
سرویس حاشیهنگاری: خیلی راحت میگوییم، ۳۵ سال، یعنی یک عمر! آن هم عمر من و تویی که بدون دغدغههای صبوری و فراق و در روزمرهگیهای رایج، میگذرانیم و میگذریم. غافل از برخی آدمهای دوروبرمان که اگر صبوری و ایثارشان نبود، هر روز که نه، هر دقیقه و ثانیههای عمرمان، ۳۵ سال میگذشت!
این پدر و مادر صبور، فقط یکی از هزاران ماندگان دفاع قهرمانانهی این ملتاند که سال گذشته در انتظار فرزند مفقودالاثرشان بودند که طی ۳۱ سال هیچ خبری از او برایشان نیاورده بودند. روزهایی که هنوز هم باور داشتند شاید روزی بیاید و صدای زنگ خانه را به صدا درآورد. خانه که چه بگویم؟ مگر میشود که دو فرزند رشیدت برای به نمایش گذاشتن استقامت و پایداری ملتی به مبارزه با دشمنان سرزمین و دینشان بروند و سالها نیایند و نباشند و آن خانه، خانه باشد؟
وداع پدر و مادر شهید با حمید محمدرضایی(۱۲ اسفند)
و اما بالاخره و پس از ۳۱ سال، زنگ همین خانه به صدا درآمد و گم شدهشان، "علی"، نه با پای خود که مشتی از استخوانهای بجامانده از کین دشمنش را به خانه آورد تا مرهمی بر زخم فراقشان باشد. و هنوز استخوانهایش به خاک سپرده نشده بود که بایستی سوت و کورتر بودن خانه را در فراق "حمید" که رفت تا ادامه دهندهی خون برادران شهیدش باشد، تحمل کنند. برادران شهیدی که در وصیت نامههایشان تاکید کرده بودند که "نگذارید اسلحههایمان به زمین بماند" و چقدر ما به -حتی خواندن- این وصیت نامهها عمل کرده و میکنیم؟
اما "حمید" که میدانست، ناموس، وطن، اسلام، وصیت، شهید و برادر، یعنی چه، رفت. اگر چه در طول ۸ سال دفاع مقدس هم، همانند برادر جانبازش، به دفعات رفته و ایستادگیاش را به رخ متجاوزان کشیده بود، اما مگر میتوانست ساکت باشد و ناظر تعدی دوباره که نه، چند بارهی قاتلان حسین(ع) و دربندکشان زینب(س)؟ آن هم به حریمی که حریم عاشقان و دلشدگان زینب(س) است؟
وداع پدر و مادر شهید با حمید محمدرضایی(۱۲ اسفند)
و او که این درد جانکاه، روح و روانش را میآزرد، رفت. رفت تا همانند برادرش، ادامه دهندهی سالهای فراق پدر باشد و مادر.
و اینگونه شد که مادر و پدری تا امروزها که بار دیگر مشتی از استخوانهای حمید را آوردهاند، ۳۵ سال در فراق فرزندانشان صبوری کردند. فراقی که برای ما ۳۵ سال، ولیکن برای آنان که با تماشای هرآنچه که از آنان به یادگار مانده است، هر لحظهاش، ۳۵ سال گذشت و زین پس نیز!
و امروز این ما هستیم که بایستی فراق را با همهی تلخ و شیرینهایش باور داشته و مرور کنیم روزهایی از این دست را، که طی چهار دههی گذشته پشت سر گذاشتهایم و ببینیم که کجای کاریم و کجای کار باید میبودیم که نبودیم و نیستیم!