستردهتر دارد. مذاکرات در ديپلماسي صرفاً براي حصول به نتيجه مطلوب و مورد خواست طرفين انجام نميگيرد بلکه آنچه در ميدان عمل مشاهده ميشود، نگاه تحقيرآميز بهطرف مقابل و تحميل خواست و اراده يکي از طرفين بر ديگري است. ديپلماسي ورزشي نيز از اين موضوع مستثنا نيست. هرچند در ديپلماسي ورزشي سطح مذاکرات از سطوح تاکتيکي و استراتژيکي به سطح تکنيکي تقليل مييابد اما اين موضوع، مقدمهاي است براي انتقال پيامهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، نظامي و مبدائي است براي ورود به مباحث کلانتر.
ديپـلماسـي پيــنــگپـنـگ7 ازجمله ديپلماسيهاي ورزشي شاخصي است که تحت عنوان عاديسازي روابط بين دو ملت مطرح ميشود. اوايل دهه 1970 بود که امريکا بهمنظور عاديسازي روابطش با چين، گروهي از ديپلماتهاي کارکشته را تحت پوشش تيم ورزشي پينگپنگ به چين گسيل کرد. اين شروعِ تکنيکي کافي بود تا تقابل پرحرارت و سوزان ايدئولوژيک ميان امريکا و چين به سردي گرايد و در ادامه چين، با حربههاي نيکسون و هنري کسينجر توسعه و ليبراليزاسيون8 را بپذيرد.
مسابقات فوتبال ايران و امريکا در جام جهاني 1998 فرانسه (که با واکنش مقامات ارشد دو کشور نيز همراه بود)، کريکت هند و پاکستان (1987)، تنيس هند و پاکستان (2010، اپن امريکا) و فوتبال ترکيه و ارمنستان (2010) صرف نظر از نتايج حاصل شده، نيز در اين دسته جاي ميگيرند.
پوشش براي جيانت
گاه ديپلماسي ورزشي بستري را براي انتقام و تلافيجويي ملتها و دولتها در موضوعات مختلف فراهم ميآورد. ديپلماسي فوتبال انگليس و آرژانتين در دهه 1980 از اين نوع است. سال 1982 در جريان تصاحب جزيره فالکلند انگليس و آرژانتين وارد تقابل نظامي با يکديگر شدند. در اين نزاع، انگليس توانست بر نيروهاي نظامي آرژانتين غالب آيد و جزيره فالکلند را به مستعمرات خود ضميمه کند. اين موضوع آتشي در وجود آرژانتينيها شعلهور ساخت که پيروزي آنان بر انگليس در زمين فوتبال، قدري بر آلامشان تسکين بخشيد.
انحراف تمرکز و افکار مردم از موضوعات و رويدادهاي خاص و سرپوش نهادن بر برخي جنايات و اعمال ضدانساني دستهاي ديگر از کارکردهاي ديپلماسي ورزشي است. برگزاري مسابقات فرمول 1 در سال 2011 در بحرين توسط حکام مرتجع و سفاک آلخليفه بهمنظور سرپوش نهادن بر بيداري اسلامي، کشتار و شکنجه مردم و نمايش چهرهاي امن از اوضاع متشنج بحرين به جهانيان، نمونهاي بديع از اين نوع ديپلماسي ورزشي به شمار ميآيد. همچنين جامهاي جهاني فوتبال (1982 و 2006) و مسابقات المپيک (2008) که پوششي بر جنايات رژيم صهيونيستي و انحراف افکار عمومي از کشتار مردم بيگناه لبنان و فلسطين بودند در فهرست مصاديق اين نوع ديپلماسي ورزشي قرار ميگيرند.
