
حلقهوصل: آیین پاسداشت رضا برجی در دومین شب وصل در مجموعه فرهنگی و هنری اسوه برگزار شد. در این مراسم ابوالفضل جلیلی با اشکهایش حاضران را وادار به تشویق کرد و مسعود دهنمکی با خاطراتش همه را خنداند و محمد انصاری، مدافع ملیپوش پرسپولیس پیراهن خود را که همبازیهایش امضا کرده بودند به رضا برجی تقدیم کرد و رضا برجی از برخی که میگویند او به جنگ و خونریزی عادت کرده است، گلایه کرد.
رضا برجی زودتر از همه آمده بود و در ورودی در سالن اسوه با هر کس که میآمد، خوش و بش و مصاحفهای میکرد. سید احمد عبودتیان، مرتضی سرهنگی، علی فریدونی، ابوالقاسم طالبی، ابوالفضل جلیلی و مسعود دهنمکی در این مراسم در مورد رضا برجی صحبت کردند. مراسم دیروز رضا برجی یک میهمان ویژه هم داشت. محمد انصاری، بازیکن ملیپوش پرسپولیس نیز برای تقدیر از زحمات رضا برجی در راه ثبت وقایع دفاع مقدس به سالن اسوه آمده بود. انصاری در پایان مراسم پیراهن خودش را که همبازیهایش هم امضا کرده بودند به رضا برجی تقدیم کرد و در مورد علت حضورش در این مراسم گفت: «من به عشق آقای برجی به این مراسم آمدم و میخواستم بابت زحماتی که ایشان در عرصه مستندسازی عصر انقلاب اسلامی داشتند، پیراهن پرسپولیس را به نمایندگی از جامعه ورزش کشور تقدیمشان کنم. انشاءالله صحیح و سلامت باشند.» در ادامه صحبتهای جامع سخنرانان مراسم را میخوانید.
تفاوت رضا برجی با دیگران چیست؟
سید احمد عبودتیان: خوشحالیم که دومین شب وصل با شب اول ماه شعبان پرستاره تقارن پیدا کرده است. آقای برجی! امشب شما با این منش و رفتارتان در شهرهای مختلف شمع محفل جمعهای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی هستید؛ میروید، میآیید، منزوی نیستید، برای کسی طاقچهبالا نمیگذارید و اعلام بازنشستگی نمیکنید... من میخواهم نکاتی را به شما بگوییم تا دلگرم هستید، دلگرمتر شوید. اگر امروز یک جمعی از دختران تهران در بالاشهر کلفتی میکنند و از ماحصل درآمد آن بچههای را به اردوهای جنوب میبرند، به خاطر این است که در سه گزارش شما اتفاقی که برای آن امام جماعت در میدان مرکزی رخ داد، خواندند. اگر امروز در زرینشهر اصفهان یک جمع بازنشتهای از جانبازها و آزادهها شبهای ضایعات میفروشند و در خلاء وجود دستگاههایی مثل ما برای شهدا کار میکنند، به خاطر این است که میدانند یک جانباز شیمیایی با تنی رنجور در پانزده شانزده جنگ شرکت میکند نه برای عکاسی، بلکه برای اینکه یک لنزی با نگاه خمینی بر روی این جنگها زوم کند، جنگهایی که بین جریان استکبار و استضعاف در جریان است و تمام نمیشود. اگر امروز از بچههای یک هیئت مرکزی در کوهبنان میپرسیم که منابع مالی جلسات خود را از کجا میآورید و آدمهایی را تربیت میکنید که چرخ آسیاب جبهه را میچرخانند، میگویند که ما آخر ماه قراری به نام «جهاد مالی» داریم. در این جهاد مالی به معادن زغال سنگ میرویم و به صورت پیمانکاری کار میکنیم و پول آن را صرف جلساتمان میکنیم. چرا؟ چون میدانند شماها با همه اتفاقهایی که در جاهای مختلف برایتان افتاد، هنوز از پای ننشستید. امروز هزاران آدم آتش به اختیار -که این روزها اسمهای مختلفی بر روی آنها میگذارند و بیش از همه یک نفر اینها را میشناسد و تحویل میگیرد- برای این سر و پا هستند و کار میکنند که تو پشت تریبون برای آنها از پای نیفتی. این آن اتفاقی است که ماها را وادار میکند که یکبار دست حمید حسام را و این ماه دست شما را ببوسیم. واجب دیدیم از رضا برجی تقدیر کنیم چون بسیاری از آثارش هم در دلهای ما جا دارد و هم پیام مظلومیت انقلاب خمینی را به جهانیان رسانده است. تفاوت رضای برجی با دیگران به نقل از خودش و از زبان سید مرتضی آوینی این است: «من عکاسی نیستم که کارهایی که شماها میگویید بکنم. من معتقدم در یک صورت حق دارید که از یک شهیدِ در حال جان دادن عکس یا فیلم بگیرد که او متوجه نشود. چون اگر این اتفاق افتاد و توجه او به شما جلب شد، توجه او به دنیا جلب میشود. او اگر در حال توجه به دنیا شهید شود، گناهش به گردن عکاس است. ولو اینکه این عکس هزار نفر را ترغیب به جبهه آمدن بکند.» این جنس تفکر تفاوت آقای رضا برجی و دیگران است. تفاوت رضا برجی با دیگران این است که به تعبر خودش خیلی از عکاسها برای سازمانها، کمپانیها و... عکس میگیرند و او با افتخار در تهران برای ولی فقیهاش عکس میگیرد.
