حلقه وصل: رسول حسنی.
«جهاد تبیین» یکی از محوریترین مصادیق جهاد در مشی امامان شیعه است که رهبر معظم انقلاب اسلامی به درستی آن را یک فریضه برای امروز دانستهاند.
جهاد تبیین ریشهای چند صد ساله دارد که نشانههای بارز آن را در خطبه حضرت زهرا (س) در مسجد مدینه، خطبه امیرالمومنین (ع) در جمل، صفین، نهروان و مسجد کوفه، خطبههای امام مجتبی (ع) در جریان صلح با معاویه و بعد از آن، خطبههای امام حسین (ع) در مسیر مکه تا کربلا و خطبههای حضرت زینب (س)، حضرت امکلثوم (ص) و در نهایت خطبه امام سجاد در مسجد شام قابل مشاهده است.
در ادامه و به مناسبت میلاد حضرت امام سجاد که باید ایشان را طلایهدار «جهاد تبیین» دانست بخشی از متن کتاب در دست انتشار «الرحیل» را میخوانید، در متن زیر در مییابیم که امام زینالعابدین چگونه و با چه صراحتی در میدان تبیین دشمن قسم خورده خود را در موضع ضعف و شکست قرار میدهد.
چون غائله کربلا با عداوت و دشمنی و کینهتوزی بنیامیه به پایان رسید و حضرت حسین بن علی (ع) و جمله فرزندان و برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و اصجابش به شهادت رسیدند. به امر عمر بن سعد اهل حرم آن حضرت را به کوفه بردند و بعد از آن با نامهای که عبیدالله بن زیاد برای یزید نوشت اسیران کربلا را به شام بردند.
اهل حرم سیدالشهدا و دختران پیامبر (ص) بعد از طی منازلی تحت شدیدترین آزارها به شام رسیدند. یزید گمان میکرد که با کشتن اولاد امیرالمومنین (ع) و جناب ابوطالب (ع) بر مخالفان قهر و غلبه یافته اما خطبههای دختران حضرت زهرا (س) و امام سجاد (ع) یزید را در موضع ضعف قرار داد. در این میان مبارزه حضرت سجاد (ع) که هنوز آثار بیماری در وی نمایان بود در مسجد کوفه ارکان سلطنت نامشروع یزید را به لرزه درآورد.
پیروز در جهاد تبیین
روزی يزيد امر كرد تا اهل بيت (ع) را با على بن الحسين (ع) در خانهای که متصل به خانه خودش بود جاى دادند، خانهای که خراب بود، نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما. چنانكه صورتهاى مبارك اهل بیت (ع) پوست انداخت و در آن مدتى كه در شام بودند نوحه و زارى بر حضرت امام حسين (ع) مىكردند.
يزيد امر كرد سر مطهر امام (ع) را بر در قصرش نصب كردند و اهل بيت (ع) را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون مخدرات اهل بيت (ع) داخل خانه آن لعين شدند زنان آل ابوسفيان زيورهاى خود را كندند و لباس ماتم پوشيدند و صدا به گريه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبدالله بن عامر كه در آن وقت زن يزيد بود پرده را دريد و از خانه بيرون دويد و به مجلس آن لعين آمد در وقتى كه بار عام بود گفت: «اى يزيد! سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا (ص) را بر در خانه من نصب كردهاى.»
يزيد برجست و جامه بر سر او افكند و او را برگرداند و گفت: «اى هند! نوحه و زارى كن بر فرزند رسول خدا (ص) و بزرگ قريش كه پسر زياد لعين در امر او تعجيل كرد و من به كشتن او راضى نبودم.»
پس يزيد امر كرد كه اهل بيت رسالت (ع) را به زندان بردند، حضرت امام زينالعابدين (ع) را با خود به مسجد برد و خطيبى را طلبيد و بر منبر بالا كرد، آن خطيب ناسزاى بسيارى به حضرت اميرالمؤ منين و امام حسين (ع) گفت و يزيد و معاويه را مدح بسيار كرد، حضرت امام زينالعابدين (ع) ندا كرد او را و فرمود: «واى بر تو اى خطيب! كه براى خشنودى مخلوق، خدا را به خشم آوردى، جاى خود را در جهنم مهيا بدان.»
پس روزی حضرت على بن الحسين (ع) فرمود: «اى يزيد! مرا رخصت ده كه بر منبر بروم و كلمهاى چند بگويم كه موجب خشنودى خداوند عالميان و اجر حاضران شود.»
يزيد قبول نكرد، اهل مجلس التماس كردند كه او را رخصت بده كه ما مى خواهيم سخن او را بشنويم، يزيد گفت: «اگر بر منبر برآيد مرا و آل ابوسفيان را رسوا مىكند.»
حاضران گفتند: «از اين جوان چه بر مىآيد.»
يزيد گفت: «او از اهل بيتى است كه در شيرخوارگى به علم و كمال آراستهاند.»
چون اهل شام بسيار مبالغه كردند يزيد رخصت داد، حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت پناه و اهل بيت (ع) او فرستاد و خطبهاى در نهايت فصاحت و بلاغت ادا كرد كه ديدههاى حاضران را گريان و دلهاى ايشان را بريان كرد.
پس فرمود: «ايهاالناس حقتعالى ما اهل بيت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضيلت ما را بر ساير خلق زيادتى داده و عطا كرده است به ما علم و بردبارى و جوانمردى و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤمنان و فضيلت داده است ما را به آنكه از ما است نبى مختار محمد مصطفى (ص) و از ما است صديق اعظم على مرتضى (ع) و از ما است جعفر طيار كه با دو بال خويش در بهشت با ملائكه پرواز مىكند و از ما است حمزه شير خدا و شير رسول خدا (ص) و از ما است دو سبط اين امت حسن و حسين (ع) كه دو سيد جوانان اهل بهشتاند.
هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه مرا نشناسد من خبر مىدهم او را به حسب و نسب خود. ايهاالناس! منم فرزند مكه و مِنى، منم فرزند زمزم و صفا...»
و پيوسته مفاخر خويش و مدائح آبا و اجداد خود را ذكر كرد تا آنكه فرمود: «منم فرزند فاطمه زهرا (س)، منم فرزند سيده نساء، منم فرزند خديجه كبرى، منم فرزند امام مقتول به تيغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحراى كربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنكه بر او نوحه كردند جنيان زمين و مرغان هوا، منم فرزند آنكه سرش را بر نيزه كردند و گردانيدند در شهرها، منم فرزند آنكه حرم او را اسير كردند اولاد زنا، مایيم اهل بيت محنت و بلا، ماییم محلّ نزول ملائكه سما و مهبط علوم حقتعالى.»
پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آبا عِظام خود را ياد كرد كه خروش از مردم برخاست و يزيد ترسيد كه مردم از او برگردند مؤذّن را اشاره كرد كه اذان بگو، چون مؤذّن اللهاكبرُ گفت، حضرت فرمود: «از خدا چيزى بزرگتر نيست.»
چون مؤذّن گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ الا الله»
حضرت فرمود: «شهادت مىدهم به اين كلمه پوست و گوشت و خون من.»
چون مؤذن گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحمداً رَسُولُ الله (ص)»
حضرت فرمود: «اى يزيد! بگو اين محمد (ص) كه نامش را به رفعت مذكور مىسازى جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر مىگويى جدّ تو است دروغ گفته باشى و كافرى و اگر مىگويى جدّ من است پس چرا عترت او را كشتى و فرزندان او را اسير كردى!؟»
آن ملعون جواب نگفت و به نماز ايستاد.