
سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 6
در بحث آیت بودن قرآن، معنای لغوی و اصطلاحی آیت و اعجاز را توضیح دادیم. در ادامه به واژه های مترادف بحث آیت میرسیم؛ یعنی ببینیم لفظ اعجاز در قرآن با چه واژه هایی تبیین شده است. قبل از این بحث، بنا شد آیات بحث آیت بودن قرآن را با هم گفتگو کنیم که یکی از آنها در سورهی یونس است. این سوره مکی است و از همان ابتدای سوره، امکان نبوت که از طرف کفار، مورد سوال و مناقشه بوده، مطرح میشود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *الر * تِلْكَ ءَايَاتُ الْكِتَابِ الحْكِيم[1]
بسم الله الرحمن الرحیم*الر* اين آيات کتاب استوار و حکمت آميز است!
این که گاهی میفرماید «تلک آیات الکتاب المبین» گاهی «الحکیم» گاهی، «تلک آیات القرآن» و کتاب مبین و گاهی تلک آیات الکتاب و قرآن مبین، همگی مرتبط با مفاهیم سوره و به حساب و کتاب اعجازی هر یک دارای ویژگی خاصی است. اولین بحث مطرح شده این است که مردم از این که یک نفر بتواند با خدا ارتباط برقرار کرده و منذر دیگران باشد (یعنی همان امکان نبوت که از خطوط کلی این سوره است) تعجب میکنند:
أَ كاَنَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلىَ رَجُلٍ مِّنهْمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِّمْ قَالَ الْكَفِرُونَ إِنَّ هَاذَا لَسَحِرٌ مُّبِين[2]
آيا براي مردم، موجب شگفتي بود که به مردي از آنها وحي فرستاديم که مردم را (از عواقب کفر و گناه) بترسان، و به کساني که ايمان آوردهاند بشارت ده که براي آنها، سابقه نيک (و پاداشهاي مسلم) نزد پروردگارشان است؟! (اما) کافران گفتند: «اين مرد، ساحر آشکاري است!»
خطوط دیگر بحث، حقانیت نبوت، بحث توحید و بحث معاد است که به تفصیل راجع به وحی و نبوت بحث میکند. در بحث توحید، حد وسط توحید ربوبی را توحید در خالقیت میآورند:
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ[3]
بگو: «آيا هيچ يک از معبودهاي شما، آفرينش را ايجاد ميکند و سپس بازميگرداند؟!» بگو: «تنها خدا آفرينش را ايجاد کرده، سپس بازميگرداند؛ با اين حال، چرا از حق رويگردان ميشويد؟!»
بگو کدام یک از این ها که شما مشرکین میپرستید و مد نظر دارید، خلق و اعاده میکند؟ بگو فقط خداست.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ ِ[4]
بگو: «آيا هيچ يک از معبودهاي شما، به سوي حق هدايت ميکند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدايت ميکند! آيا کسي که هدايت به سوي حق ميکند براي پيروي شايستهتر است، يا آن کس که خود هدايت نميشود مگر هدايتش کنند؟ شما را چه ميشود، چگونه داوري ميکنيد؟!»
چه کسی میتواند هدایت به حق کند؟ یعنی هدایت، همراه با خلقت و متأخر از آن است و آن که خالق است هدایت میکند. مگر میشود کسی خلق کند و از زیر و بم آشنا باشد و هدایت نکند؟ یا مگر میشود کسی هدایت کند که اصلا از خلق این موجود، آگاه نیست؟
خلقت، برهان بر هدایت است که با زبانهای گوناگون در قرآن از زبان انبیاء و اولیاء بیان شده است. حضرت ابراهیم فرمود:
الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يهْدِينِ[5]
همان کسي که مرا آفريد، و پيوسته راهنمائيم ميکند
یا از زبان حضرت موسی علیه السلام که فرمود:
قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كلَُّ شىَْءٍ خَلْقَهُ ثمَُّ هَدَى[6]
گفت: «پروردگار ما همان کسي است که به هر موجودي، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت کرده است!»
هدایت چیزی جز خلقهای بعدی نیست؛ خلق شیء، خلق مسیر شیء، خلق توان برای طی مسیر و در فضای تشریع، خلق هادیانی برای به فعلیت رساندن توان طی مسیر.
