
سرویس معرفی: زینب(س) آمده است، تا صبر، از ظرفیت تعریف شده خود، عدول کرده باشد. آمده است، تا پایمردی بر مدار بی نهایت انسانیت استقرار یابد. آمده است تا کوثر، کوثری ممتد آورده باشد.
شاید هیچ کس به روشنی رسول الله(ص)، گستره این آمدن را به یقین نرسیده! این را آغوش بی کرانی که برای فشردنش گشوده، اثبات می کند.
در زمان به تولدت حضرت زینب سلام الله علیها، حضرت ختمی مرتبت در مدینه نبود و به یکی از سفرها رهسپار بود. چون آن بانوی مطهره دیده به جهان گشود، صدیقه طاهره(س) به امیرالمؤمنین(ع) پیغام فرستاد که چون پدرم در سفر است و حاضر نیست، این دختر را نام بگذار. آن حضرت فرمود: من بر پدرت سبقت نمی گیرم، صبر فرمای که به این زودی باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح بداند، می نهد. چون سه روز گذشت، رسول خدا مراجعت فرمود و به جهت آن رسم معمول بود از نخست، به سرای عصمت کبرا درآمد.
امیرالمؤمنین علی(ع) خدمت آن حضرت عرض کرد یا رسول الله! حق تعالی دختری به دخترت عطا فرموده است؛ نامش را معین فرمایید.
فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من اند، لکن امر ایشان را با پروردگار عالم است و من منتظر وحی می باشم. در این حال جبرئیل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را «زینب» بگذار، چه این را در لوح محفوظ نوشته ایم.
پیامبر قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید و ببوسید و نامش را زینب بگذارد و فرمود: وصیت می کنم حاضرین و غایبین امت را که این دختر را به حرمت پاس بدارند. همانا وی به خدیجه کبرا مانند است.
زینب(س) در سنین کودکی روی دامن علی(ع) می نشست و با ایشان گفت وگو می کرد. علی(ع) ضمن نوازش وی از او پرسید: فرزندم! بگو «احد»، زینب گفت: «احد»! بعد فرمود: بگو «اثنین»؛ زینب(س) ساکت ماند. علی(ع) ادامه داد: فرزندم! چرا سخن نمی گویی؟!
زینب(س) فرمود: زبانی که به گفتن یک گردش کرده؛ چگونه «دو تا» بگوید؟ علی(ع) دختر دلبندش را به سینه چسبانید و صورتش را غرق بوسه کرد.
در ادامه چند شعر تقدیم به آن بانوی بزرگوار تقدیم مخاطبان عزیز خواهد شد.
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعه ی شب را تمامی لشکر
در ازدحام فلک، برق فجر پیدا شد
رها شدند از آن تیرگی هزار اختر
سپیده سر زد و با لطف و مهربانی خویش
کشید پرده ای از نور روی قرص قمر
به دوش کوه بر آمد ملیکه ی مشرق
طلوع کرد و جهان را گرفت سرتا سر
به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید
بدون هیچ دریغی هزار سکه ی زر
چه خلقتی است شگفتا! چه آیه ای، عظمی
به فتح صبح قسم خورده خالق اکبر
قسم به صبح که خورشید شام زینب بود
بزرگوار ، شکوه آفرین، بلند نظر
بهوش باش که برخاست محکمات علی
بلند شد که قیامش به پا کند محشر
بلند شد، سخنش را نشاند بر کرسی
نیاز نیست که باشد خطیب بر منبر
بلند شد همه بت ها به لرزه افتادند
مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟
کلام موجز او واژه واژه پر اعجاز
به گوش می رسد آیات سوره ی کوثر
شبیه بود به تسبیح، رشته ی سخنش
به جای لفظ بهم وصل کرده در و گهر
مگر که روح الامین سوره قیامت خواند
که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر
خطاب کرد: «انا بنت قامع الکفرة
ورثت حجب الکوثر و منطق الحیدر
منم همان که جگر گوشه نبي خداست
تویی نواده ی آن زن که می درید جگر
رسیده کار به جایی که هم کلام تو ام
منی که هم سخنم نیست از ملک کمتر
