به گزارش حلقه وصل، ماموستا ملاقادر قادری؛ امام جمعه پاوه در کتاب خاطراتش میگوید:
هر قومی تاریخ نداشته باشد، قوم مُرده است و هر تاریخی نیز درست بیان نشود تاریخ تحریف شده است. ما در خاطره هایمان واقعیت ها را می گوییم و نیازی به اضافه گویی نداریم. هنوز دشمن با ما آتش بس نکرده است و 38 سال است درگیر جنگ هستیم.
خون شیعه و سنی در 8 سال دفاع مقدس در کنار هم ریخت. شب گذشته فیلم نحوه شهادت شهید حججی را دیدم و دچار اضطراب شدم. تعجب کردم چگونه داعش ها ادعای مسلمانی دارند و سر مسلمان را می برند و الله اکبر می گویند، با این الله اکبر متوجه شدم الله اکبر دروغین هم وجود دارد. تببین الله اکبر دروغین از الله اکبر واقعی وظیفه ما علماست. هر مسجدی و هر الله اکبری، الله اکبر نیست. شیعه و سنی در کنار پیامبر (ص) هستند و جبهه مخالف آن ها ابوسفیان است.
کتاب خاطرات ماموستا برای نسل آینده مفید و در دفاع انقلاب است و در آینده تاریخ ماست و نشان می دهد مردم ما برای انقلاب زحمت کشیدند و شهید تقدیم کرده اند. در این کتاب خاطرات هیچ مسئولی نقل نشده و بر اساس واقعیت است.
در ادامه به مناسبت هفته وحدت برشی از کتاب می آید؛
تابستان 1369 صدام همانند دیوانه ای تصمیم به کشورگشایی گرفته و چنان عزم خود را جزم کرده بود که در آخرین مکاتبهاش به آقای هاشمی رفسنجانی، ایران را به همکاری در رویارویی با اشراری که میخواهند به مسلمانان ضربه بزنند، دعوت کرده بود. فراز آخر نامۀ صدام که به آقای هاشمی نوشته بود نشان میداد که از سماجت حود در نپذیرفتن اجرای موادی از قطعنامة 598 دست برداشته است؛ و نوشته بودند که: «با این تصمیم ما، شما به هر آنچه اصرار داشتید، خواهید رسید.»
فردای آخرین نامه، صدام به نشانۀ حسن نیت، در مبادلۀ اولین گروه اسیران جنگ پیشقدم شد. در کمتر از یک ماه بیش از صد هزار اسیر جنگی مبادله شد. نیروهای متدین و مردمی پاوه و اورامانات، با آنکه از ابتدای جنگ تحمیلی علاوه بر حفاظت از مرزهای شهرستان و به تبع آن به حراست از جغرافیای کشور مشغول بودند، در جبهههای دیگر افراد زیادی از نیروهایش به اسارت نیروهای ارتش بعث درآمده بود که در این مبادله جمعی از آنان آزاد شدند و پس از سالیان سال درد و هجران به آغوش خانوادههای خود برگشتند.
صدام در اولین اقدام به کشورگشایی، پس از حملهای چندساعته و بدون مقاومت و تلفات، کشور کویت را به عنوان استان نوزدهم ضمیمۀ عراق کرد. واکنش تند جوامع بینالمللی و اتحادیة عرب، امریکا را وادار به جنگ با عراق نمود. با این جنگ، باقیماندۀ تأسیسات زیربناییِ بهجاماندۀ عراق از جنگ هشتساله با ایران بهکلی نابود شد.
صدام نه تنها در خارج از مرزهای خود موفقیتی کسب نکرد، بلکه با دو بحران سخت روبهرو شد. جنبش کُردها در شمال و انتفاضۀ شیعیان در جنوب که او را سخت برآشفت. قساوت صدام چنان دیوانهوار بود که در سرکوب شیعیان کربلا، درگیریها را به حرم امام حسین(ع) کشاند و به قتل عام وسیعی دست زد.
