سرویس حاشیه نگاری _ احسان سالمی: وقتی برای اولین بار خبرهایی در ارتباط با ساخت سومین سریال جلیل سامان درباره منافقین منتشر شد؛ بسیاری خیال میکردند که سامان در «نفس»، کولاک میکند و با پشتوانه تجربه ساخت «ارمغان تاریکی» و «پروانه» اثری به مراتب بهتر از دو سریال قبلیش خواهد ساخت.
اما آنچه که در خروجی به عنوان سومین اثر سامان در این زمینه به روی آنتن رفت؛ اثری به مراتب ضعیفتر از همه ساختههای قبلی این کارگردان بود. درامی سطحی که نهایتا میشد آن را یک عاشقانه پسر و دختری خوب دانست نه یک تریلر سیاسی جذاب در ارتباط با یکی از مخوفترین و پیچیدهترین سازمانهای تروریستی جهان.
قصه «نفس»؛ قصه دختر جوانی است که عاشق یک مبارز سیاسی شده و تصمیم میگیرد با وجود مخالفتهای خانوادهاش با او ازدواج کند ولی در ادامه زندگی این زوج مشترک اتفاقات گوناگونی رخ میدهد که زندگی آنها را زیر و رو میکند. این قصه یک خطی کوتاه که در ظاهر جذاب به نظر میرسد در عمل به قدری ضعیف پیاده شده است که خروجی کار تنها در حد همان عشق تکراری سریالهای ایرانی شده است.
ماجرا از آشنایی اتفاقی پسر و دختر و درخواست کمک پسر (روزبه) از این دختر جوان (ناهید) برای نجات جان یک مبارز سیاسی از طریق دزدیدن یک پاسپورت از آژانس هواییای که ناهید در آن کار میکند و دادن این پاسپورت به آن مبارز آغاز میشود. روزبه عضو یکی از گروهکهای مارکسیست است که در ابتدا هویت آن نامشخص است و در ادامه رفته رفته مشخص میشود که این همان سازمان منافقین است.
اما مسئله دقیقا از همین فعالیتهای مبارزاتی شخصیت اول مرد قصه شروع میشود. شخصیت روزبه در سراسر فیلم خود را یک چریک جان فدا معرفی میکند در حالی که هیچگاه لایه زیرین شخصیت این چریک و فعالیتهای او برای مخاطبان نشان داده نمیشود و در عوض همه آنچه مخاطب از فعالیتهای او به عنوان یک چریک میبیند دو مورد ترور ساده و پیش پاافتاده و حجم انبوهی از شعارهای نخنما شده و تکراری است که البته بیشترشان یا در برابر معشوقهاش مطرح میشود یا برابر پدر و مادرش!
درواقع همه آنچه مخاطب از فعالیتهای این جوان به اصطلاح چریک میبیند؛ ساعتهای متمادی دور زدنها و گردش او همراه دختر مورد علاقهاش است و در این میان معلوم نیست مخاطب چگونه باید از دل این همه رابطه عاشقانه به داستان اصلی سریال که قرار بوده درباره منافقین و فعالیتهایش باشد؛ دست پیدا کند.
هر چند که از میانههای قصه سریال صحبتهایی درباره فعالیتهای سازمان منافقین مطرح میشود؛ اما این سخنان هم برای مخاطبی که قرار است 30 شب پای این مجموعه بنشیند تا کمی با ماهیت و تاریخچه فعالیتهای سازمانی همچون منافقین آشنا شود؛ کافی نیست. کافیست از چند نفر از نزدیکان خود درباره قصه اصلی این سریال و آنچه که در آن اتفاق افتاده است، سوال بپرسید تا ببینید بعد از دیدن این سریال مخاطبان تا چه اندازه با ماهیت واقعی سازمان منافقین آشنا شدهاند.
البته مشکل نفس فقط فیلمنامه شُل و وارفته آن نیست بلکه نتیجه ضعف در فیلمنامه را میتوان در بازی گرفتن از بازیگران نیز دید. شخصیت اصلی قصه که «ساناز سعیدی» استعداد تازه کشف شده تلویزیون ایفاگر آن است؛ تقریبا در اغلب موارد ضعیفتر از حد انتظار ظاهر شده است. این ضعیف بودن درحالی است که جلیل سامان پیش از این در دو سریال «ارمغان تاریکی» و «پروانه» نشان داده بود میتواند از بازیگران سطح پایین نیز در مقابل دوربین خود؛ بازی خوبی بگیرد. تجربهای که در نفس عملا تکرار نشد تا تکمیل کننده پازل ناکامی سامان در ساخت سومین قسمت از سهگانهاش درباره منافقین باشد.
البته الحق و الانصاف نباید از طراحی صحنه و لباس دقیق کار به راحتی عبور کرد. بخشی که تقریبا بهترین و دقیقترین جز از اجزای سازنده این سریال است و به بهترین شکل پیاده شده است تا اثر جلیل سامان در میان همه آثاری که تا به امروز در ارتباط با تاریخ دهه 50 و 60 ساخته شدهاند؛ جز آثار کمخطا قرار بگیرد.