یا این که خداوند به رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلىَ* الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى* وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى[7]
منزه شمار نام پروردگار بلندمرتبهات را!* همان خداوندي که آفريد و منظم کرد،* و همان که اندازهگيري کرد و هدايت نمود
تسویه و تقدیر، تتمهی خلق است. در حقیقت این طور است که همان کسی که با تمام مراتب خلق کرد، هم او «فَهَدی». که هدایت مرتبهای از مراتب خلقت است.
سپس بحث را تا این جا میرساند که بنای زندگی عمده مردم، بر اساس ظن و گمان است:
وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَقّ شَيًئا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ [8]
و بيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاي بياساس)، پيروي نميکنند؛ (در حالي که) گمان، هرگز انسان را از حق بينياز نميسازد (و به حق نميرساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام ميدهند، آگاه است!
اکثر مردم جز از ظن و احتمالات، یعنی امری که یقینی نشده تبعیت نمیکنند. احتمال میدهند این مساله اشکالی نداشته باشد، پس عمل میکنند. احتمال می دهند اشکال داشته باشد پس رها میکنند. می گویند احتمال میدهم این مساله این طور شود پس معتقد می شوم. ظن وگمان، هیچ دردی از کسی دوا، نمیکند و مشکل بزرگی هم دارد.
فرض کنید بعد از شنیدن سخنان بنده، آنها را میپذیرید. عین همین حالت، در فضای مخالف که گویندهای، همین حرفها را میزند و پیروانش هم میپذیرند، وجود دارد. یکی، تنها راه سعادت و نجات به طور کامل را عرفان و دیگری، یکی از انحرافات در فضای اسلام را، عرفان میبیند. آنها که با روش اول خو گرفتهاند، درهمان فضا پرورش یافتند و میپذیرند و اینها که با روش دوم رشد کردند هم، تصور میکنند حق را پذیرفتند. اما کدام حق و صدق است؟ اگر در قیامت از شما بپرسند چرا پذیرفتی، چه میگویی؟ آیا این پاسخ که از نوجوانی مسجد بودم آن جا این حرفها را می زدند و من یاد گرفتم، پذیرفتنی است؟
در قرآن هم علمای یهود و هم پیروان آنها مورد لعن خدا قرار گرفتند. علما برای این که مردم را عالما و عامدا به ضلالت افکندند. اما پیروانشان به چه دلیل؟ مگر چه گناهی کرده بودند؟ آن ها که به دنبال آموزش مطالب دینی بودند. پیروانی که نه برای پول گرفتن و نه برای شهرت، دنبال دین نبودند چرا مورد لعن واقع شدند؟ شما خودتان را جای پیروان یهودی بگذارید. با چه انگیزهای مسجد آمدید؟ داستان چیست؟
کسی که در اعتقادات خود مقلد است، معذور نیست. صرف این که بنده یا مخالف بنده گفته است، دلیل موجهی برای تبعیت نیست. حرف هایی که بنده می زنم، نباید اعتقادات شما گردد مگر پس از تأمل.
تحقیق به همین معناست که پس از شنیدن سخن، از دیگری بررسی کنید. اعتقادات تحقیقی، به معنای رفتن به کلاس اعتقادات نیست بلکه این کار، تقلید دوم است. اگر من دروغ گفتم، شما حامل کذب شده اید. فرض کنید به کلاس زیست شناسی رفتهاید. استاد گفته سلولهای عصبی سنگینترین سلولهای بدن هستند و شما آموختید در این صورت، محقق زیست شناسی نشدهاید بلکه مقلد استاد هستید. شب اول گفتیم صدق معنایی فراتر از آن چه تصور می کنیم دارد:
قَالَ اللَّهُ هَذَا يوْمُ ينْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[9]
خداوند ميگويد: «امروز، روزي است که راستي راستگويان، به آنها سود ميبخشد؛ براي آنها باغهايي از بهشت است که نهرها از زير (درختان) آن ميگذرد، و تا ابد، جاودانه در آن ميمانند؛ هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند؛ اين، رستگاري بزرگ است!»