دوربین و عکسهای رضا فقط در جنگ ما خلاصه نشد
مرتضی سرهنگی: آقارضا در جبهه هم جنگید و هم عکاسی کرد. جنگ او را تعداد کمی دیدند ولی عکسهای او پا را به بیرون از مرزهای ما گذاشت. ذات هنر هم همین است، قرار نیست که یکجا بایستد. هنر سیال است و میرود. بخصوص هنری که درباره جنگ باشد. چون این ادبیات و این هنر همدمی جز انسان ندارد. در زمانی که هنوز جنگ در جریان است و هنوز لوله تانکها گرم است، عکسهای جنگ جنبه اطلاعرسانی دارد. این عکسها بعد از جنگ تبدیل به اسناد میشوند، اسناد محکمی که هر کسی نمیتواند جلوی حقانیت این اسناد مقاومت کند. دوربین آقارضا هم پا را بیرون از مرزهای ما گذاشت؛ یعنی این دوربین فقط در جنگ ما خلاصه نشد و در جنگهایی مثل جنگ بوسنی و... را عکاسی کرد. آقارضا تعداد زیادی عکس از جنگ عراق علیه ایران به یادگار گذاشته است که به نظرم تمام اینها ثروت است. همه ثروت ایران در عسلویه و پالاشگاه فلان نیست. ما ثروت زیادی از جنگ و انقلاب داریم که اینها داراییهای ماست و یک عده خاصی به سمت استخراج این داراییها رفتند. آقارضا چیزی که در سفره این مملکت گذاشت برنداشت. اگر ما عادت کنیم که چیزی را در سفره انقلاب بگذاریم و برنداریم، آن وقت هم خودمان و هم خانواده ما احساس خوشبختی میکنند. من برای خود آقارضا، برای خانوادهاش و برای دوربینش آرزوی سلامتی میکنم.
استاد برجی پس از دفاع مقدس هم آرام نگرفت
علی فریدونی از روی متن مطلبی را در تقدیر از همسر رضا برجی خواند. او در بخشهایی از این متن نوشته بود: من در دهه شصت با عکسهای استاد برجی آشنا شدم. ایشان در طی هشت سال جنگ عکسهای ارزشمندی از رشادت و شهادت رزمندگان ثبت کردند. این عکسهای او برای تاریخ و آشنایی نسلهای آینده با واقعیتهای جنگ ما بسیار مفید هستند. استاد برجی پس از دفاع مقدس هم آرام نگرفت و تصمیمگرفت برای ثبت اتفاقات کشورهای درگیر در جنگ هم اعزام شود. در جنگهایی مثل بوسنی، افغانستان و 14 جنگ دیگر شرکت کرد و در این جنگها در کنار عکاسی، مستندسازی را هم تجربه کرد. استاد برجی انسانی بااخلاق، دوست داشتنی و مسئولیتپذیر است. او برای شنیده شدن صدای هر مظلومی در هر جای دنیا تلاش میکند.
