
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 3
قبل از شروع گفت و گو، دو تذکر عرض میکنم:
نکتهی اول : همانطور که ملاحظه فرمودید دربحث آیات سورهى بقره در موضوع قرآن و بستر ماه مبارک رمضان و روزه، خداوند سه مطلب را بیان می فرماید. دستور اول مربوط به روزه است:
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلىَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[1]
اي افرادي که ايمان آوردهايد! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که بر کساني که قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزکار شويد.
أَيامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يطِيقُونَهُ فِدْيةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَهُوَ خَيرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ[2]
چند روز معدودي را (بايد روزه بداريد!) و هر کس از شما بيمار يا مسافر باشد تعدادي از روزهاي ديگر را (روزه بدارد) و بر کساني که روزه براي آنها طاقتفرساست؛ (همچون بيماران مزمن، و پيرمردان و پيرزنان،) لازم است کفاره بدهند: مسکيني را اطعام کنند؛ و کسي که کار خيري انجام دهد، براي او بهتر است؛ و روزه داشتن براي شما بهتر است اگر بدانيد!
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَينَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيامٍ أُخَرَ يرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيسْرَ وَلَا يرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ[3]
(روزه، در چند روز معدود) ماه رمضان است؛ ماهي که قرآن، براي راهنمايي مردم ، و نشانههاي هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است. پس آن کس از شما که در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد! و آن کس که بيمار يا در سفر است، روزهاي ديگري را به جاي آن، روزه بگيرد! خداوند، راحتي شما را ميخواهد، نه زحمت شما را! هدف اين است که اين روزها را تکميل کنيد؛ و خدا را بر اينکه شما را هدايت کرده، بزرگ بشمريد؛ باشد که شکرگزاري کنيد!
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيسْتَجِيبُوا لِي وَلْيؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يرْشُدُونَ[4]
و هنگامي که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزديکم! دعاي دعا کننده را، به هنگامي که مرا ميخواند، پاسخ ميگويم! پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند، تا راه يابند (و به مقصد برسند)!
دربحث ماه مبارک رمضان آیاتی از قرآن مطرح شده که ظرف نزول قرآن است و این ظرف نزول قرآن، عظمت خاص دارد. فرض کنید در یک ظرف، شی گرانبهای خاصی قرار داده اید که میگویید عجب چیزی در ظرف وجود دارد و تو چه میدانی که در این ظرف چیست؟ چون اهمیت ظرف، به مظروف و اهمیت مکان به مکین و اهمیت زمان به حوادث در زمان است. حال ببینید قرآن چه قدر عظمت دارد که میفرماید و تو چه میدانی که این ظرف چیست؟
إنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيلَةِ الْقَدْرِ[5]
ما آن [= قرآن] را در شب قدر نازل کرديم!
وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيلَةُ الْقَدْرِ[6]
و تو چه ميداني شب قدر چيست؟!
نمیفرماید: «و ما ادریٰک ما هو»؛ یعنی آن چه نازل شده یا «و ما ادراک ما انزلنا» یعنی تو نمیدانی چه حقیقت عظیمی را نازل کردیم؟ بلکه میفرماید:
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيلَةُ الْقَدْرِ»
مظروفش پیشکش، عظمت ظرف آن، قابل تشخیص و احصاء نیست و این ظرف فوق حد تصور است. خداوند مبالغه نمیکند و این مطلب نشاندهنده ی عظمت فوق العاده است که عظمت مظروفش قابل تصور نیست. چون درک ظرفی که این حقیقت در آن تجلی کرده چیست (که قابل فهم نیست) چه برسد به اصل حقیقت آن تجلی.
از این ظرف نزول قرآن که همان ماه مبارک رمضان است، سه مطلب مطرح شده که یکی از آنها روزه است که واجب و به دو امر مستحب تشویق و تأکید شده است که یکی قرآن و دیگری دعاست. بنابراین این دو از عوامل رشد هستند. با این توجه، رفقا چه درخلوت، شبها و سحرها همان طور که برای سحری خوردن، بیدار می شوید، به این سه عامل رشد اهتمام ویژه داشته باشند.حتی آنها که توان روزه گرفتن ندارند، سعی کنند سحر حتی برای خوردن، بیدار شوند.
یک بار راجع به این مسأله گفتگو شد که بعضی در جنگ و جهاد، شرکت نکرده و به این مساله توجهی هم نداشتند، خداوند به رسولش دستور می دهد و می فرماید اگر اینها که به جنگ نیامدند و مردند، اصلاً سر قبر آنها هم نرو. نماز هم برای او نخوان:
وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ [7]
هرگز بر مرده هيچ يک از آنان، نماز نخوان! و بر کنار قبرش، (براي دعا و طلب آمرزش،) نايست! چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند؛ و در حالي که فاسق بودند از دنيا رفتند!