روزی که فقط، صدق به درد میخورد. صدق یعنی اعتقاد به واقع و بزرگترین کذب، اعتقاد به اموری است که واقعیت ندارد. اگر فردی بگوید الان که هوا تاریک می باشد، روز است، میگویید دروغ میگوید چرا که واقعیت، با قول او هماهنگ نیست. کذب لسانی، کوچکترین درجهی کذب است. اگر کسی میگوید الان روز است، در باطن و مراتب دیگر وجود، به این معتقد نیست و فقط به زبان میگوید. عمیقترین و بیشترین درجهى کذب، کذب اعتقادی است؛ یعنی کسی که به امری غیر واقعی، واقعا و باطنا معتقد باشد و این خلاف واقع، در جان او نشسته باشد. خدا پدر کسی که کذب لسانی میگوید را بیامرزد. کسى که کذب اعتقادی دارد، این کذب در تمام وجود او نشسته و این خطر تقلید است.
بعلاوه اگر حرفهای گوینده، واقعا درست بوده و صدق داشته باشد، دردی از شما دوا نمیکند. چون تقلید واقعیتها، جهل است. جهل بسیط یعنی با تقلید، به واقعیتی معتقد شده و خودش نرسیده است. تمام گناهان از قتل و غارت و فساد و فحشاء، ، چاره دارد به جز جهل. جهل هیچ دوا و چارهای ندارد. بزرگترین ظلم، جهل است:
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يعِظُهُ يا بُنَي لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ [10]
(به خاطر بياور) هنگامي را که لقمان به فرزندش -در حالي که او را موعظه ميکرد- گفت: «پسرم! چيزي را همتاي خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگي است.»
شرک، گناهی فکری و بی درمان است. اگر فردی تمام عمرش را در گناه سپری کرده ولی فکر او درست باشد، سرانجام اهل نجات خواهد بود. جهل، درد بی درمانی است که هیچ گاه رفع و برطرف نمیشود. بنابراین اگر میخواهید به بلای مستمعین یهود دچار نشوید، حرفها را غیر مقلدانه بشنوید و خودتان برای خود اعتقاد بسازید. در احکام باید مقلد بود ولی در عقاید، امکان ندارد. بزرگترین ظلم، جهل مرکب است: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اتَّقوا اَلظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[11] ؛ از ستمگرى بپرهيزيد كه ستمگرى مايه تاريكى روز رستاخيز است.
ظلم یعنی امور در جای خودشان، قرار نگیرند و عدل یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد. اگر کسی معتقد باشد که من فلان کار را انجام دادم و واقعا انجام نداده باشد، ظلم است. ظلم فقط دزدیدن مال کسی یا زدن به گوش فردی یا کشتن انسانی نیست. اینها ظلمهای رفتاری است. در حالی که بزرگترین ظلمها، ظلم فکری است. اعتقاداتی مثل این که یهودیان و مسیحیان آدم های بدی نیستند و بیبیسی حرفهای بسیار درستی میزند، عقایدی است که رفتارهای ما روی آنها سوار میشود. این فرد همان کسی است که اخبارش را از جایی میگیرد که به تصریح قرآن، آن ها آرام نمیشوند مگر تو را تابع خودشان کنند:
وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِي وَلَا نَصِيرٍ [12]
هرگز يهود و نصاري از تو راضي نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسليم خواستههاي آنها شوي، و) از آيين (تحريف يافته) آنان، پيروي کني. بگو: «هدايت، تنها هدايت الهي است!» و اگر از هوي و هوسهاي آنان پيروي کني، بعد از آنکه آگاه شدهاي، هيچ سرپرست و ياوري از سوي خدا براي تو نخواهد بود.
اگر کسی رفتاری انجام داد و پشت سر آن، خود اگاه یا ناخودآگاه، معتقد به این بود که حرفهای اینها (یهودیان و مسیحیان و بی بی سی و ...) درستتر و صادقتر است درحالی که این اعتقاد، کاذب بود، ظلم اعتقادی مرتکب شده و این ظلم آدم را رها نمیکند: اتَّقوا اَلظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
مردم در خیال وخواب و هوا و هوس، میخواهند به همه چیز نگاه کنند. اگر کسی بخواهد رشد کند، نباید خود را با پایین تر از خود، مقایسه کند. نباید بگوید همه دارند انجام میدهند. خوب همه مشکل دارند و گیرند. پس اگر اعتقادات، غلط بوده باشد، هر چند همراه با عمل باشد، ایراد دارد.
