به گزارش حلقه وصل، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقهمندان رسید، اثری روان و خوشخوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
و اما در نجف...
از فردای بیرون آمدن امام خمینی از عراق، مأموران دولتی به مدرسههای علمیه رفته، به محصلان علوم دینی اخطار کردند به اداره اقامت اتباع بیگانه آمده، وضعیت اقامت خود را روشن کنند. شماری از طلبههای ایرانی، افغانی و پاکستانی را در خیابانها بازداشت کردند و نیز «چهار نفر از اطرافیان خمینی توسط مأموران امنیتی عراق در نجف دستگیر ولی با وساطت سید محمود دعایی... آزاد» شدند. بگیر و ببندها گویا درس آیتالله خویی را هم به تعطیلی نسبی کشاند. «و ایشان نهایت جدیت خود را نزد مقامات عراقی به عمل میآوردند تا شاید به این وضع خاتمه دهند ولی مقامات عراقی به آیتالله خویی اظهار داشتهاند در جست و جوی طرفداران آقای خمینی هستند تا اگر فعالیتی داشته باشند محدود سازند.»
بانو قدس ایران در حال آماده شدن برای رفتن به فرانسه بود. «با رفتن آقا ما هم کمکم مشغول جمع اثاثیه و تهیه برگزاری بزرگداشت اولین سالگرد فرزندم بودیم که مجلس را برگزار کرده و به سوی او حرکت کنیم؛ اویی که منزل به منزل ما را با خود برده است و یا به دنبال خود کشیده است.» احمد بیست و یکم مهر با مادرش تماس گرفته، از او خواسته بود با حسین، پسر مصطفی، به فرانسه بیاید. خبر آن را به همسرش داد و نوشت: «با این که وضعمان هیچ معلوم نیست و بناست اینجا را ترک کنیم، با این وضع میخواهیم که این زن را که زندگی پر ماجرایش دیدنی است، بیاوریم؛ هر چه شد، شد؛ زنی که زندگیش را بر برگ غربت نوشتهاند.» فریده، در حال گرفتن روادید عربستان سعودی برای سفر به حج بود. فاطمه طباطبایی، همسر احمد، هشت ماهه باردار بود؛ و نگران از بازگشت هوایی به ایران؟ مبادا با مشکلاتی همراه گردد، «نکند مسئولان پرواز به دلیل آن که در ماه آخر بارداری بودم به من اجازه سفر هوایی ندهند، یا اگر آنها متوجه نشوند و جلوگیری نکنند، پس از سوار شدن به هواپیما دچار مشکل شوم.» دچار مشکل نشد. او هجدهم یا نوزدهم مهر به تهران رسیده بود. نمایندگی ساواک در عراق گزارش داد که معصومه حائری، همسر مصطفی، آماده بازگشت به ایران است، اما او تا ماهها بعد در نجف ماندگار شد.
از اطرافیان امام، غلامرضا رضوانی، به نمایندگی از آیتالله در نجف ماند تا به رتقوفتق اموری چون پرداخت شهریه بپردازد. سید محمود دعایی نیز برای پیوستن به مرادش بیتاب بود.
اعتصابی به وسعت ایران
باید در همین روزها، روزهای نهم و دهم ورودش به فرانسه، از کاخ ورسای دیدن کرده باشد. ابراهیم یزدی مینویسد که امام نمازش را شکسته میخواند و قصد اقامت ده روزه نکرده بود. ازاینرو ضرورت داشت طبق آرای فقهی بیست و چهار کیلومتر حرکت کند تا حکم نماز مسافر را به کار بندد. به همراه آقای شهابالدین اشراقی، سوار بر خودرو صادق قطبزاده و همراه مأموران امنیتی فرانسه از کاخ قدیمی شاهان فرانسه در ورسای دیدن کرد؛ و نیز احتمال میرود بررسیهای پزشکی امام خمینی در یکی از بیمارستانهای مجهز نزدیک ورسای در همان اوان انجام گرفته باشد. بعد از اتمام آزمایشهای پزشک مربوطه جمعبندی کرد که آقای خمینی نهتنها هیچ مشکل پزشکی قابلملاحظهای ندارد، بلکه حداقل ده سال از سن واقعی خودشان جوانتر هم هستند. با وجود این، پزشک برای کارکرد بهتر قلب امام دارو نوشت.
امام خمینی در دو سخنرانی روز بیست و چهارم مهر به نیازمندیهای اخلاقی انسان اشاره کرد. این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا / فعل تو کان زاید از جان و تنات/ همچون فرزندی بگیرد دامنات. او این دو بیت از مولانا را نخواند، اما به توضیح و تشریح آن پرداخت و از دانشجویان حاضر در آن خانه خواست که قدر و قیمت عمر را دانسته به سوی خوبیها رو کنند؛ خوبیهای فردی و اجتماعی، چراکه همه کارهای ما، هر اندازهای که باشد، بعد از مرگ همراه ما خواهد شد. «جهنم و بهشت از عمل من و شما موجود میشود. عمل ما ابزار کار است برای آن جا.» آیتالله در بخش دیگری از سخنان خود شمول قوانین اسلام را برای همه دورهها، پیش از زاده شدن تا پس از مردن، یادآور شد و گفت این قوانین فردی و اجتماعی برای برآوردن نیازهای مادی و معنوی انسان است.