در حالی که اگر هریک از مسلمین میمردند و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه تشریف داشتند، خود ایشان برآن ها نماز میخواندند. اما برای این گروه، قرآن میفرماید سر قبر آنها نروی.
دستهی دیگر کسانی بودند که جنگ نرفتند، ولی خداوند خیلی اینها را ناز و نوازش کرده است. هر دو جنگ نرفتند اما، یک گروه نرفتند و بیخیال و بی اعتنا و بدون عذر بودند و گروه دیگر هم نرفته ولی دلشان برای رفتن پر می زد. زیرا « لکل امرئ مانوی»[8] :انسانها با نیات خود محشورند.
در ماه مبارک هزار رکعت نماز دارد. شبی20یا30رکعت و شب های قدر صد رکعت. گاهی آدم افطار جایی دعوت است و یا مریض است و واقعا بی حال است نه از روی تنبلی، ولی میتواند قلبش را متصل و این حال را در خودش ایجاد کند و بگوید خدایا من نمیتوانم این کارها را انجام دهم. واقعا حالش این باشد چون در خدایا گفتن نمیتوان دروغ گفت و دلش هم برای انجام این اعمال پر بکشد.
خدا رحمت کند قدیمیهای متدین و پیرزن و پیرمردها را. مادر بزرگی داشتم که یک یا یک ساعت و نیم به اذان صبح، سحری را خورده و مسواک هم زده و مشغول عبادت و دعا بودند. بستگی به این که زمستان یا تابستان باشد، حتی شبهای بلند دو ساعت قبل، مشغول دعای ابوحمزه و نماز بودند. انسان باید انس با قرآن، خصوصاً در این ماه، پیدا کند. خانوادهها با هم قرآن خوانده و هر فردی نیت خود را وصل کند و بگوید دلم پر میکشد که تمام این اعمال را اعم از نمازها و دعاهایش را انجام دهم و هر قدر هم میتواند انجام دهد. اگر این طور باشد آن مقداری که نمیتواند، با نیت و عمل صادقانهاش، وصل میشود. صدقِ نیت و صدقِ عمل، کاستیها را جبران میکند. چرا که خداوند جابر است. پس چه در خلوت ها به طور شخصی، چه بطور عمومی، رفقایی که میتوانند قرآن بخوانند یا دعای افتتاح که خوانده میشود، دوستان بهرهمند شوند. گرچه وقتی دعا خوانده میشود، لازم نیست شما زیر لب تکرار کنید البته اگر تکرار کنید اشکالی ندارد و خوب است. اگر آن معانی را در قلبتان گذراندید، باز هم خوب است. بعضی اوقات دعاهای قلبی اولویت دارد که الان برای ما نیست و برای اولیاء است.
من گروهی میشناسم ز اولیاء که دهانشان بسته باشد از دعا
نکتهی دوم: به تصریح روایات، شیاطین در این ماه در غل و زنجیرند. بنابراین، این ماه محک خوبی است تا ببینیم نفس ما چقدر شیطانی یا رحمانی است. یعنی در این ماه، هرکس حالت و خطور غلط و عمل سوء و خلق بد دارد، خالص برای نفس خود او و حدیث نفس و وسوسهی نفس خود اوست. چون شیاطین در غل و زنجیرند و آدم میتواند خودش را محک بزند. به میزان تمایلی که به گناه دارد و فکر غلط و گناهان فکری، گناهان خلقی، خطاهای رفتاری از انسان سر می زند، میتواند به حساب های خودش رسیدگی کند. شیطان که به غل و زنجیر، مغلوب و بسته است. فقط یک نفس است که میخواهد شما را به زمین زند و خداوند دستور داده نفس را ضعیف کنید.
نفس اژدرهاست او کِی مرده است از غم بی آلتی افسرده است
یکی از مهمترین راهها برای تضعیف نفس، همین صوم است به شرطی که انسان هر چه در طول روز امساک کرده ، دو برابر آن را، افطار و سحر جبران نکند. دو شب قبل، در مورد وجوب حفظ بدن با هم گفتگو کردیم که حفظ مزاج واجب است. از آن طرف این به معنای پرخوری نیست. باید برای قوت غذا بخورد، نه برای مزه. بنابراین کسی که برای قوت میخورد، به قدر قوت هم میخورد. حفظ اعتدال و دوری از افراط و تفریط را دوستان دقت کنند. اگر جایی شک و شبهه یا تردیدی داشت، جای پرسیدن و مشاوره هست. بنابراین در این ماه، معصوم شدن، خیلی راحت است. افرادی که در ماههای دیگر تجربه ندارند، میتوانند این ماه تجربه کنند که به آستانهی حداقل، عصمت از گناه و فکر گناه برسند. عصمت مراتب فراوانی دارد. این که گناه نکند، اقل مراتب عصمت است. عصمت هفتاد درجه بلکه هفتصد و بلکه هفت هزار درجه و گاهی هفتصد هزار درجه دارد. انشاالله همهی ما سعی کنیم این ها را در خودمان با روزهی با توجه، با توجه به آداب و اسرارش، به وجود آوریم.
