به گزارش حلقه وصل: به چاپ صد و سی و چندم رسیده. کتابش را میگویم. یکی از کتابهایش. همان که وقتی صفحاتش را ورق بزنی، صدایی مهربان اما رسا و مطمئن، دستت را میگیرد و تو را به مکانهایی میبَرَد که حضورِ همزمانِ این جسمِ مادیِ فانیات در آنجا، خارج از حد تصور است و حتی شاید ممکن نیست. کتابی که حرف حق را نه با نیش و کنایه، که اینبار، شیرین اما عاقلانه، با تو میزند. و تو با لبخندی آغشته به شگفتزدهگی، به کلماتی خیره میشوی که انگار از دهان پدری مهربان و معلمی دلسوز، به مقصدِ نشستن در سینهی غمزدهی تو، بیرون زدهاند.
آقای معلم در بخشی از کتابش مینویسد: «میگویند: «مشتاقی است مایه مهجوری.» این صحیح است اما عکس آن هم صحیح است که: «مهجوری است مایه مشتاقی.» امروز یکی از خلأهایی که در دنیای اروپا و آمریکا وجود دارد خلأ عشق است. در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم میخورد که اولین قربانی آزادی و بیبندوباری امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است. در جهان امروز هرگز عشقهایی از نوع عشقهای شرقی از قبیل عشقهای مجنون و لیلی، و خسرو و شیرین رشد و نمو نمیکند.
نمیخواهم به جنبه تاریخی قصه مجنون و لیلی، و خسرو و شیرین تکیه کرده باشم، ولی این قصهها بیان کننده واقعیاتی است که در اجتماعات شرقی وجود داشته است. از این داستانها میتوان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترسی مرد تا کجا پایه خود را بالا برده است و تا چه حد سر نیاز مرد را به آستان خود فرو آورده است! قطعا درک زن این حقیقت را در تمایل او به پوشیدن بدن خود و مخفی کردن خود به صورت یک راز، تاثیر فراوان داشته است.»
وقتت را نمیگیرم برای معرفی. اسم این نویسنده، استاد است. معلم. روحانی. طلبه. دانشمند. فیلسوف. اسمش مرتضاست. اما همهی ما او را به «شهید مطهری» میشناسیم. به عظمت تلفیق خون و جانش در تیررس گلوله. او را همهی ما میشناسیم اما نه به اسم یک روحانیِ متحجرِ تکفیرکنندهی خودرأیِ دیگران بدانگار. او، به معنای واقعی کلمه، اندیشهای داشت به عظمت جهان و به وسعت آسمان. و چه چیزیست که بتواند این اندیشهی آبی و زلال را در خودش محصور کند و فکرهای بستهی افراطی از آن بیرون بکشد؟
حالا، و در این روزگارِ آشفته حالِ بی سر و سامان، دوباره دست به دامان کتابی از مجموعه کتابهای این شهیدِ راه احیای اندیشهی صحیح اسلامی و انسانی شدهایم تا شاید ما را به فطرت خویشتنمان بازگردانَد. کتابی به نام «مسئله حجاب» که براستی مسئلهایست به قدمت طولانی تاریخ بشر. با ابعادی شگرف از وجود و توسعه و شکلهایی مختلف که در آیینهایی گوناگون، به انتخاب زنان و حتی مردان درآمدهاند.
در این کتاب دویست و پنجاه صفحهای، نه کسی بالای منبر رفته و نه چوبی بر سر کسی است که او را وادار به پوشیدن حجاب کند اما فصلهایش با تو از روزگاری سخن میگویند که تو را ناخودآگاه به تفکری عمیق وا خواهد داشت؛ مثل این سطور: «در کشورهای متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیتهایی وجود دارد. اگر مردی برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود و یا حتی با پیژامه بیرون آید، پلیس ممانعت کرده به عنوان اینکه این عمل برخلاف حیثیت اجتماع است او را جلب میکند. هنگامی که مصالح اخلاقی و اجتماعی، افراد اجتماع را ملزم کند که در معاشرت اسلوب خاصی را رعایت کنند مثلا با لباس کامل بیرون بیایند، چنین چیزی نه بردگی نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادی و حیثیت انسانی است و نه ظلم و ضد حکم عقل به شمار میرود. برعکس، پوشیده بودن زن_در همان حدودی که اسلام تعیین کرده است_موجب کرامت و احترام بیشتر اوست، زیرا او را از تعرضِ افراد جلف و فاقد اخلاق مصون میدارد.»
با اینکه این کتاب از چند دهه پیش به دست ما رسیده اما آنقدر جامعیت دارد که میتواند همچنان به تمام شبهههای ما در مسئله حجاب جواب بدهد. کافیست سوالاتت را روی کاغذ بنویسی و ببینی چه میشود: «چرا حجاب داشته باشیم؟» «حجاب را مسلمانها وارد ایران کردند؟» «بقیه دینها هم حجاب دارند؟» «چرا مردان حجاب ندارند؟» «محدودهی حجاب چیست؟» «غرب و شرق و گذشته درباره حجاب چه میگوید؟» «تفاوت عشق و هوس چیست؟» «آیا حجاب با اصل آزادی منافات ندارد؟» «چه چیزی موجب انحراف جنسی میشود؟» «کیفیت حجاب و پوشش باید چگونه باشد؟» «آیا پوشش چادر اجباری است؟» و هزاران سوال دیگر.
کافیست روی کاغذ بنویسی گرههای ذهنیات در مسئله حجاب را و بعد کتاب را باز کنی: «به هر حال آنچه مسلم است این است که قبل از اسلام، حجاب در جهان وجود داشته است و اسلام مبتکر آن نیست، اما ...» اما چه؟ شهید مطهری، با صبر و حوصله و دقت، فصل به فصل و صفحه به صفحه و پاراگراف به پاراگراف به تو جواب میدهد تا بتوانی درستترین تصمیم را در سختترین زمانه بگیری. تصمیمی بر مبنای عقل و اندیشه و تحقیق، نه براساس تماشا و تلقین و احساس. فقط کافیست این کتاب را انتخاب کنی. کتابی که نویسندهاش زنده نیست اما صفحاتش و کلماتش همچنان زنده است و چشم به راه چشمهای توست تا خوانده شود.