گروه جهاد و مقاومت حلقه وصل – در آستانه نوروز ۱۴۰۰ روزی که قرار بود با خانواده شهید شیرعلی محمودی در یکی از روستاهای اطراف شهرری (دهخیر) گفتگو کنیم، با همسر شهید خدادادی هم قرار مصاحبه را هماهنگ کردیم. آن روز برای ایشان کاری پپش آمد و در زمان مقرر، نزد پدر و مادر شهید دیگری رفتیم. ۵ ماه بعد در اواسط مردادماه بود که با هماهنگی همسر شهید محمودی، بار دیگر هماهنگیها انجام شد تا در خیابان شهید عباس حسینی روستای دهخیر، مهمان خانه همسر شهید مرتضی خدادادی باشیم. خانم طاهره رحیمی بیش از چهار ساعت پاسخگوی سئوالات ما بود و زیر و بم زندگی عاشقانهاش با آقامرتضی را موشکافی کرد.
قاب بیسانسوری از زندگی پر فراز و نشیب این زن مقاوم را در ۹ قسمت نشان شما خواهیم داد تا در تاریخ، ثبت شود. امروز هشتمین قسمت از این سلسله گفتگوها تقدیم شما...
**: الان در مدارک، اسم و فامیل دقیق ایشان چیست؟
همسر شهید: نازنینزهرا خدادادی.
**: اسم پدر هم مرتضی؟
همسر شهید: بله.
**: پس چطور نپذیرفتند؟
همسر شهید: نمیدانم. من خودم هم نفهمیدم.
**: موقعی که پیکر را آوردند، شما برای شناسایی رفتید؟
همسر شهید: شب که به من خبر دادند، صبح رفتم تا متروی شهرری، دیدم برادرش با پسرخواهرش رفته. پسرخواهرش به من زنگ زد که زندایی شما نیایید؛ ما آقا مرتضی را شناسایی کردیم و داریم برمیگردیم. اجازه نداد من بروم. خواهرم هم همراهم بود؛ گفتم من می آیم ولی خواهرم چون دید حالم خراب است، اجازه نداد.
مستقیم از آنجا رفتیم خانه خواهرش در کهریزک. چون بزرگتر بود برای دلداری رفتم آنجا.
**: شما دیگر برای وداع به معراج نرفتید؟
همسر شهید: نه من نرفتم؛ ما را هم نبردند.
**: رسیدیم تا روز تشییع؟
همسر شهید: بله، روز قبلش به ما خبر دادند که فردا پیکر را می آوریم قطعه ۵۰، بهشت زهرا؛ یک مزاری در نظر گرفتهایم. از آنجایی که خیلی دوست داشت به کربلا برود، چون حول و حوش ماه صفر بود، وقتی من گفتم برمی گردم، نزدیک به اربعین ما مسافر کربلا داشتیم.
**: منظورتان چیست؟
همسر شهید: کلا ما چمدان بسته بودیم که برای اربعین راهی بشویم سمت کربلا. در جریان هستید که اتباع فقط همین ماه صفر تا اربعین می توانند بروند و برگردند؛ همه مدارک هایشان را آماده کرده بودند که راهی شوند برای سفر کربلا.
**: مسیر تشییع از کجا بود؟
همسر شهید: از همان اول قمصرِ شهرری. پیکر را داخل قمصر آوردند؛ من درخواست کردم که داخل خانه بیاورند. آن روز صبح پیکر را از اول قمصر تشییع کردند تا درِ خانه و بعد داخل خانه و از آنجا هم تشییع شد به سمت بهشت زهرا. مستقیم بردند خانه شهید که ما رفتیم آنجا و صورت آقا مرتضی را دیدیم.
**: خانه شهیدِ بهشت زهرا؟
همسر شهید: بله.
**: کفن را باز کردند؟
همسر شهید: بله، باز کردند. من بودم، مادرش بود، خواهرهایش بودند.
**: صورت آقا مرتضی آسیب ندیده بود؟
همسر شهید: چرا، همینطور که با سمت راست خورده بود به زمین، سمت راست صورتش کبود شده بود؛ تربت کربلا روی صورتش کشیده بودند. من گریه می کردم که چرا صورتش گِلی است. بعد یک آقایی آمد گفت که دخترم! زیاد گریه نکن، شهیدت با قسمت راست که از روی تانک افتاده زمین، چهرهاش کبود شده، بعد ما تربت کشیدیم روی صورتش، به خاصر اینکه وقتی می بینی تصویر بدی برایت نماند.