بحث اعجاز قرآن که کمکم باید کلمهی آیت را جایگزین کنیم ، پیگیری میکردیم. دیشب راجع به قرائت نکتهای عرض شد. دوستان سوالی کردند که توضیحی لازم دارد. بنا شد وقتی آدم قرآن میخواند ، آداب ظاهری و باطنی را مراعات کند. یکی از آداب آن بود که در محضر قرآن مؤدب بنشیند. یکی از دوستان گفتند اگر تکیه دهیم اشکالی دارد؟ سعی کند این کار را نکند و اگر این کار باعث وهن قرآن میشود، نخوانند. اما اگر عرفاً این طور نشستن، توهین محسوب نمیشود مثلاً انسان به طور طبیعی نشسته، خصوصاً برای معذورین مثل آن که پای او درد میکند و باید زانوی خود را دراز کند، اینها معذورند و نماز را هم به همان شکل میخوانند.
اعتدال در رعایت موارد، به مخاطبین بزرگوار واگذار شده است. پس حکم معذورین جداست و افراد معمولی هم که خسته و تحت فشار جسمی اند، اگر تکیه داد و در عرف و جان خودش، بیاحترامی محسوب نمی شود اشکالی ندارد ولی باید زمانهایی را برای قرآن خواندن انتحاب کند که با نشاط باشد. اگر کسی کمر درد دارد، تکیه دادن اشکال ندارد. اگر پای کسی شکسته و دراز کند، کسی به او نمیگوید بی ادبی کرد.
دو کتاب را در بحث اعجاز معرفی میکنم که به معنای این نیست که حرف اول و آخر را این کتابها میزنند. با پیگیری که در بحث اعجاز قرآن شده بود، حدود700 تا800 کتاب هست . تعدادی از این کتب تخصصی است و متن عربی دارد و سنگین است . اگر شبی دو یا سه کتاب معرفی شود، خوب است. یکی کتاب قرآن در قرآن آیت الله جوادی آملی است. این کتاب اختصاصاً راجع به اعجاز قرآن نیست. کتاب قرآن در قرآن پنج فصل دارد؛ یک فصل آن راجع به حقیقت قرآن است. فصل دیگر در مورد رسالت قرآن، یک فصل راجع به جاودانگی و ابدیت قرآن، فصل دیگر راجع به فهم قرآن و فصل دیگر راجع به اعجاز قرآن است. فهرست فصل اعجاز قرآن که خود دو فصل دارد، این است :
فصل اول :
-تعریف اعجاز و ویژگیهای آن
-اعجاز در امور ممکن است.
-هماهنگی اعجاز با قانون علیت.
-اعجاز، طفره نیست. [9]
-اعجاز، در انحصار پیامبران است.
-اعجاز، شکست ناپذیر است.
-اعجاز، به اذن خداست. [10]
-اعجاز دلیل بر نبوت است.
-اعجاز بر برهان استوار است.
-دو تفاوت جوهری معجزه با سحر. [11]یکی از مباحث مهم در بحث اعجاز، تشخیص تفاوت سحر و امور خارق العاده با اعجاز است. چون نفس و روح انسان قدرت های عجیبی دارند و ما بیخبریم.[12]
بخش دوم اعجاز در مورد ویژگیهای اعجاز قرآن است. بحث تحدی و اقسام تحدی و ابعاد اعجاز و تحدی قرآن که اعجاز در فصاحت، اعجاز در محتوا و اعجاز در هماهنگی آیات و اعجاز در اخبار غیبی است. بعد هم شبهاتی در مورد اعجاز را بیان کردند. این جا از وجوه اعجاز، فقط چهار وجه ذکر شده است.
در بحث اعجاز، اصطلاحات قرآنی معجزه و این که برای معجزه، قرآن چه اصطلاحاتی را به کار میبرند را بیان کردیم. اصطلاح اول، آیت بود که این اصطلاح پیام های خاصی داشت که آن پیام ها بیان شد. به عبارت دیگر خداوند با کلمهی آیت که مثلاً فرمود موسی را به آیاتی فرستادیم و یا از تو آیت طلب میکنند، اولین پیامش آن بود که حکمت و موعظه و خیرخواهی و دلسوزی باید حرف اول را بزند. با حکمت و موعظهى حسنه، هشتاد یا نود درصد کار، جلو میرود.