ورزش و اقتدار
هرگاه صحبت از پولتيکس ميشود قدرت، سريعاً خود را به گود مبارزه رسانده، پيش روي ما ميايستد و ضمن عرضاندام و خودنمايي مبارز ميطلبد. در چنين شرايطي راه گريزي باقي نميماند جز اينکه با او مواجه شويم. قدرت، جوهره پولتيکس است که بدون ادراک آن توصيف پولتيکس دشوار و حتي غيرممکن خواهد بود. ورزش و اقتدار بهتبع قرارگيري در ميدان پولتيکس نسبت تنگاتنگي با يکديگر پيدا ميکنند. لذا شناخت روابط فيمابين ورزش و اقتدار از اهميت ويژهاي برخوردار است.
ورزش، گاه اقتدار ميآفريند و گاه اقتدار ميزدايد. بسته به پارادايم فکري و اعتقادي، اقتدار تعاريف مختلفي داراست. اقتدار در تلقي غربي آن برتريجويي، سيطره و تسلط بر ديگري به هر قيمت است. ازاينروي نفوذ عميق ماکياوليزم9 (که در آن هر نوع وسيلهاي براي رسيدن به هدف مباح است)، در اقتدار غربي کاملاً مشهود و ملموس است. اهميتي ندارد که براي کسب قدرت از چه ابزارها و حربههايي استفاده ميشود؛ مهم هدف است و هدف خود توجيهگر وسيله؛ اما در نگاه اسلام، هدف و وسيله، هر دو در چارچوب حدود الهي پذيرفتنياند. پس اگر ما خود را مقيم زمين اسلام بدانيم، نبايست از اقتدار ماکياوليستي بهره گيريم بلکه اين حدود الهي است که خطوط قرمز را به ما نشان ميدهد و مسير حرکتمان را معين مينمايد؛ بنابراين ورزشي که اقتدار ماکياوليستي را در جامعه تزريق ميکند نکوهيده و مقابله با آن امري واجب است چراکه چنين ورزشي اقتدار را ميزدايد.
ورزش هاي اقتدارزدا
اگر فوتبال را ورزش بناميم(!)، ورزشي اقتدارزدا براي اسلام و حاميانش است. فوتبال، ورزشي آنگلوساکسون است که اقتدار ايدئولوژيک و فرهنگي ما را به چالش کشيده و بايپارتيزانيسم10، دوحزبيگرايي و دموکراتيسم11 غربي را دامن ميزند. چنين ورزشي نهتنها بهعنوان عنصر قدرتافزا براي جبهه اسلام قلمداد نميشود که در کنار معضلات فرهنگي، تودههاي مردم را چندتکه کرده و مانع از اتحاد و يکپارچگي آنها ميگردد؛ اما همين فوتبال براي بشر آنگلوساکسون، اقتدار ايدئولوژيک و فرهنگي ايجاد ميکند چراکه ريشه در فرهنگ و گفتمان آنان دارد و جريانساز اهداف آنها در ملل و دول ديگر است.
دو ماراتون نيز نمونهاي ديگر از ورزشهاي اقتدارزداست که حيثيت تاريخي و نظامي گذشته ما را نشانه رفته است. ماراتون، نام دشتي است که در آن جنگي ميان سپاهيان ايران و يونان در زمان داريوش درگرفت. يکي از سربازان يوناني بانام فيديپيدس از فرط خوشحالي مسافت بين ماراتون و آتن را ميدود تا خبر شکست ايرانيها را به يونانيها برساند که پس از اعلام خبر، بر اثر خستگي جان ميسپرد.
ورزش ماراتـــــــون بهمنظور بازخواني و يادآوري شکست سپاه ايران به يونان ابداعشده است و امروزه طرفداران زيادي را در سراسر جهان به خود جذب نموده است. صرفنظر از صحت و سقم وقوع چنين رويدادي در قلب تاريخ، دو ماراتون مبنايي است براي تخريب پيشينه و حيثيت تاريخي ايران. اصرار در برگزاري مسابقات دو ماراتون در راستاي زدودن اقتدار تاريخي و نظامي ايران در دورههاي گذشته و بازي در پارادايم غرب است.