رضا برجی، برج بزرگ و بلند هنر انقلاب است
ابوالقاسم طالبی: رضا برجی، برج بزرگ و بلند هنر انقلاب است. او در مستندسازی و عکاسی یک شاخص است. الان برج میلاد در تهران یک شاخص مهم است و وقتی مردم این برج را میبینند میگویند که اینجا تهران است. رضا برجی در هنر انقلاب چنین شاخصهای دارد. خداوند آقای برجی را حفظ کند. من باید تشکر کنم از کسانی که در این زمانه و در این وضع و اوضاع چنین کار دغدغهمندی را انجام میدهند. رضا برجیها به این مراسمها اختیاج ندارند. آنها برای کسی کار میکنند و وصل هستند که تا حالا ماندند و خداوند هنوز هم به آنها میدهد، ولی جامعه به خوراک فرهنگی نیاز دارد. خوراک فرهنگی یعنی اینکه از داشتههایمان تقدیر کنیم و آنها را نمایش دهیم.
رضا برجی برای همه ملت ایران است
ابوالفضل جلیلی: دو بار در جبهه بودم و دیدم که به قول محمد پسرخالهام که شهید شد، فرق بین مرد و نامرد در جبهه مشخص میشود. محمد میگفت: آن موقع که دشمن آتش سنگین میریزد و همه جا عین محشر میشود، هر کس در این شرایط ایستاد و کمک کرد مرد است. والا در تهران و در زیر کولر همه مرد هستند، از جمله خود تو! دیشب در اینستاگرام مطلبی را در مورد یک جانباز میخواندم و دیدم که نوشته بودند جانباز فلان درصد! خیلی حالم گرفته شد. چون معتقدم کسانی که به ندای «هل مِن ناصر یَنصُرُنى» جواب دادند و رفتند، جانباز هستند و دیگر نباید آنها را به درصدهای مختلف تقسیم کنیم. من دوست دارم آنهایی که تصمیمگیرنده هستند این درصدها را بردارند. چون ایثار و از خودگذشتی رزمندههای ما را مادی میکنند، در صورتی که عظمت اینها خیلی بالاست. مسئله دوم این است که من خودم از بچههای انقلاب بودم، منتها آرام آرام کنار کشیدم. به دلیل اینکه افکارم با این تفکر زیاد نمیخواند. چرا؟ چون الان در چنین مراسمی باید یک میدان آزادی جمعیت بود و این مراسم باید در میدان آزادی برگزار میشد. چون جنگ تنها برای شما یا برای من نیست. در جامعه ما وقتی که صبحت از جنگ و معرفت میشود، ببینید که مردم ما با چه احترامی برخورد میکنند! مسئولین ما این را درک نمیکنند و برای همین من میگوییم این سیاست، سیاست خارجیها بود که تفرقه ایجاد کردند. با پیروزی انقلاب ما شاخکهای دنیا تیز شده بود که جمهوری اسلامی ایران چطور حکومتی است که پیامش «اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا» است؟! چون در همه دنیا راست و چپ را دیده بودند و میگفتند حکومت ایران چه حکومتی است که در آن قرار است همه در یک جا جمع شوند. اگر در همان خط بودیم این مراسم باید در مصلی برگزار میشد و همه میآمدند ولی متاسفانه جریانهایی مثل اصلاحطلب و اصولگرا و... آرام آرام ما را از هم جدا کردند. مثلا وقتی شنیدیم ابوالفضل جلیلی، گفتند زیاد چیز نیست اون رو ولش کنید... ما به عنوان آدمهای مذهبی موقعهای موفق هستیم که اتفاقا ابوالفضل جلیلی که زیاد چیز نیست را طرف خودمان بیاوریم. رضا برجی و امثال رضا برجی برای همه ملت ایران است. خاطره آشنایی خودم با رضا برجی را تعریف کنم. من کارمند تلویزیون هم هستم. یکبار شکست عشقی خرده بودم و خیلی حالم بد بود. در از کنار پارک ملت همینطوری پایین میآمدم و با خودم میگفتم که خدایا مگر قدرت نداری من را بکش چون من هیچ انگیزهای برای زندگی کردن ندارم. در همین حال یک موتوری رد شد و من هیچ چیزی از موتورسوار ندیدم، فقط احساس کردم که ریش دارد و یک کلاهی هم سرش است. ولی او دل من را برد و مجنون این تصویر شدم. گفتم حتما او از بچههای جهاد است. رفتم جهاد و خیلی جاهای دیگر نشانهای پیدا نکردم. دو سال بعد در دفتر کارم نشسته بودم و در دفتر هم باز بود دیدم یک نفر آمد و رد شد و دل من را دوباره برد و با خودم میگفتم خدایا این فرد برمیگردد من دوباره او را ببینم. یک وقت دیدم برگشت و در زد و با من دست داد و گفت: سلام آقا ابوالفضل... تعجب کردم و با خودم گفتم اِ این من را میشناسد. یک 10 تومانی به من داد و گفت: این 10 تومانی را به ضریح امام حسین(ع) متبرک کردم، این برای شما. این فرد رضا برجی بود و من امروز به خاطر ایشان در این جمع حضور دارم. [جلیلی از وقتی که کلمه ضریح را گفت گریههایش شروع شد و در بین تشویق حاضران از روی سن پایین آمد.]