توضیح اینکه برای هدایت و دعوت انسان ها قرآن می فرماید اگر میخواهی نفوس را به خدا دعوت کنى، سه ابزار وجود دارد که درآیه 125 سوره نحل آن ها را بیان فرمود:
اُدْعُ إِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحْكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ [13]
با حکمت و اندرز نيکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشي که نيکوتر است، استدلال و مناظره کن! پروردگارت، از هر کسي بهتر ميداند چه کسي از راه او گمراه شده است؛ و او به هدايتيافتگان داناتر است.
در این آیه می فرماید به راه خداوند با چند چیز دعوت کن: حکمت یعنی بیان حکیمانه و استوار که نوعاً در قرآن در مسائل هستی شناسی، به کار میرود اما اگر کسی، در مسائل اخلاقی یا مسائل رفتاری هم بیان محکم، استوار و حکیمانه بکند، آن هم حکمت محسوب میشود کما اینکه در قرآن بعد از چند دستور رفتاری میفرماید:
ذَالِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الحِكْمَة [14]
بنابراین، آن اصطلاحی که حکمت را در مسائل هستی شناسی به کار میبرند و در فضاهای علمی رایج شده است، مطابق دستورات قرآنی نیست. خداوند در سورهی اسراء حدود ده دوازده دستور میدهد و می فرماید:
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولا[15]
هرگز معبود ديگري را با خدا قرار مده، که نکوهيده و بييار و ياور خواهي نشست!
در یک کلام اینکه موحد باش.
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِياهُ وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَانًا إِمَّا يبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا[16]
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيکي کنيد! هرگاه يکي از آن دو، يا هر دوي آنها، نزد تو به سن پيري رسند، کمترين اهانتي به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!
وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا[17]
و حق نزديکان را بپرداز، و (همچنين حق) مستمند و وامانده در راه را! و هرگز اسراف و تبذير مکن،
دیگران که مسکین و در راه مانده و همسایهاند و قوم و خویش اند حقی دارند، حقشان را بپرداز و تبذیر نکن.
وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِياكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا[18]
و فرزندانتان را از ترس فقر، نکشيد! ما آنها و شما را روزي ميدهيم؛ مسلما کشتن آنها گناه بزرگي است!
وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا[19]
و نزديک زنا نشويد، که کار بسيار زشت، و بد راهي است!
وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيهِ سُلْطَانًا فَلَا يسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا[20]
و کسي را که خداوند خونش را حرام شمرده، نکشيد، جز بحق! و آن کس که مظلوم کشته شده، براي وليش سلطه (و حق قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نکند، چرا که او مورد حمايت است!
وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا[21]
و به مال يتيم، جز به بهترين راه نزديک نشويد، تا به سر حد بلوغ رسد! و به عهد (خود) وفا کنيد، که از عهد سؤال ميشود!
وَأَوْفُوا الْكَيلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا[22]
و هنگامي که پيمانه ميکنيد، حق پيمانه را ادا نماييد، و با ترازوي درست وزن کنيد! اين براي شما بهتر، و عاقبتش نيکوتر است.
وَلَا تَقْفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[23]
از آنچه به آن آگاهي نداري، پيروي مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند.
وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا[24]
و روي زمين، با تکبر راه مرو! تو نميتواني زمين را بشکافي، و طول قامتت هرگز به کوهها نميرسد!
این کارها را نکن چرا که:
كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَيئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا[25]
همه اينها گناهش نزد پروردگار تو ناپسند است.
ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا[26]
اين (احکام)، از حکمتهايي است که پروردگارت به تو وحي فرستاده؛ و هرگز معبودي با خدا قرار مده، که در جهنم افکنده ميشوي، در حالي که سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهي بود!
آن چه از وحی که به تو القاء شد، از حکمت بالغهی الهی بود. بنابراین بعضی از مواردى که بیان شد، اعتقادی و خیلی از آنها رفتاری بود. پس هر امر حکیم و محکمی، چه اعتقادات که به صورت مستحکم و مبرهن تبیین شود و چه رفتارها که به صورت صحیح و مستحکم بیان شود، همه حکمت است. منتهی عمده، مجرای حکمت در اعتقادات و مباحث شناختی است. این روش حکمت بود.