در کردستان عراق، به بهانۀ سرکوب قیام پیشمرگان پارت دموکرات و اتحادیۀ میهنی، وحشیانه به شهرها و روستاها حمله کرد. مردم کردستان عراق قساوت و جنایات ددمنشانۀ صدام را بارها در عملیات انفال و بمباران حلبچه در خاطر خود داشتند.
رعب و وحشت همۀ اهالیِ کردستان عراق را فرا گرفت و همانند کسانی که از دهان گرگ فرار میکنند، در فروردین 1370 آواره و خانه به دوش راهی ایران و ترکیه شدند. مرزها بسته بود، ولی از حواشی و راههای فرعی در دستههای چند نفری وارد کشور میشدند. ترافیک انسان و خودرو به اوج خود رسیده بود و تا کیلومترها ادامه داشت. ما نگرانی خود را از انسداد مرز طی نامهای به رهبر معظم انقلاب منعکس کردیم. نامه را آقای باباخاص، نمایندۀ شهر، و آقای حرّی، فرماندار، و بنده امضا کردیم:
«اگر چنانچه ظرف 48 ساعت آینده اقدامات قاطع و مهمی انجام نگیرد و دستور قاطعی به مسئولان امر صادر نشود، شاهد بزرگترین فاجعة تاریخ خواهیم بود.»
با رسیدنِ نامه، به دستور رهبر انقلاب مرزها باز شد و همانند همیشه آغوش اورامانات به روی مردم مظلوم کردستان عراق باز شد. در اولین قدم برای رفع گرسنگی آوارگان، در بین نانواییها و منازل، آرد و سیبزمینی توزیع کردیم و با پخت نان و سیبزمینی، اولویت حفظ جان مهاجران در دستور کار قرار گرفت.
وضعیت وخیمتر از آن بود که بیان شود. گرسنگی و سرما، تلفات زیادی از کردها گرفته بود. حتی شنیدیم مردم وحشتزده در حین عبور از مرز به میدانهای مین وارد شده و تعدادی از آنان کشته و مجروح شدهاند. عدهای از آنان در حال عبور از رود سیروان در طغیانش غرق شده بودند. پس از دستور مقام معظم رهبری، در طول شب و روز همۀ مرز ایران به روی عراقیهای کُرد و عرب باز بود؛ با این تفاوت که عربها از مناطق جنوب بهراحتی وارد ایران میشدند، ولی در غرب کشور، کُردها برای نجات جان خود در سرما و باران تند بهاری از صعبالعبورترین درهها و کوهها عبور میکردند.
همه جای کردستان، به خصوص پاوه و جوانرود و روانسر، جای سوزن انداختن نبود و بیش از 450 هزار نفر آوارۀ شهرها و روستاهای شهرستان شدند و سپس در شهرهای دیگر ساکن شدند.
با آقای مهدی حُرّی، فرماندار وقت، و آقای علیمحمد باباخاص، نمایندۀ اورامانات، دو ستاد تشکیل دادیم؛ یکی در مرز و دیگری در داخل شهر. به صورت شبانه روز در هلال احمر پاوه با کمک مرکز استان و تهران در حال کمک به پناهجویان بودیم. دولت و وزیر کشور تمام همّ خود را برای تسهیل اسکان آوارگان به کار بردند، ولی هجوم صدها هزار نفری آوارگان از سراسر مرز قدرت تصمیم گیری را از همه گرفته بود.
در بسیاری از روستاها اردوگاه زدیم. در بدو ورود آنان اردوگاههایی در هیروی، شمانِ بالا و پایین، شیخان در بخش نوسود، و سریاس در حومۀ پاوه آماده کردیم. بسیاری از مردم منطقۀ ما با کُردهای عراقی فامیل بودند و هر کس که فامیلی و آشناییِ حتی دور با آوارگان داشت، بی تعارف آنان را به خانه های خود دعوت کرده بود. همۀ مردم شهر و روستا اتاق و امکانات خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و جمعیت هر روستا و شهر به بیش از دو برابر قبلی خود رسید. ماه مبارک رمضان بود و مردم بیش از همیشه دلنرم بودند.