**: باز هم خدا را شکر که گذاشتند شما آقا مرتضی را ببینید چون به خیلی ها اجازه نمی دهند.
همسر شهید: بله.
**: جای مزار را خود سپاه پیشبینی کرده بود که قطعه ۵۰ باشد؟
همسر شهید: بله، چون آقا مرتضی گفته بود من که یک مقدار خوب شدم و آمدم، چمدان را ببندید که سه تایی برویم کربلا. من تا آن موقع مشرف نشده بودم کربلا، خودش هم همین طور. خیلی دوست داشت؛ می گفت من پشتهی شاه نجف (به زبان ما افغانها) که همان وادیالسلام است را خیلی دوست دارم؛ می گفت خیلی دوست دارم آنجا را ببینم. من فکر می کردم آنجا یک زیارتگاه است، نمی دانستم کجاست. می گفت طاهره! خیلی به دلم مانده که پشته شاه نجف بروم.
از قدیم در افغانستان یک رسمی است (نمی دانم در ایران هست یا نه) که در وادی السلام خط می کشیدند؛ مثلا قبر خودشان را مشخص میکردند.
**: چون می گویند پیکر مومنین را بعدا می برند میآورند به قبرستان وادی السلام...
همسر شهید: بله، او گفت خیلی دوست دارم آنجا یک نشانی بگذارم و قبر خودم را آنجا خریداری کنم. بعدا که من رفتم دیدم وادی السلام را یک قبرستان تاریخی است.
**: کم از زیارتگاه ندارد، بزرگان زیادی آنجا دفن هستند.
همسر شهید: بله؛ زیارتگاه حضرت هود و صالح پیغمبر هم آنجاست.
**: شما ساک بسته بودید برای اربعین که کنسل شد؟
همسر شهید: بله، حتی خانواده ام که راهی کربلا بودند سفرشان را کنسل کردند. من از دفتر فاطمیون خواستم که پیکر آقا مرتضی را ببرند همان پشته شاه نجف. فکر نمی کردم که پیکر را به ایران آورده باشند، فکر میکردم از سوریه می خواهد بیاورند. همان اوایل که مسئولین فاطمیون آمده بودند این درخواست را گفتم.آقای عزیزی گفت که دخترم! شاید شدنی باشد اگر درخواست بدهیم، ولی خیلی سخت است. بهشان گفتم آقا مرتضی خیلی دوست داشت کربلا برود. گفت آقا مرتضی کربلاست، چرا فکر می کنی پیکرش را ببری کربلا می رسد، جایگاهش الان کربلاست. اما اگر ما بخواهیم ببریم، شاید نتوانیم، اگر هم بتوانیم خودت بیشتر دلتنگ می شوی. این را که شنیدم قانع شدم که اگر نباشد من چطور بنشینم و بهش فکر کنم؟! ولی آقا مرتضی خیلی دوست داشت. همان روزی که می خواست پیکرش بیاید خیلی اقوام منتظر یکسری از مسافرها بودند که از کربلا برگردند، یکسری از اقوام داشتند تازه می رفتند. همیشه می گویم روز تشییع با اینکه خیلیها مسافر کربلا بودند، اول از مسافر حضرت زینب استقبال کردند.
**: مراسم باشکوه شد؟
همسر شهید: بله، با اینکه ما آن روز چند شهید هم داشتیم، مسئولین و مداحان اصلی هم نیامده بودند، با اینکه خودم هم یک فیلمبردار گفتم بیاید، ولی باز همان اهالی ده قمصر، دهیار و شورای قمصر برای شهید من کم نگذاشتند و خیلی زحمت کشیدند. برادرم میگفت بچههای دهیاری رفتند گل رز آوردند، بچهها را بسیج کردند، آمدند گل ها را پرپر کردند. خیلی قشنگ از شهیدم استقبال کردند. زمانی که برگشتیم به سمت بهشت زهرا که دنبال شهید می رفتیم، کلا خیابان را گلِ قرمز گرفته بود. من همیشه می گفتم مرتضی خیلی غریب است، بچگی از پدرش مانده، بعدش هم که به عنوان یک بچه کوچکتر خانواده تمام زحمتهای زندگیاش را برای خودش و مادرش کشیده.
من همیشه بهش می گفتم مرتضی تو یک طورهایی بین خانوادهات غریب قرار گرفتی. بیخبر از اینکه خداوند مرتضای من را خیلی قشنگ خریداری کرد و به بالاترین مقام رساند. مرتضای من بعد از شهادتش بُرد کرد، با اینکه نه فرمانده خیلی رسمی بود، نه شناخته شده بود؛ اما بعد از شهادتش آقا مرتضای من به بالاترین مقام رسید. حتی بین جمع ما افغانها هم خیلی عزیز شد.