کنیز های تو در کاخ ها نشسته به تخت
عزیز های پیمبر اسیر کوه و کمر
اسیر در غل و زنجیر کودکان یتیم؟
ندای روح الامین میرسد:فلا تقهر»
به پای خطبه ی غراء ذوالفقاری او
سپاه شب زده انداخت بی اراده سپر
هنوز می رسد از شام برق خورشیدش
اگر مسافر صبحی ببند بار سفر
مرکب و قلم و کاغذ و مضامین، سرخ
رسیده نامه ی خون از کبوتری بی سر
من الغریب می آید نمانده وقت خضاب
حبیب های حرم را خبر کنید خبر
مدافعان حرم بوده ایم نسل به نسل
رسیده قبضه ی شمشیر از پدر به پسر
اگر چه سر بدهد قصه اش به سر نرسد
که شیعه حب علی را گرفته از مادر
چه می شود که علی جان به ما سری بزنی
شهید چشم تو باشیم لحظه ی آخر
حکایت من و عشق تو هم چنان باقی ست
اگر چه باز به پایان رسید این دفتر
محمد مهدی خانمحمدی
عالم تمام عرصه جولان زینب است
صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است
هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست
نص صریح آیه قرآن زینب است
از بس دعای زینب کبری گره گشاست
حتی حسین دست به دامان زینب است
آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها
یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است
طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین
تنها دلیل چهره خندان زینب است
یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد
هر کس که عالمانه مسلمان زینب است
هر کس که در عزای حسینش شریک شد
فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است
در ماجرای شام دلم قرص و محکم است
پرهای جبرئیل نگهبان زینب است
حتی برای روزی خود غصه هم نخور
روزی خلق دست غلامان زینب است
بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید
روزی زینبی مرا بیشتر کنید
مستی اگر که شرط عبادات می شود
پس عشق یار افضل طاعات می شود
مستی اگر ز باده زینب شود پدید
میخانه نیز قبله حاجات میشود
یک روزه راه صد شبه طی میشود رفیق
ذکرش دلیل سیر مقامات می شود
در ذات لایزال خدا جلوه گر شود
هر ذره ای که جلوه این ذات می شود
اصلا بدیهی است که سلطان عالم است
هر کس غلام عمه سادات می شود
یک نسخه ی برابرِ اصلِ ز فاطمه است
آنجا که سخت گرم مناجات می شود
مبهوت مانده دهر از این صبر بی نظیر
نه، بلکه صبر هم به خدا مات می شود
آن حالتی که عاشق زینب گرفته است
شک هم نکن که افضل حالات می شود
یک دم اگر نگاه کند بر دل حقیر
دل صاحب تمام کرامات می شود
در باب فضل زینب اگر حرف کم زدیم
تنها برای عقل مراعات می شود
از لحظه ولادت خود با حسین بود
تا لحظه شهادت خود با حسین بود
مرغ دلم به کوی شما پرکشیده است
با سر به سوی مجلست امشب دویده است
در وادی شجاعت و مردانگی و صبر
مردانه چون تو شیرزنی کس ندیده است
مشغول فتح کوفه که بودی تمام شهر
از نای تو صدای علی را شنیده است
از جانب دمشق شما سالیان سال
بوی بهشت سمت دل ما وزیده است
سوگند میخورم که خدا این غلام را
تنها برای نوکریت آفریده است
عالم بدان که فخر من این است از ازل
زینب مرا برای غلامی خریده است
خانم بیا ببین که غلام سیاهتان
از هر چه غیر عشق شما دل بریده است
این افتخارم است که قلب حزین من
تنها برای زینب کبری طپیده است
عشقت به جان خریده ام ارزان نمی دهم
بی اذن تو به هیچ کسی جان نمی دهم
بخت دلم بدون نگاهت سپید نیست
هرگز کسی ز لطف شما نا امید نیست
بی فایده است شور بدون شعور، پس
احساسِ بی ولایت زینب مفید نیست
مدیون استقامت تو دین احمدی است
قرآنِ بی شکوه وجودت، مجید نیست
چون کوه استوار، دلِ من به راهتان