ازاينروي رابطه اقتدار و ورزش را همواره بايد در خاطر مرور کرد و به يادداشت که ورزش همانگونه که ميتواند اقتدارآفرين باشد، ميتواند اقتدار را بزدايد؛ حال براي داشتن ورزش اقتدارزا چه بايد کرد؟
ضرورت ارائه الگوی جایگزین
تمدن غرب، مبتني بر آداب، رسوم، پيشينه تاريخ و ايدئولوژي، زمين ورزشي ايجاد و به وسعت کره خاکي آن را گسترش داده است. قواعد، سياستها و قوانين زمين ورزش نيز در نهادهاي بالادستي، فدراسيونها، کنفدراسيونها و انجمنهاي ورزشيِ ايجادشده توسط غرب و حاميانش تصويب و تبيين ميشوند؛ بنابراين بازي در زمين ورزش جهاني موجود، تبعيت از پارادايم فکري غربي و حرکت در راستاي اهداف عمدتا باطل غربي است؛ با اين حال ما بهعنوان يک انسان مسلم که خداوند متعال در قالب کلام وحي، سيره انبيا و ائمه و زعما برنامه عاقبت را پيش رويمان گذاشته است، چه بايد بکنيم؟ آيا بايد به بازيهاي ورزشي رايج تن در دهيم يا ما به ازاي آن الگويي جايگزين ارائه کنيم؟
همانطور که در سطرهاي پيشين شرح داده شد، پولتيکس ارتباط تنگاتنگي با قدرت و اقتدار دارد و نگاه به ورزش و ادراک آن از اين زاويه نيازمند فهم دقيق رابطه اقتدار با ورزش است. چارچوب اقتدار در اسلام حدود و احکام الهي است. پس اگر قرار باشد به تبيين الگوي جايگزين بپردازيم ضرورت دارد بهجاي بررسي ارتباط پولتيکس و ورزش، به تدقيق و موشکافي ورزش و سياست همت گماريم زيرا در سياست، برخلاف پولتيکس (که کسب و حفظ قدرت مبتني بر ماکياوليزم است)، حسن تصميم و اجراي آن به نحو احسن مبناست که اقتدار، ذيل آن تعريف ميشود. به بياني ديگر حسن تصميم و اجراي آن به نحو احسن يعني تصميمسازي و تصميمگيري و اجراي تصميمات در چارچوب حدود حق.
پس اگر ورزشي در چارچوب حدود الهي نباشد، اقتدارزُداست؛ بنابراين ورزش اقتدارزُدا بايد زدوده شده، کنار نهاده شود و بهجاي آن ورزش اقتدارزا جايگزين گردد.
در ديپلماسي ورزشي نيز وقوع رقابتها و مسابقات ورزشي بهمنظور عاديسازي روابط بينابيني، سازش و انتقام بدون در نظر گرفتن حدود الهي مضر و مخرب است و مقابله با آن ضرورت دارد. آن دسته از ديپلماسيهاي ورزشي نيز که شامل کارکردهاي انحراف افکار عمومي، مخفيکاري و سرپوش نهادن بر رويدادهاي مهم و تأثيرگذار هستند جايگاهي در پارادايم ورزش اسلامي ندارند.
با در نظر داشتن فرايض پيشين، اتخاذ تصميمات زير بهمنظور حرکت در چارچوب حدود الهي، مقابله با سيره طواغيت و ايجاد اقتدار در عرصه ورزش راهگشا خواهد بود:
- حذف ورزشهاي اقتدارزدا و در صورت امکان ايجاد تحول عمده بهمنظور تبديل ورزشهاي اقتدارزدا به ورزشهاي اقتدارزا
- مقابله با فدراسيونها، کنفدراسيونها و انجمنهــــاي ورزشيِ جهانيِ مروجِ تفکراتِ باطل و ايدئولوژيهاي منحط غربي و شرقي
- ابداع، ايجاد و فراگيرسازي ورزشهاي اقتدارزا با رويکرد ايراني-اسلامي
- احيا، بازسازي و بهسازي ورزشهاي سنتي در چارچوب احکام اسلام
- بازتعريف ويژگيهـــــــاي قهرمانان و پهلوانان در عرصهي ورزش مطابق با حدود الهي