دوم موعظه حسنه است. می فرماید به راه خدا دعوت کن با حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن. در بدو امر به نظر می رسد، راههای دعوت سه تا باشد. حکمت. موعظه. جدال. منتهی با دقت در آیات، درک میکنیم اینها، دو روش است. اگر سه راه بود، باید میگفت «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و الجدال الاحسن». میفرماید دو کار بکن و به موضوع امر شده و آن دو امر، «ادع و جادل» است. دعوت کن (ادع) با دو روش حکمت و موعظهی حسنه و جدال کن (جادل)، در مرحلهی پس از دعوت. عمدهی نفوس که متوسطاند و آمادگی دارند، نیازمند جدالاند. خوبها با همان حکمت اولیه میآیند و عالیها بدون حکمت و با شهود میآیند.
کسانی که دعوت پیامبر را اجابت کردند، چند دستهاند:
یک دسته از کسانی که ایمان میآورند بدون درخواست پیامبر، اجابت کردند؛ مثل حضرت امیر علیه السلام. چرا که ایشان، خود، شاهد صحنهی رسالت بوده و فرمودند وقتی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وحی میشد نور وحی را میدیدم: «اری نور الوحی و الرساله و اشمّ ریح النبوه و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزول الوحی علیه»[27]؛ وحی را میدیدم و بوی رسالت را استشمام کرده و در آن صحنه صدای نعرهى شیطان را هم شنیدم. حضرت امیر در آن صحنه حاضر و دوشادوش پیامبر است گرچه هرچه دارد از پیامبر است؛ اما به شهود، ایمان میآورد نه این که به او بگویند دو دو تا چهار تا را بپذیر که حق است و او هم قانع شود و بپذیرد. قبل از این حرفها، او از طریق خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که هر که هر چه دارد، از طریق ایشان است، به شهود رسید. کسی از غیر مجرای رسول الله به چیزی نمیرسد.
دستهی دوم نفوس آماده و قلوب غیر زنگار گرفته است که بلافاصله بعد از عرضه شدن حجت، آمادگی دارند و می پذیرند. کسانی مثل حضرت خدیجه سلام الله علیها و سلمان فارسی که آمادگی های عقل و قلبی آنان، در حد اعلا است و درنگی ندارند.
دستهی سوم گروهی اند که آینه شان آن قدر صیقلی و شفاف نیست. اما اگر عرضه شود و موعظه گردند یعنی به آنان توجه داده شود که حکیمانه است و در آن نفع وضرر نهفته است، می پذیرند.
موعظه اعم از صرف بیان نفع و ضررها است. اما مثل حکمت که اعم از هستی شناسی و مسائل فکری بود و عمدتا در مسائل فکری بیان میشد، موعظه هم در مسائل اخلاقی رفتاری جا دارد وگرنه اعم است.
دستهی اول همین که بدانند خوب است، انجام میدهند چراکه این رفتار انسانی، الهی، خوب و عاقلانه است. اینها نیازمند اهرمی برای هل دادن نیستند . دستهی دوم که به این سطح نرسیدند، به اهرمهاى دیگری از نفع و ضرر نیاز دارند.
نوع بیان شریعت در امر و نهیها، متفاوت است. گاهی می فرماید فحشاء مرتکب نشوید که کسی که مرتکب شود، جایگاهش جهنم است.
گاهی برای عدهای میفرما ید. مرتکب فحشا نشوید چرا که بسیار قبیح است:
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلا[28]
این آیه برای متوسطین است.
برای آنها که نفسشان این قدر هم آمادگی ندارد، باید بگویند« وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» که اگر این کار را کنید ، آتش درست و حسابی در جهنم در انتظار توست. یا این که اگر این کار را انجام دهی، صد ضربه شلاق میزنیم و کسی هم نباید در شلاق زدن ترحم کند و باید آبروی او پیش مردم برود مثل آیهی سورهی نور :
الزَّانِيةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ وَلْيشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[29]
هر يک از زن و مرد زناکار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت (و محبت کاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حکم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهي از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده کنند!
این جا، جای رأفت و دلسوزی کور هم نیست. این مال افراد پرت است.
آنها که از این حد بالاترند، میفرماید آتش جهنم برای آنان است. آنها که از این بالاترند، می فرماید خیلی کار زشتی است:
إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ مَقْتًا وَ سَاءَ سَبِيلا [30]
چه قدر این مسیر پرده دری، راه بدی است! برای آن که بالاتر از این حد است، حضرت امیر المومنین علی علیه السلام می فرماید ما زنا غیور قطّ[31]؛ بر فرض گناه هم نداشته باشد، مگر انسان وآدم غیور چنین کاری میکند؟ باید تربیتها در این سطح باشد. منتهی چون مخاطب قرآن، همهی افراد هستند، آیه بر تمام سطوح اشراف دارد. ما باید خودمان را به این سطح برسانیم. معنا ندارد انسان، چنین کاری بکند.