من مسئولیت ستاد مهاجران در شهر را داشتم و در هلال احمر مستقر بودم و آقای حُرّی در مرز و در کنار پل دوآب مستقر شده بود. امکانات دولت به سمت پناهجویان سرازیر شد و با تمام توان به کمک آمد. آقای کرباسچی، شهردار تهران، با تمام تجهیزاتش و دهها دستگاه اتوبوس به پل دوآب رفت و حدود یک هفته در آنجا ماند.
آن روز مسئولان ما با تمام توان خدمت کردند و اگر مردم و دولت عراق آن میهمان نوازی را فراموش کنند، خیلی بی انصافی کردهاند. آقای عبدالله نوری، وزیر کشور، به ستاد ما آمد. افراد زیادی از مسئولان همراه او بودند. وقتی به اردوگاه هیروی رفتیم، شایع شد که مام جلال، دبیر کل حزب میهنی کردستان عراق، وارد اردوگاه شده است. زن و مرد و پیر و جوان سرازیر شدند. چادر محل توقف آقای نوری در شیخان و روبه روی سلطان اسحاق بود. حضور پیدرپی مسئولان نظام در تسلّای مصیبت بزرگ آوارگی بسیار مؤثر بود.
یکی از کارهای دولت و وزارت ارشاد، گسیل خبرنگاران، عکاسان، و خبرگزاریهای جهان برای پوشش خبری این جنایات صدام بود و الحق در این کار خیلی موفق بودند. شبکههای تلویزیونی CNN و ABC امریکا با گروهی که خانم کریستین امانپور و چندین مرد نیز در آن حضور داشتند با دو ماشین به ستاد ما آمدند و از بنده درخواست همراهی کردند. با آنها برای تهیۀ گزارش عازم اردوگاهها و روستای شوشمی علیا شدیم. بنده و سه نفر خارجی، که یکی از آنها زن بود، در یک ماشین بودیم که حین عبور از نوسود یکی از آوارگان آمد و جلوی ماشین ما را گرفت.
ـ ماموستا، بایستید و برای رضای خدا کمکم کنید؛ زنم دارد وضع حمل میکند.
کاری از ما ساخته نبود. خانم خبرنگارِ گروهی که ظاهراً فرانسوی بودند، با اطلاع از موضوع سریع از ماشین پیاده شد و همراه آن مرد رفت و خود را به زائو رساند و دقایقی بعد با چشمانی اشکبار برگشت. مترجم گروه علت گریهاش را برای ما چنین ترجمه کرد:
ـ ما در اروپا دو ماه قبل از وضع حمل با پزشک هماهنگ میشویم. بیمارستان و تخت از قبل رزرو میشود. خدایا، اینها چقدر مظلوماند و چقدر غریبانه کنار جاده بچه اش را به دنیا آورد.
روز دیگری با آقای ملا احمد بهرامی، حبیبالله، خواهرزادهام، و پسرم، مسلم، که 13 سالش بود و در کارهای ستاد به ما کمک میکرد، به شوشمیِ بالا رفتیم. روزه بودیم. نرسیده به پیچ آخر جادۀ منتهی به روستای شوشمی نماز عصر را با جماعت خواندیم. عراقیهای پراکنده در اطراف جاده، به محض دیدنمان، متوجه شدند که ما روحانی هستیم. به سمت ما دویدند و ملتمسانه از ما تقاضای کمک کردند.
ـ به خاطر خدا نگذارید جنازۀ ما بدون نماز دفن شود.
حدود 200 متر با ماشین به طرف مرز و روستای شوشمیِ علیا رفتیم و سپس پیاده شدیم. پیرمردی از اهالی چمچمال در آن غربت تلخ عمرش به پایان رسیده بود؛ او را شسته و غسل داده بودند و منتظر کسی بودند که بیاید نماز او را بخواند و تلقینش بدهد. طبق فقه اسلامی نمازش را خواندیم. من و ملا احمد هر دو روحانی بودیم، ولی تلقین را حفظ نبودیم و برای همین بعد از دفن، به جای تلقین، آیاتی بر سر قبرش خواندیم.