سرو است در برابر دشمن چو بید نیست
بی عشق تو جهادگرِ در مسیر حق
حتی اگر که کشته شود هم شهید نیست
صد مرده زنده کردن با ذکر یاعلی
از نوکران حضرت زینب بعید نیست
این ارث مادر است رسیده به زینبش
پس بی دلیل موی شما هم سپید نیست
بی بی اسیر غصه مادر شدی و پس
تا فاطمیه هست دگر عید، عید نیست
همواره در عزای شما گریه می کنم
نوروز پا به پای شما گریه می کنم
حسین صیامی
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم
شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم
اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم
بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری
با جلوه ی محول الاحوال دیگری
امروز داشت بیت علی حال دیگری
حال فرشته های خداوند دیدنی است
مستانه می زنند پر و بال دیگری
زهرا ؟ علی ؟ نبی ؟ نه ... خدا نام او نهاد
زینب گرفت نام ، به اجلال دیگری
حتی به دیدن حسن اشکش ادامه داشت
انگار چشم اوست به دنبال دیگری
تا گودی گلوی حسین را نگاه کرد
پر زد دلش به منظر گودال دیگری
آیات عاشقی است که الهام می شود
با دیدن حسین چه آرام می شود
معشوق و عاشقند کنون روبروی هم
هر دو شدند مست شراب از سبوی هم
گنجینه های عرش سرازیر شد به خاک
تا وا شدند چشم دو دلبر به روی هم
از دو بدن عروج به یک روح می کنند
وقتی که می کشند نفس از گلوی هم
لبخند می زنند ولی گریه می کنند
از حال می روند دمادم ز بوی هم
باشند زیر سایه ی هم تا که زنده اند
دارند هر دو در سرشان آرزوی هم
باید که ما ز کوثر و زمزم وضو کنیم
از زینب و حسین سپس گفتگو کنیم
طوفان ظهور زلف پریشان زینب است
دریا نماد قلب خروشان زینب است
تاریخ و صفحه های طلاکوب آن هنوز
برجسته از درخشش دوران زینب است
امروز اگر قیام حسینی نتیجه داد
مدیون خطبه های درخشان زینب است
با صبر او سپاه مخالف اسیر شد
ایوب نیز واله و حیران زینب است
نامش به دست مالک دوزخ نمی رسد
آن کس که جزء خیل محبان زینب است
ما دوستدار زینب کبرای حیدریم
ما خاک پای دختر زهرای حیدریم
بالش شکست و او پر خود را نگاه داشت
بالاتر از همه سر خود را نگاه داشت
او هرچه غم کشید نیفتاد بر زمین
تا نهضت برادر خود را نگاه داشت
چادر به سر ، نقاب به رخ ، تا زمان مرگ
ارثیه های مادر خود را نگاه داشت
نا محرمی نگاه به سویش نمی کند
هر بانویی که سنگر خود را نگاه داشت
زینب همان کسی است که مانند فاطمه
آتش گرفت و معجر خود را نگاه داشت
بر دست غیر رشته ی معجر نداده است
تا سوختن به پای حجاب ایستاده است
ذکر علی الدوام تو غیر از حسین نیست
سر رشته ی کلام تو غیر از حسین نیست
پیوند خورده اند به هم " زینب و حسین "
پس هم ردیف نام تو غیر از حسین نیست
حتی بهشت هم به همین نور روشن است
خورشید روی بام تو غیر از حسین نیست
با نام دلبرت سخن آغاز می کنی
هر صبح السلام تو غیر از حسین نیست
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در خطبه ها پیام تو غیر از حسین نیست
دین جان گرفته است به ایمان تو فقط
تکمیل شد به موی پریشان تو فقط
عصمت تنیده است به تار نقاب تو
عفت بها گرفت ، ز پود حجاب تو
برداشتی ، گذاشت زمین هرچه فاطمه
مانند مادرت شده رنگ و لعاب تو
حفظ قیام کرب و بلا با تو بود و بس
اسلام بیمه شد به تو و انقلاب تو
حتی خیال هم سخنی با تو کس نداشت
با بودن برادر عالیجناب تو
تا مسجد النبی به زیارت تو رفتی و ...
عباس بود تا که بگیرد رکاب تو
یک روز هم رسید که تو باورت نبود
بالا سر تو سایه ی آب آورت نبود
رضا رسول زاده