افراد در قیامت درجات دارند و بی حساب نیست. به میزان فهم حقایق، انسان از ظلم بیرون میآید. درجهای از فهم، اعتقاد و عمل، انسان را از جهنم نجات میدهد. وگرنه درخود بهشت هم، همه در یک درجه نیستند و کسی که در یک درجه از بهشت قرار گرفت، نمیتواند به درجات بالا برود و از آن محروم است. در این دنیا، افراد با هم متفاوتند. یکی نانی برای خوردن ندارد و خون دل میخورد و دیگری در اوج لذت و ثروت، خوشی و رفاه و آسایش است. تفاوت درجات این دنیا را در بینهایت ضرب کنید، تفاوت درجات آخرت میشود:
انْظُرْ كَيفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا[13]
ببين چگونه بعضي را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضي ديگر برتري بخشيدهايم؛ درجات آخرت و برتريهايش، از اين هم بيشتر است!
به همین راحتی نمیتوان معتقد شد. این ظلم است که ما حکم عقل را به حس نسبت میدهیم و میگوییم من دارم میبینم. قبلا گفته شد محال است حرکت دیده شود. هر که معتقد باشد من حرکت را میبینم به همان مقدار به جهل مرکب دچار شده است. من نمیبینیم چون حرکت دیده نمیشود اما عقل درک میکند. اینها را برای گفتگو عرض کردم. اگر کسی بخواهد در جهات رشد، عمیق شود، میبیند حرف، بسیار دقیقتر از اینها است در حالی که ما در همین دروغهای عادی و روزمره و درشت ماندهایم. پس نکته قابل توجه این که شما اعتقادات تقلیدی نداشته باشید و کاری به من نداشته باشید. این چیزی است که برای من معتقد شده و اعتقاد من، به درد شما نمیخورد بلکه خودتان باید برسید. اگر شنیدید، بررسی و فکر کنید و حرفهای دیگران را هم بشنوید.
نکتهی دیگر این که صرف شنیدن و این که تصور کنید، فکر کردید، کفایت نمیکند. پیروان مکاتب دیگر هم که متفاوت و متضاد با ما هستند، از مکتبشان دفاع میکنند. پس شما فکر میکنید که شنیدید و فهمیدید و دلیل هم میآورید، در حالی که باید اعتقادات خود را بسازید. ما این جا طرح بحث میکنیم. سعی شده دلایل بحث هم مطرح گردد. شما هم اصل بحث و هم دلایل را برای خودتان بازسازی کنید تا معتقد خودتان شود. یکی از سئوالات، این است که اینها را از کجا آوردی؟ خدا واحد است را از کجا آوردی؟ شنیدی و حفظ کردی یا رسیدی؟ حداقل وصول، برهانی و عقلی و حد اعلای آن، وصول قلبی و شهودی است.
وَمَا يتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا يغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيئًا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يفْعَلُونَ[14]
و بيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاي بياساس)، پيروي نميکنند؛ (در حالي که) گمان، هرگز انسان را از حق بينياز نميسازد (و به حق نميرساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام ميدهند، آگاه است!
ظن وگمان سرسوزنی انسان را به حق نمیرساند. گمان چیزی است که علم نشده است. در روایات هست که سه گروه از چهار گروه قضات، در آتش و یک گروه، اهل نجاتاند:[15]
رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّار؛ کسی که عالما و عامدا حکم به باطل میکند، اهل عذاب است.
وَ رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّار؛کسی که نمیدانست و اشتباه حکم کرد هم به جهنم میرود.
وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّار؛کسی که بدون اطلاعات کافی حکم کرد، اتفاقا حکم او درست در آمد، باز هم جهنم میرود.
وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي الْجَنَّة؛ این فرد اهل نجات است.
ما قاضی را صرفا در محکمه برای دعوای پولی میبینیم در حالی که این طور نیست. چقدر از صبح تا شب قضاوت داریم؟ فلانی این را گفت، فکر نمیکنم درست باشد. دولت جدید این کارها را کرده، این هم مثل بقیه است. شهرداری فلان کار را کرد و همهی کارهای اینها کلیشهای است. فلانی این طور گفته و او از این حرفها زیاد میزند. گاهی دو دکتر نامناسب، میبینید، میگویید همهی این دکترها، آخوندها و کاسبها این طورند. از صبح تا شب در مورد افراد، حقوقی یا حقیقی، دربارهی کارها، شخصی یا جمعی، چقدر قضاوت داریم و چقدر علم پشت سر این قضاوتهاست؟ آدم مؤمن حرف به حساب میزند: الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ[16] ؛مؤمن در دهانش لجام دارد و حرف بیحساب نمیزند. كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَار [17]، بیشترین عبادت ابوذر، تفکر بود.