وقتی حضرت یوسف علیه السلام، مقابل زلیخا قرار گرفت و زلیخا درها را قفل کرد و حضرت را دعوت به گناه کرد، حضرت به صورت قدم به قدم چند حرف متعالی دارند:
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَاي إِنَّهُ لَا يفْلِحُ الظَّالِمُونَ [32]
و آن زن که يوسف در خانه او بود، از او تمناي کامجويي کرد؛ درها را بست و گفت: «بيا (بسوي آنچه براي تو مهياست!)» (يوسف) گفت: «پناه ميبرم به خدا! او [= عزيز مصر] صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامي داشته؛ (آيا ممکن است به او ظلم و خيانت کنم؟!) مسلما ظالمان رستگار نميشوند!»
حرف اول او عرفان است. او گفت نزد من بیا حضرت فرمودند معاذ الله پناه ببر خدا. «إِنَّهُ رَبىّ أَحْسَنَ مَثْوَاَي» و رب من است و مرا گرامی داشته او مجرمین را به فلاح و رستگاری نمی رساند.
بعضی از مفسرین، منظور از «انه ربی» را عزیز مصر دانستهاند که این حرف قطعا غلط است. گفت معاذ الله پناه برخدا که من این کار را بکنم. من یک عمر نان و نمک عزیز مصر را خوردم، او مرا پرورش داده و از بچه گی در این خانه بزرگ شدم. رَبىّ أَحْسَنَ مَثْوَاَ ی مرا گرامی داشته چون شبیه این، در جریان حضرت یوسف هست که وقتی عزیز یوسف را به خانه برد:
وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ ينْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ [33]
و آن کس که او را از سرزمين مصر خريد [= عزيز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وي را گرامي دار، شايد براي ما سودمند باشد؛ و يا او را بعنوان فرزند انتخاب کنيم!» و اينچنين يوسف را در آن سرزمين متمکن ساختيم! (ما اين کار را کرديم، تا او را بزرگ داريم؛ و) از علم تعبير خواب به او بياموزيم؛ خداوند بر کار خود پيروز است، ولي بيشتر مردم نميدانند!
مرا عزیز و گرامی بدار ولدا تصور تصور کردند که این به آن مطلب اشاره دارد. ولی با مبانی سازگار نیست. بحث تفصیلی دارد که میخواهیم گذرا رد شویم. در آیه 23 سوره یوسف گفته اند «اِنَّهُ رَبىّ أَحْسَنَ مَثْوَاَ » گفتهاند منظور عزیز مصر است. و همین طور « َإِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُون» اگر متوجه شود, پدر ما در میآید.
ولی حرف در سطح دیگری است. از ابتدای فرمایش حضرت یوسف معلوم میشود که وقتی حضرت را به گناه دعوت میکند، اولین جملهی ایشان قال معاذ الله است. در حالی که باید بگوید من پناه می برم به خدا؛ قال اعوذ بالله. قران کتاب با حساب وکتاب است. این طور نیست که «اعوذ بالله» به معنای «معاذ الله» و «معاذ الله» به معنای «اعوذ بالله» باشد. حساب وکتاب دارد. خدا دارد از یک جریان عبودیت در سطح حضرت یوسف خبر میدهد. «اعوذ بالله» یعنی من دارم پناه میبرم من دارم میروم. «معاذ الله» فارغ از فعل است. معاذ مصدر و به معنای پناه برخداست درحالی که یوسف کاری انجام میدهد و باید بگوید پناه می برم به خدا. این نشان دهندهی اعراض یوسف از خودش است. یعنی از خود و فعل خود فراتر رفته و نه خود میبیند و نه فعل خود. غرق در خداست. یعنی یوسف به آن خانم که به جمال یا موقعیت خود می نازد، میگوید من خودم را نمی بینیم. یوسف درپی گفتن این مسأله به زلیخا نیست بلکه حال او این است که جمال و فعل خودش را نمیبیند. غرق جمال مطلق است. این حالت، حالت فنا است که در این حالت، فرد به خود و فعل خود، توجه ندارد.