امثال رضا برجی غیرت انقلابی داشتند و سکوت نکردند
مسعود دهنمکی: چنین جلساتی فرصتی است برای بازخوانی برخی از خاطرات برای نسل امروزیها که اسم خودشان را نئوحزباللهی گذاشتند؛ یعنی جریان جدیدی از انقلابیها دارد شکل میگیرد که دیگر نسل قبلی را قبول ندارند و معتقد هستند ما میتوانیم یکربع برقصیم و یک چیز دیگری هم بگوییم. من میخواهم به این نسل جوان بگوییم که دارید بر روی گرده و خون و عرق جبین امثال آقارضا سلمانی میکنید. یعنی یک عده آدم رفتن روی مین تا جا برای کار کردن امثال شما باز شود. آن موقع که امثال رضا برجی کار میکردند کسی در این فضاها نبود و میپرسیدند که این راشهایی که از بوسنی و جاهای مختلف گرفتید به چه دردی میخورد. من آقای برجی را به همراه یک تیم در نشریه شلمچه میشناسم. آقای برجی و آقای میرشکاک و آقای جعفریان و آقای امیران و... به نشریه شلمچه آمدند و یک گفتمانی را در حوزه مطبوعات و رسانهها ایجاد کردند. اینها اخراجیها نشریات اصولگرا بودند. من متهم بودم به اینکه چرا اینها در نشریهام راه دادم. آقارضا غیر از عکاس و مستندساز، ژورنالیست هم هست. یک زمانی آقای جعفریان میآمد یک مطلب مینوشت، بعد رضا برجی مطلب دیگری در جواب او مینوشت و یکی دیگر در مطلبی جواب رضا برجی را میداد. یک دعوای رسانهای راه میافتاد که دهها هزار نفر هم پای این دعوا مینشستند. آن موقع نقد درونگفتمانی و اینها نبود. میرشکاک میگفت که من با نقدهای بچه حزباللهیها مخالف هستم. من گفتم تو با چی موافق هستی؟ یوسف مطلب مینوشت و در هر شماره سه چهار صفحه مقالاتش چاپ میشد. ما آن موقع صفحهای حقوق میدادیم و مثلا هر صفحه به قیمت 1000 تومان و یکدفعه در یک شماره حقالتحریریه یوسف 80 هزار تومان میشد! در همه مطالب خودش هم به ما فحش میداد و میگفت که شماها نمیفهمید، شماها دگم هستید و... یکی از بچههای نشریه گفت من میخواهم جواب یوسف را بدهم و در جواب یوسف که میگفت حزباللهیها ظرفیت شنیدن نقد را ندارند، نوشت: شما حرفها و انتقاداتت را در نشریه بچههای حزباللهی مطرح میکنی! این مطلب کار شد و یوسف گفت که من دیگر با شما کار نمیکنم! گفتم برای چه؟ گفت کسی را اجیر کردی که علیه من بنویسد! گفتم خودت گفتی آزادی بیان و بیایید تمرین دموکراسی کنیم تا این باب باز شود... گفت اینطوری نمیشود تو صفحهای 2000 تومان بده تا من خودم علیه خودم بنویسم و نده دیگری علیه من مطلب بنویسد! [خنده و تشویق حاضران]. آن موقع شبهاتی در مورد ولایت فقیه انداخته میشد و آقارضا مصاحبهای کرده بودند و گفته بودند که ما اینطور ولایی هستیم که اگر آقا الان بگویند ماست سیاه است، ما میگوییم سیاه است. ما این جمله را تیتر یک نشریه کردیم و تیراژ نشریه از 40 هزار به 80 هزار رسید. همه نشریه را میگرفتند تا ببینند این دیوانهها چه کسانی هستند. نشریات آن طرفی همه شروع کردند به رضا برجی فحش که اینها مغز ندارند و کورکوانه تبعیت میکنند و... یوسف آمد رضا را مورد خطاب قرار داد و جواب آنها را داد و گفت: رضا! با سیبزمینیها با زبان مالک و عمار حرف نزدن، اینها بیرگ هستند و نسبت به داشتههای خودشان غیرت ندارند... این گروه که یکی از آنها رضا برجی بود اینگونه مطالب را در ذهن مخاطب جا میانداختند. غیرت انقلابی در مورد امثال رضا برجی این بوده که آن زمان که همه در برابر برخی مسائل سکوت کرده بودند، سکوت نکردند و برای آیندگان کار کردند. سرباز در جنگ شهید میشود، چیزی که میماند همین راشهایی است که رضا برجی گرفته است. آیندگان رزمندههای ما را با فیلمها و عکسهای امثال رضا برجی میشناسند.