فرقی نمیکند این قضاوتها، حرف زدنها در جمع مردم باشد یا این که در خانه نزد همسرش بگوید. مثل این که حریمهای گناه در خانه، رفع القلم شده است. مینشینند در خانه، راجع به عالم و آدم صحبت میکنند. که گاهی اوقات غیبت، تهمت و قضاوت ناحق است:
إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَقِ شَيًا؛ هرگز ظن، گمان و احتمال، به حق واصل نمیکند.
بعد از این، دو آیه مورد بحث است. توحید خالقی مقدمهی هدایت است و تنها خالق خداست، پس تنها هادی، خداست و کسی که اهل هدایت نباشد و هدایت در جان او ننشسته، نمیتواند هادی باشد و با ظن وگمان، مشکلی حل نمیشود.
قرآن میفرماید :
وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَينَ يدَيهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لَا رَيبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ [18]
شايسته نبود (و امکان نداشت) که اين قرآن، بدون وحي الهي به خدا نسبت داده شود؛ ولي تصديقي است براي آنچه پيش از آن است (از کتب آسماني)، و شرح و تفصيلي بر آنها است؛ شکي در آن نيست، و از طرف پروردگار جهانيان است.
در اوایل همین سوره آمده که مشرکین، میگفتند یا خودت و یا با کمک کسی با یادداشت برداری از جایی، قرآن را ساختی:
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيهِمْ آياتُنَا بَينَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَي إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيتُ رَبِّي عَذَابَ يوْمٍ عَظِيمٍ[19]
و هنگامي که آيات روشن ما بر آنها خوانده ميشود، کساني که ايمان به لقاي ما (و روز رستاخيز) ندارند ميگويند: «قرآني غير از اين بياور، يا آن را تبديل کن! (و آيات نکوهش بتها را بردار)» بگو: «من حق ندارم که از پيش خود آن را تغيير دهم؛ فقط از چيزي که بر من وحي ميشود، پيروي ميکنم! من اگر پروردگارم را نافرماني کنم، از مجازات روز بزرگ (قيامت) ميترسم!»
پس قرآنی غیر این بیاور که حرفهايش با ما تناسب داشته باشد یا تغییر و تبدیل کن چون تغییر و تبدیل آن با خود توست. خودت آوردی و خودت هم می توانی تغییر بدهی. راجع به تغییر نکردن و تبدیل ندادن قرآن، این طور آمده که «قُلْ مَا يَكُونُ لىِ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاى نَفْسىِ» .نمیفرماید «ما ابدله».مشرکین میگویند تبدیل کن او هم باید بگوید تبدیل نمیکنم. مثلاً میگویند این مسجد را خراب کن. می گوید خراب نمیکنم. جایت را عوض کن، عوض نمیکنم. کتابی که نوشتی، این قسمت را تغییر بده، تغییر نمیدهم و همین باید چاپ شود. این میشود «ما ابدله». در حالی که قران آنجا فرمود: «قل ما یکون لی نفسی». نمیفرماید من تبدیل نمیکنم، بلکه میفرماید شأن من این نیست و من آنی نیستم که بخواهم این را از جانب خودم تبدیل کنم چون تابع محض هستم. رسول یعنی کسی که از خود هیچ ندارد و هر چه میگوید حرف خداست. شأن من این نیست و من عبد محض خدا و ذوب در حق و بندهی حقام و از خودم هیچ ندارم.
در مورد انبیاء، آیت بودن تکوینی و تشریعی، یکی شده است. آیت تکوینی یعنی واقعاً خدانمای محض است که زمانی معنا می یابد که خود نما نباشد وگرنه به اندازهای که خودی داشته باشد، به طور محض و قهرا آن خود نشان داده میشود. آیت تکوینی یعنی اشیاء آیة الله اند. این لیوان، آیت الله است و اگر کسی به آن بنگرد، خدا را میبیند، چون خودنما نیست و مانند تصویر در آینه، از خودش هیچ چیز ندارد که بخواهد نشان دهد. در واقع و حقیقت این طور است منتهی ما هم خودمان و هم، سایر اشیاء را میبینیم.