این حالت را آن خانم متوجه نمیشود و جملهی بعد را میگوید. چون میبیند این خانم دست بردار نیست می آید پلهی پایینتر و دوباره میگوید «انه ربی احسن مثوای». کسی که به این مرحله توجه ندارد، باید به این مرحله از انسانیت توجه کند که او دم به دم، آن به آن، لحظه به لحظه همراه من است. و مهربان تر از مادر، هرچه خیر و مصلحت بوده و برای من امکان داشته، فراهم کرده است. این باید حرف همهی ما در مواجهه با گناه باشد. میخواهیم گناه کنیم حداقل توجه کنیم به خدایی که آن به آن حاضر است و آن به آن، لطفی کرده که بالاتر از آن متصور نیست. یعنی اگر بالاتر از آن بود، میکرد. مادر و پدر گرچه خیلی، دلسوزند، ولی بخل دارند چون کسی نیست که از این صفت رهیده باشد. یا بخل مذموم دارد یا حداقل بخل غیر مذموم دارد. تنها وجودی که هیچ بخلی در آن فرض ندارد، خداست. در این حد جواب می دهد.
این را هم زلیخا متوجه نمیشود در نتیجه به قالب سوم میآید: «انه لا يفلح الظالمون». ظلم عاقبت به خیری ندارد. لذت چند لحظه ای، عاقبت بدِ ابدی.
وقتی حضرت دید آن خانم این را هم متوجه نشد، دست بهکار شده و فرار کرد.
در سه جمله، سه سطح از استدلال برای جلوگیری از خطاها بیان فرمود. سطح عالی، سطح متوسط و سطح حداقلی.
پس آن حکمت، بیان حکیمانه عمدتا در موارد هستی شناسی است. موعظهی هستی شناسانه، بیان مشفقانه در موارد خلقی رفتاری و پیامدهای رفتاری است. بیان نفع و ضررهای حاصل از حال و کار و فکر و موعظه است. با این دوتا، دعوت تمام است. عدهای که مشکل فکری و ذهنی و شبهه دارند و یا مشکلات اخلاقی دارند، با این دو تا، حجت تمام است .
حال اگر از این دو طریق، فرد دعوت نشد، به جدال احسن می رسد. جدال احسن یعنی حرف حق بگو منتهی حرف حقی که با آن فرد، یک وجه مشترک دارد. آن وجه مشترک را کمک بگیر تا خودش بفهمد که حرف حق کدام است و دیگران که ناظر صحنه هستند، به روشنی برایشان حق از باطل، سره از ناسره، جدا باشد و بتوانند تشخیص دهند. پس ابزار دعوت دو تاست و سومی مکمل و متمم و در موارد استثنایی است. هشتاد درصد مساله با حکمت و موعظه حل میشود. ده درصد مردم می مانند که حق برایشان روشن شود و بفهمند مسأله سود و ضرر دارد و پیگیری هم کنند و باز هم لج بازی درمیآورند. عمدتا یا نفعی در بین است که نمیخواهد بپذیرد، موقعیتی دارد که نمیخواهد قبول کند، یا شبههای دارد. آنها که شبهه دارند، ممکن است با جدال رفع شود آن هاکه شبهه ندارند و موقعیت در بین است، معمولا با جدال هم رفع نمیشود. شاهدهای جدال عمدتا در قرآن، آخر باز هم قبول نکردند. یک نمونه نمرود است که در بحث با حضرت ابراهیم علیه السلام گفت من خدا هستم. گفت چرا ؟ گفت مرده زنده می کنم. می ميرانم و زنده میکنم. خدا یعنی کسی که به کل که به نظام هستی احاطه دارد. گفت خورشید را از مغرب در بیاور. ساکت شد . اما دست از خدایی خودش برنداشت. آنها که گیر روحی روانی دارند نه شبهه، بعد از جدال هم اصلاح نمیشوند. نمونهی دیگر مسیحیان نجران که گفتند عیسی پسر خداست. گفتند چرا؟ گفت چون پدر ندارد. فرمود حضرت آدم هم پدر و هم مادر ندارد. چرا قائل به خدا بودن او نیستید؟ ساکت شدند. اما باز هم دست از عقیدهی باطل خود بر نداشتند. پس چرا باید در این موارد جدال کرد؟ به خاطر این اولا ممکن است خودش برگردد. خصوصا در حالتی که شبهه دارد. ثانیا دیگران که حاضر در صحنه اند، حق برایشان روشن شود. آیه نکتهی دیگری هم دارد و آن این که حکمت را مطلق آورده است. که جلسهی آینده بحث میشود.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سوره بقره، آیه 183
[2] سوره بقره، آیه 184
[3] سوره بقره، آیه 185
[4] سوره بقره، آیه 186
[5] سوره قد، آیه 1
[6] سوره قدر، آیه 2
[7] سوره توبه، آیه 84
[8] مصباح الشریعه، صفحه 18
[9] بعداً طفره را که از بحثهای اعجاز است، توضیح میدهم.
[10] شاید بعضی از سرفصل ها با آن چه میخواهیم بگوییم متفاوت باشد. مثلا اعجاز در انحصار پیامبران نیست.