رضا برجی: والله یک قدم عقب ننشستم
رضا برجی: شاید این قبل جلسات را باید به حساب این گذاشت که دیگر ما رفتنی هستیم، دوستان زحمت میکشند تا وقتی رفتیم کسی شماتتشان نکند و نگویند که چرا تا وقتی که زنده بود یادی از او نکردید؟! اما اگر بخواهم حرف دلم را بزنم واقعیت این است که مدتهاست که از وقت رفتن من گذشته است. یارانی که زمانشناس بودند و سالهایی را در کنار آنها بودم ولی نمیدانم چرا فرصتطلبی را از آنها نیآموختم و فرصتهای بسیاری را از دست دادم. کاش ما هم قدر این فرصتها را میدانستیم و الان در کنار آنها بودیم. با اینکه 30 سال از جنگ میگذرد ولی یک روز هم جنگ برای من تمام نشده است. شاید بیشتر بگویند که فلانی به جنگ و خونریزی عادت کرده است. یک جاهایی گفته بودند. خدا را شاهد میگیرم که اینچنین نیست. خدا را شاهد میگیرم که در همه زندگیام هیچ چیز به اندازه جنگ برای نفرتانگیز نبوده است، هیچ چیز غیرقابلتحملتر از رنج و درد مردمانی که دچار جنگ شدند نیست. جنگ برای ما تمام نشد، چون جنگ حق و باطل و جنگ ظالم و مظلوم و جنگ خیر و شر تمامی ندارد. من خودم را نه عکاس میدانم و نه مستندساز که شغلش عکاسی و فیلمسازی باشد. آنچه برای من بهانه زندگی و علت بودن و زیستن است، این است که بتوانم در جبهه حق و در کنار مظلومان و در صف آنها بایستم و اگر عکسی میگیرم و فیلمی میسازم برای رساندن صدای آنها باشد. برای من عکس و فیلم بهانه است، بهانه آنکه بتوانم یک جزء کوچکی از جبههای باشم که در پی گسترش عدل و داد است. نبردی که الان در پیش داریم بسیار سختتر از نبرد اول است. در زمان جنگ صدای آژیر قرمز پخش میشد و همه به پناهگاه میرفتند یا صدای گلولهای میآمد و... امروز دیگر صدای آژیر قرمز یا گلوگهای را نمیشنویم. اما من b52ها را در آسمان میبینم. ولی بدانند که ما ایستادهایم و خدا را شاهد میگیرم و میگوییم که خدایا تو شاهد باش که ما یک قدم عقب ننشستیم. خدا یا تو شاهد باش که در روزهایی همسرم یکساعتونیم بدن من را باندپیچی میکرد، ولی والله یک قدم عقب ننشستم. والله بدترین روزها را تحمل کردم و میکنم به خاطر اینکه باور دارم در جبههای ایستادم که در آن جبهه حضرت آقا صاحبالزمان(عج) در آن نفس میکشد، در جبههای هستم که آقا در آن نفس میکشد. اگر این باور در وجودم نبود، این دنیا در پیشم ثانیهای ارزش ماندن نداشت. باور کنید اگر سرسوزنی شرع اجازه میداد، یک ثانیه نمیایستادم. این را هم بگوییم در هیچ جنگی با این نیت که به شهادت برسم شرکت نکردم، هیچ عملیاتی برای شهادت نرفتم. من رفتم برای ادای تکلیف.