سالهای سال است هر وقت از کنار آن قبر میگذرم یاد تشییع و دفن غریبانۀ آن پناهجوی غریب می افتم که چقدر ساده مُرد و چقدر سادهتر تشییع و در کنار جاده دفن شد.
ماه رمضان بود و ما همۀ شبهایش بیدار بودیم و همۀ شبها برای ما لیالی قدر بود. شبی باخبر شدیم که حدود چند هزار نفری از مرز هانیگرمله وارد ایران شده اند و نه توان آمدن به پاوه را دارند و نه نای برگشت به بیارۀ عراق را. سیزده بار کمپرسی پر از نان و مواد غذایی بار زدیم و از طریق جادة نوسود برای آنها فرستادیم که متأسفانه نیروی انتظامی در پل دوآب مانع خروج آنان شده بود.
ـ جادة هانیگرمله پاکسازی نشده و عبور ممنوع است.
غروب، کاروان به پاوه برگشت. همه ناراحت بودند؛ افطار کردند و تصمیم گرفتند به هر طریق ممکن به داد آوارگان برسند. با تغییر مسیر و با طی حدود پنج ساعت زمان از راه هجیج و نودشه خود را به سهراهی شهدا در شمشی رسانده و از آن طریق در نزدیکیهای سحر به هانیگرمله رسیده بودند. خیلی واهمه داشتیم. راه امن نبود، اما بحمدالله بهسلامت به مقصد رسیدند.
کار سختی بود. ما از آوارگان خسته تر بودیم. کار به جایی رسید که عدهای از جوانان صراحتاً اعلام کردند که توان روزه گرفتن ندارند. حق با آنان بود. علاوه بر بیخوابی و کارهای پرمشقت، روزه توانشان را گرفته بود.
جمعه آمد و در نماز جمعه برای بار دوم اعلام کردم: «هر کس میتواند روزه بگیرد و هر کسی نمیتواند روزه نگیرد. روزۀ شما نباید مانع خدمت به انبوه انسانهای بیگناهی باشد که چشم به دست شما دوخته اند و لحظه به لحظه از سرما و گرسنگی میمیرند. روزه را میشود قضا کرد، ولی اگر کسی از سرما و گرسنگی بمیرد، زنده کردن او غیرممکن است.»
این را در نماز جمعه گفتم. احساس میکردم حیثیت کشور و نظام و مردم منطقه در گرو خدمت به آوارگان و نجات جان آنان است؛ و اگر کوتاهی میکردیم، در تاریخ مایۀ حسرت مردم میشد و جوابی نداشتیم.
سهشنبه 27 فروردین 1370 روز عید سعید فطر فرا رسید. دو هفته از آوارگی همسایگان کُرد مسلمان ما میگذشت. نماز عید را خواندم و در خطبه های نماز با سخنانم همۀ مردم را برای همدردی با آوارگان تهییج کردم:
«ما اهل پاوه عید نداریم. بعد از پایان نماز، همه با هم، عید را به اردوگاههای مهاجرها میرویم.»
چندین کامیون مواد خوراکی مثل خشکبار، میوه، و آبمیوه تهیه و بسته بندی کرده بودیم. بعد از نماز همه راهیِ اردوگاهها شدیم. هر گروهی با انبوهی از کمک های مردمی به طرف اردوگاهی حرکت کرد. نان، میوه، و آزوقه هایی که از پاوه و سراسر کشور به آنان هدیه شده بود، در اردوگاه توزیع شد. من آن روز را تا وقت غروب در اردوگاه روستای شیخان بودم.
بیش از یک سال درگیر مهاجران بودیم. هر روزش یک کتاب است؛ اما کمکم آرامش به کردستان عراق بازگشت و آرام آرام مهاجران به دیار خود برگشتند و اردوگاه سریاس آخرین اردوگاهی بود که با سقوط صدام و رژیم بعث عراق تخلیه شد.
گفتنی است، کتاب «ماموستا» خاطرات ماموستا ملاقادر قادری امام جمعه مبارز و انقلابی اهل تسنن شهرستان پاوه در سری جدید برنامه تلویریونی «روبهروی ماه» و به مناسبت «هفته وحدت» خوانده میشود.