[11] ساحر هم از کودکی و بدو تولد شما تا مرگ را خبر میدهد. یکی از مواردی که حضرت عیسی علیه السلام جزء معجزات خود بیان میکرد این بود که من از این که چه خوردید و چه در خانهها دارید، به شما خبر میدهم: « أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيوتِكُمْ » (سوره آل عمران/ آیه 49). یک مرتاض هندی هم این کار را به خوبی انجام میدهد. یکی از آشنایان ما هند رفته بود. ایشان میگفت برای دیدن ساحر و مرتاض رفتم. دیدم اینها در حلقهای نشسته اند و مسئول و رهبر اینها مرتاض اصلی بود. داستانش مفصل است. اینها روزی یک بادام میخوردند و رهبر ریاضت کش آنان، مدفوع اینها را میخورد. ایشان میگفت یک لحظه به فکر صحنهی ظاهری و کثیفی اینها افتادم. همین که در ذهن من گذشت، نگاهی به من کرد و در چند لحظه، تمام زندگی من از بچگی تا حال مثل یک فیلم مرور شد. یا مرتاضی در هند به نام سای بابا و یا مرتاض قدیمیتری که کتابی در هیپنوتیزم به نام کابوک نوشته بود، فردی به نام شعبان طاووسی کابوکی که هیپنوتیزور بود و حدود سی سال قبل، دو سه تا کتاب داشت. در یکی از کتابهایش شرح داستان سفر خود به هند را ذکر کرده بود. نزدِ یکی از مرتاضهای آن زمان هند رفته بود. مرتاض به یکی از مریدانش گفت خود را از کوه پایین بینداز و او خودش را بدون چون و چرا پایین انداخت. به یارانش گفت: او را بیاورید رفتند و جنازه ای را آوردند. با خواندن وردی، روح طرف بلند شد. گاهی اوقات بعضی از این داستان ها صحت ندارند انسان باید روی این مسائل دقیق باشد و ملاکهایی که انسان میتواند بفهمد این داستانها تا کجا صحت دارند وکجاهای آن خیال بافی و غلو، کذب یا دروغ است را در بحث سحر مطرح میکنیم. اما به فرض صحت، این کار شبه معجزه است. حضرت عیسی علیه السلام هم کور مادرزاد را شفا میداد و مرده را زنده میکرد و این مرتاض هم بعد از این که آن فرد از کوه پایین افتاد و بدون هیچ حالت طبی، این را برگرداند.
[12] تا صد سال پیش اگر کسی خبر میداد و میگفت من با یک مقدار کمی ماده، یک سال اینجا را روشن میکنم، میگفتند عجب آدم شیاد یا دروغگویی است.
ده گرم اورانیوم، بازدهی زیادی ندارد. بازدهی نیروگاههای هستهای، به نسبت خیلی کم است. لامپهای برق ده تا پانزده درصد و شاید کم مصرفها بیشتر باشد. کسی باور نمیکند شاید صد سال دیگر بتوان همین اورانیوم که از مدار خارج شده و آن را دور میاندازند، را برگرداند و همین مقدار برای ابد میتواند انرژی بدهد. چرا باور نمیکردند؟ چون قدرت نهفته در هستهی سلول، کشف نشده بود. هر نفس انسانی یک نیروگاه هستهای است. غیر قابل قیاس است. این یک برهان دارد که اگر در مادهی خام بیشعور، این قدر انرژی نهفته است، در مراتب ارتقائی وجود، آن کسی که نفس دارد، چه قدر انرژی دارد؟ چه در جهت خیر که فوق العاده است و چه در جهت شر. اگر جنبهی شر را مقداری باز کنیم، می بینیم عالم و آدم را به فساد میکشد.
[13] سوره نحل، آیه 125
[14] سوره اسراء، آیه 39
[15] سوره اسراء، آیه 22
[16] سوره اسراء، آیه 22
[17] سوره اسراء، آیه 26
[18] سوره اسراء، آیه31
[19] سوره اسراء، آیه32
[20] سوره اسراء، آیه33
[21] سوره اسراء، آیه34
[22] سوره اسراء، آیه35
[23] سوره اسراء، آیه36
[24] سوره اسراء، آیه37
[25] سوره اسراء، آیه38
[26] سوره اسراء، آیه39
[27] خطبه قاصعه نهج البلاغه
[28] سوره اسراء، آیه 32
[29] سوره نور، آیه 2
[30] سوره نساء، آیه 22
[31] غرر الحکم و درر الکلم ، صفحه 684
[32] سوره یوسف، آیه 23
[33] سوره یوسف، آیه 21