**: الان شکر خدا جزو شهدای شناخته شده فاطمیون است.
همسر شهید: بله، شهید شاخصی که برای قلب خودم بود که هیچ، در فامیل، در فاطمیون الان مرتضی خدادادی که بگویید همه می شناسند.
از آنجا که من خودم خیلی فعالیت می کنم، خانم خدادادی که بگویید، همه می شناسند. من بعد از شهادت آقا مرتضی وقت و ثانیه ثانیه زندگیام را بدون هیچ ادعایی برای آقا مرتضی صرف شهدای مدافع حرم کردم. نه به عنوانی وصلم که حقوقی ازش بگیرم، نه هیچ چیز دیگر. حقوق من همان است که از بنیاد شهید می آید؛ برای این فعالیت ها یک هزار تومانی من از جایی دریافت نمی کنم. ولی خدا را شکر خیلی خیّرها و خانواده ها هستند که من را می شناسند.
با اینکه حالت جسمی خوبی ندارم بدون منتی کارهایشان را انجام می دهم؛ از طرف سپاه سیدالشهداء هم رابطم برای خانواده شهدا و جانبازان؛ یکسری کمکهایی که دستمان می رسد و کارهایی که می شود را انجام می دهیم.
ولی سر این حرکتها که می بینم دفتر فاطمیون برای خانواده شهدا دارد خیلی کم کاری می کند، اصلا راضی نیستیم و خیلی ناراحت هستیم.
**: این کمکاری در زمینه شناسنامه بیشتر است؟
همسر شهید: در کل، جانبازان خیلی اذیت می شوند، خانواده شهدا برای مدارکشان، یکسری دفتر کاغذی که دستشان هست شدیدا اذیت می شوند؛ برای مدافعان حرم فاطمیون خیلی کم کاری می شود.
حتماً بنویسید: حتی رودر رو هم گفتهام، ترسی از کسی ندارم، این چیزی است که خودم به عنوان یک فعال دارم می بینم، از سال ۹۵ آقای داوودآبادی که رئیس فاطمیون بود و من با ایشان همکاری می کردم، زمانی که رفت دیگر با دفتر فاطمیون فعالیت نکردم، اما خودجوش خودم دارم کار می کنم و کسی هم نمی تواند جلوی من را بگیرد.
اما از پارسال تا الان، من، خانم گودرزی و خانم جعفری رابط خانواده شهدا و جانبازان شناخته شدهایم که کارهایشان را انجام بدهیم، از این لحاظ اجازه داریم. سرخود هم کاری انجام نمی دهیم.
اما در کنار این داریم برای یکسری نیازمندان هم کمک می کنیم، به یکسری خیّرها می سپاریم. هفته پیش برای دو تا از جانبازان جهیزیه تهیه کردیم و تحویل دادیم.
**: یعنی برای دخترانشان؟
همسر شهید: نه، خودشان که مجرد هستند، جانباز هستند و نمی توانند کار کنند. واسطه می شویم از یکسری خیرین تا برایشان کمکهایی جمع و جور شود.
برای من اصلا جای ننگ و شرم نیست که برای یک جانباز یا یک دختر شهید یا پسر شهید رو بزنم و التماس کنم. من دوست دارم این مسیر را ادامه بدهم. اگر نمی توانم جهاد کنم در این مسیری که شوهرم در این مسیر برای جهاد و حضرت زینب رفته،باید فعالیت کنم... جهاد فقط در جبهه نیست، من حتی در خانه خودم نشسته باشم می توانم برای دین اسلام جهاد کنم. هدفم فقط شیعه علی بودن است. نمی گویم مسیر حضرت زینب را میروم، ما این راه زینبی را ادامه می دهیم ولی نمی توانیم جا پای قدم های اهل بیت بگذاریم. ما الان در رفاهیم، زیر باد کولر نشسته ایم. شهیدم اگر شهید شده خیلی با عزت و با قدر آمده بهشت زهرا دفن شده. یک جایی هستم در کشوری که امنیت دارم. وقتی به آژانس زنگ می زنم یک ایرانی که به عنوان برادر من هست من را می برد بهشت زهرا سر قبر عزیزم. به قدری آرامش و امنیت دارم در ایران که من فکر نمی کنم افغانستانیهایی که به اروپا رفتند اینقدر آرامش داشته باشند.