اما آیت تشریعی یعنی کسی به این واقعیت برسد که همهی اشیاء را فقط، آیت و نشانه و اسماء و صفات خدا ببیند. به همین خاطر است که میتواند زبان اشیاء را بفهمد. مثلا اسم عظیم بر کوه، تجلی کرده است.
در روایتی، حضرت امام صادق علیه السلام تسبیح موجودات را بیان فرمودند که کوهها، دریاها و ماهیها تسبیح میگویند. تسبیح کوه، سبحان ربی العظیم و بحمده است: سُبْحَانَ مَنْ يُسَبِّحُ لَهُ الْجِبَالُ الرَّوَاسِي بِأَصْوَاتِهَا تَقُولُ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ[20]؛چرا که اسم عظیم حق تعالی، در او تجلی کرده است. پس آیت را دیده و به زبان او را میخواند. به زبان قال میگوید نه زبان حال. تسبیح پارچه و گلهای مصنوعی، به دلیل تفاوت درجات، متفاوت است. نمیشود حرف دو موجود در دو رتبهی متفاوت وجودی، یک چیز باشد چرا که تجلیاتشان را به میزانی که درک کردند، تبیین میکنند. عظیم در کوه به یک میزان، در مؤمن به مقداری دیگر، در حضرت موسی علیه السلام به مقداری خاص خودشان و در رسول اکرم صلی الله علیه و آله به مقدار دیگر، تجلی نموده است. به همان میزانی که تجلی کرده، تجلیات را به زبان قال، بیان کرده و تسبیح میکنند.
موجودات آیات تکوینی هستند ولی ما این ها را نمیبینیم. اگر کسی در درجات عبودیت، چنان سیر کرد که فقط جنبهی آیت بودن خود و آیت بودن همهی موجودات دیگر را دید، آیت تشریعی هم میشود. چرا که با آن سلوک، تمامی اسماء و صفات خداوند من جمله عالم بودن، در او تجلی کرده و علم دارد پس جهل مرکب ندارد که این آب و آن لیوان است. اگر این آب، آن لیوان و این چوب را مستقل بدانیم، مربوط به جهل مرکب ماست و لو به زبان و ذهن آنها را غیر مستقل بدانیم چون برایمان حل و دیدنی نشده که این، چیزی جز خداوند و برخی اسماء و صفات او که به این شکل به فعلیت رسیده، نیست. آن که اینها را میبیند، آیت تشریعی خدا شده است.
لذا حضرت امیر فرمودند: مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّي[21]. خدا آیت بزرگتر از من ندارد. همهی اسماء و صفات خدا به اندازهای که میتواند در ممکنی ظهور کند، در ایشان ظهور کرده است. چرا که هیچ حجابی بین او و خدا نیست و هیچ محدودیتی در وجود نمانده است. پس تمام اسماء، در حجاب و مخفی و محدود نبوده و همگی ظهور کرده است. وقتی اسماء و صفات این گونه ظهور کرده، فرد همهی عالم را خدایی می نگرد. شما در ذهنتان یک آدم، یک باغ و یک باغبان بیاورید. اگر به آنها بنگرید، میگویید اینها تصورات من است. اگر کسی به آن حد برسد، همه را ارادهی خاص حق میبینید. این آیت عظمی میشود. میفرماید : من خودم آیت خدا هستم.
ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي [22]من ذوب در حقم. من حق مخلوق و مخلوق حقم. این یک طرف بود. حال برای این که فکر نکنید من نمیتوانم بیاورم، مطلب دومی است. شأن من، به خاطر ذوب در حق بودن، این نیست که بخواهم چنین کتابی بیاورم. دیگر این که شأن این کتاب این نیست که مانندی داشته باشد:
وَ مَا كاَنَ هَاذَا الْقُرْءَانُ أَن يُفْترَىَ مِن دُونِ اللَّهِ [23]
نمیفرماید این قرآن را افترا نبسته میگوید امکان افترا بر این کتاب نیست بلکه شأن این کتاب نیست که بدیلی برای آن ممکن باشد و غیر خدا بتواند آن را بگوید. شأنش آن است که قابل آوردن چه برای من و چه برای دیگری نیست. چرا که این کتاب همان طور که عرض شد موجودات آیات حق اند و درشان این کتاب که هیچ در شأن یک مگس هم نیست که بتواند غیر خدا، آن را خلق کند. شأن یک پشه هم نیست چه برسد به این کتاب. مگر کسی میتواند پشه را خلق کند؟ در بین موجودات، آیت اکبر و آیت مطلق عظمای خدا، قرآن است. اگر کسی میگوید خلق کهکشانها، کار خدا نیست، خودش بیافریند. مگر میشود آسمان را خلق کرد؟ مگر می شود آسمان را عوض کرد؟ این کتاب، اعظم از کهکشانهاست وکل کهکشانها و عالم ملک، حضیضترین و پستترین بخش عوالم هستی است و آن قدر شأن آن پست است که از وقتی آن را خلق کرده، به آن نگاه نکرده است. اگر کهکشانها که آیت اصغر خدا است، قابل اتیان نیست، قطعا آیت اعظم قابل اتیان نخواهد بود. فکر نکنید قرآن، یک سری الفاظ است. اگر کمال الملک یک لیوان را نقاشی کند، شاهکار نقاشی خواهد بود. اگر تمام این صحنه را با تمام چهرههایش نقاشی کند، بیانگر زیاد شدن قدرت او نیست که بگوییم وقتی این لیوان را نقاشی میکرد، قدرتش کمتر بود. اما این مجموعه، ظرفیت بیشتری برای ارائهى کمال کمال الملک دارد. خداوند در خلق یک اتم هم، معجزه کرده چرا که خلق است و از عدم به وجود آمده است. اما بلاخره یک اتم، یک مقدار نشانه و آیت است و کل کهکشان، مقداری و قرآن، مقداری دیگر است. «وَ مَا كاَنَ هَذَا الْقُرْءَانُ أَن يُفْترَى مِن دُونِ اللَّهِ» بدیهی است و شأن قرآن این نیست که غیر خدا بتواند حرف بزند که این قرآن چیست؟ چه کسی چنین شأنی دارد؟
قرآن دوجنبه دارد که یکی مربوط به الفاظ است. شأن قرآن، الفاظ آن نیست. البته همین الفاظ، قاهر برکل نظام است:
لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ [24]
اگر اين قرآن را بر کوهي نازل ميکرديم، ميديدي که در برابر آن خاشع ميشود و از خوف خدا ميشکافد! اينها مثالهايي است که براي مردم ميزنيم، شايد در آن بينديشيد!
کوهها استوارترین بخشهای عالم ماده است. در نظام ماده آن هم بر استوارترین بخش آن عالم، قهر و غلبه دارد. نفس قرآن، بر عالم ماده برتری دارد نه الفاظ آن. قرآن صرفا الفاظ نیست بلکه وجودی دارای مراتب است و حقیقت قرآن این نیست که ما در خدمت آن هستیم.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سوره یونس، آیه 1
[2] سوره یونس، آیه 2
[3] سوره یونس، آیه 34
[4] سوره یونس، آیه 35
[5] سوره شعراء، آیه 78
[6] سوره طه، آیه 50
[7] سوره اعلی، آیات 1 تا 3
[8] سوره یونس، آیه 36
[9] سوره مائده، آیه 119
[10] سوره لقمان، آیه 13
[11] نهج الفصاحه، صفحه 164
[12] سوره بقره، آیه 120
[13] سوره اسراء، آیه 21
[14] سوره یونس، آیه 36
[15] الکافی (ط اسلامیه)، ج7، باب اصناف القضات، صفحه 407
[16] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج72 / 275 / باب 70 البغي و الطغيان ..... ص : 272
[17] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج68 / 323 / باب 80 التفكر و الاعتبار و الاتعاظ بالعبر ..... ص : 314
[18] سوره یونس، آیه 37
[19] سوره یونس، آیه 15
[20] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج94 / 154 / اليوم الثاني عشر ..... ص : 153
[21] الكافي (ط - الإسلامية) / ج1 / 207 / باب أن الآيات التي ذكرها الله عز و جل في كتابه هم الأئمة ع ..... ص : 207
[22] سوره یونس، آیه 15
[23] سوره یونس، آیه 37
[24] سوره حشر، آیه 21