درست است که خیلی ها به ما طعنه می زنند و حواشیای هست که میگویند شما جیرهخوار حضرت زینب هستید، شما حق و حقوق از ایرانیها میگیرید و مزدور ایران هستید! من سال ۹۵ انتخاب شدم برای دیدار با رهبری. این را بگویم که من به قدری اذیت شدم از اتباع خودم، یکسری طعنهها شنیدم که شما مزدورهای خامنهای هستید. من به خودم اجازه نمی دهم که اسم حضرت آقا را اینطور به زبان بیاورم و فقط خواستم بدانید که زیر چه فشاری هستیم و بودیم.
**: مگر از دیدار شما با رهبری مطلع شده بودند؟
همسر شهید: مستندسازی شد.
**: بعد از پخش آن مستند و دیدارها مطلع شدند؟
همسر شهید: بله. دختر من به عنوان فرزند شهید انتخاب شدم. خودم که رفتیم دیدار حضرت آقا، آنجا که حضرت آقا دخترم را بوسیدند و بغل کردند، اینها همه برای من یک طعنه شد، اما خودم خیلی خوشحالم. یک بار که سال ۹۵ دیدار با حضرت آقا ایجاد شد و رفتیم، دیگر این سعادت را نداشتیم. بالاترین سعادت برای من دیدار حضرت آقا بود که با دخترم رفتم. همیشه می گویم مرتضی جان تو را خدا واسطه شو دوباره این زیارت سعادت ما بشود و دوباره برویم به دیدار حضرت آقا. این زیارت با بودن خون شما شهدا بوده که برای ما مقدور شده. غیر از این اگر بود من فکر نمی کردم که بتوانم حضرت آقا را اینقدر از نزدیک ببینم.
خدا را شکر رفتیم، پای حرفهای حضرت آقا نشستیم، تمام آن زندگی من را ایشان داشتند به زبان می آورند. وقتی من آنجا نشستم، خیلی قشنگ می گفتند: یک جوان افغانستانی از همسر جوانش گذشت، از فرزند کوچکش گذشت، از خانه و زندگی و رفاهی که در ایران داشت گذشت و رفت... داشتم اینها را در ذهنم تطبیق می دادم. می گفتم این کلامهای شیرینی که حضرت آقا دارد بیان میکند همه در مورد زندگی شخص خودم است.
یک فیلمی به اسم «هنگامه» ساختند، زمانی که خانواده های شهدا را بردند برای دیدن این فیلم، نمی توانستم اشک خودم را نگه دارم. در این سریال، هنگامه باردار بود، شوهرش رفت سوریه، چه حال و روزگاری داشت، همان حال را صدا و سیما و کارگردان به تصویر کشیده بودند. واقعا انگار از روی زندگی من بود. زمانی که من هنگامه را دیدم، متوجه این موضوع شدم.
**: فیلمی بود که از تلویزیون پخش شد؟
همسر شهید: نه، فقط در سینما گذاشتند. زمانی که داشتم آن فیلم را می دیدم می گفتم این فقط زندگی من است، شاید زندگی بقیه را نبینم و چند همسری که آنجا نشسته بودند بگویند این زندگی من است، اما من در ذهن خودم داشتم مطابقت می دادم؛ انگار زندگی من را به تصویر کشیده بودند. یکسری مستندهایی هم ساخته شدند؛ کارگردانهایی هستند که برای بچه های فاطمیون کم نگذاشتند. همین چند شب پیش مستندی می دیدیم که کامل وارد دل جنگ شدند و فیلمبرداری کردند؛ این هم کمتر از جهاد نیست. مثل شهید محسن خزایی که خبرنگار عزیزی بود و در دل جنگ داشتند خبرنگاری می کردند. همه به نوعی جهاد است.
همسر شهیدی مثل خانم محمودی و بقیه عزیزانی که ماندند و دارند بچه هایشان را بزرگ می کنند جهاد است. من که قدم گذاشتم برای جانبازان و شهدا، نمی دانم بقیه می پسندند یا نه ولی برای شخص من یک جهاد است.
ما باید این مسیر را باید ادامه بدهیم؛ حضرت آقا خودشان فرمود که همسران شهید می توانند این مسیر را به نوعی ادامه بدهند، پس چرا وقتی ما در خانه نشستیم این مسیر را ادامه ندهیم.
قرار بر این نیست که سلاح به دوش بگیریم و به جنگ برویم، می توانیم همین جا جهاد کنیم، نام شهیدمان را زنده کنیم...
*میثم رشیدی مهرآبادی
ادامه دارد...