او گفت که ما با مظاهر تمدن و قوانین دنیوی مخالفتی نداریم، مگر آن که سلامت جسم و روح آدمی را نشانه رفته باشد و برای نمونه از سینما گفت: «اگر یک سینما اخلاقی باشد و علمی باشد، چه کسی جلویش را میگیرد؟ اما وقتیکه ما میبینیم مملکت ما از سینمایش گرفته تا مدرسهاش استعماری است... برای فاسد کردن نسل جوان ما، اگر مسجد هم یکوقت اینطور شد، ما در آن را میبندیم... مسجدش را هم خراب میکنیم؛ نه این که سینمایش را. این که ما با سینما مخالفیم، با این نحو سینمایی که اینها دارند مخالفیم نه با [اصل آن]... چه کار داریم ما به سینما.»
امام در سخنرانی دوم از رخدادهایی که ممکن است امروز/ 26 مهر در ایران روی دهد ابراز نگرانی کرد. نکند کشتار دیگری شود!؟ او ایران کنونی را یک مملکت انقلابی دانست؛ کشوری که مردمش تن به حکومت سرنیزه نمیدهد. او گفت که درمان درد ایران، رفتن شاه است. آیتالله در هر دو سخنرانی، حاضران را به پشتیبانی مردم ایران خواند. «به اندازهای که میتوانید کمک کنید به... ملت خودتان. آنها برای منافع شما. قیام کردهاند. شما هم برای آنها باید تبلیغات... بکنید. هر مقدار که میتوانید کمک کنید.»
اگر گفته شود از اوایل پاییز 1357، امام خمینی زمامدار حقیقی ایران بود، ادعای نابهجایی نشده است و این به دست نیامد مگر با گسترده شدن ارتباط او با مردم. این ارتباط فقط به اطلاعیهها، پیامها و صدای ضبط شده او که در زمانی اندک به ایران رسیده، پخش، خوانده و شنیده میشد، نبود، مربوط به عکسهای او که چند ماهی بود از در و دیوار بالا برده میشد و این روزها در روزنامههای پرشمارگان روزانه به چاپ میرسید، نبود. بخشی از آن مربوط به چاپ گسترده نوشتههای مردم خواه او بود. در مردادماه 1357 بیست هزار نسخه از کتاب
حکومت اسلامی او در تهران چاپ شد و در بیشتر کتابفروشیهای پایتخت و شهرستانها به فروش رسید. رساله او که پیش از این پنهانی چاپ و توزیع میشد، این بار با عنوان «احکام دین» در پنج هزار نسخه چاپ و در تهران و شهرستانها پخش شد. در پشت جلد این چاپ از رساله امام خمینی این جمله خوانده میشد: «من یکی دو نفس از عمرم باقی نمانده. امیدوارم در بستر مرگ طبیعی نمیرم، زندگیام که به اسلام خدمتی نکرد، شاید مرگم باعث خدمتی شود» اما بخش عمدهای از آن ارتباط مربوط به این جمله و گفتههایی بسان آن بود؛ جملههایی که جانهای مچاله شده زیر پتک بیهویتی و گمگشتگی، دلهای زنگزده در وابستگی نمناک سیاسی و روحهای تار بسته در کهنگی تکرار خویش را جوان میکرد، جلا میداد و زندگی میبخشید. همه امواجی که در ایران برای غرق کردن تاج و تخت پادشاهی بالا میرفت، با اشاره قلم و زبان او بود. بیست و چهارم مهر یکی از این امواج اوج گرفت.
در چهلمین روز کشتار مردم در میدان ژاله تهران بیشتر شهرهای بزرگ ایران شاهد تظاهرات علیه حکومت شاه بود. این اعتراضات در شهرهایی چون کرمان، اندیمشک، دزفول و زنجان خونین شد. با این که در دزفول دستکم پنج کشته و دهها زخمی به جا ماند، اما حادثهای که در مسجد جامع کرمان رخ داد تأثیری دوچندان در روند انقلاب گذاشت. گروههایی از حاشیهنشینان و کولیان شهر، با تطمیع و تهییج مأموران امنیتی و انتظامی کرمان به مسجد جامع یورش آورده، بخشی از وسایل مسجد، ازجمله کتاب آسمانی قرآن را به آتش کشیدند و با ضرب و شتم عابدان، حرمت خانه خدا را شکستند. با این که در این یورش فقط یک نفر به شهادت رسید اما انگیزشی که در میان ایرانیان به جا گذاشت، بلندمدت بود.
پیامی برای حج
هنوز سد بر سر راه مصاحبه امام خمینی با رسانهها برداشته نشده بود و او با نوشتن پیام و اطلاعیه و سخنرانی از کنون و آینده ایران میگفت. با وجود این، گفتوگوی آیتالله با رادیو تلویزیون فرانسه در نجف که به بازداشت خبرنگاران و ضبط مصاحبه توسط دولت عراق انجامیده بود، در 25 مهر، سر از پاریس درآورد. بنا بر آنچه که نمایندگی ساواک در فرانسه نوشت، این گفتوگو با کوشش انجمن مسلمانان پاریس در قالب اطلاعیهای چاپ گردید؛ اما مهمتر از این کار روزنامه فیگارو بود. این روزنامه در پی چاپ مصاحبه بیست و دوم مهر خود با آقای خمینی، در شماره امروز خود آن گفتگوی پخش نشده را هم منتشر کرد.
ممنوعیت مصاحبه مطبوعاتی آیتالله خمینی با برخی درخواستهای ساواک از دستگاه امنیتی فرانسه مغایرت داشت. یکی از تقاضاهای ساواک نفوذ دادن خبرنگار لیبراسیون، روزنامه فرانسوی، به خانه آیتالله بود. یکی از کارمندان ضدجاسوسی SDECE به نماینده ساواک در پاریس گفت: «تهران از ما خواسته است که یک خبرنگار لیبراسیون نزد خمینی بفرستیم. کنت [دومرانش] اظهار داشته این کار برای ما مقدور نیست، زیرا خمینی افرادی را که موردنظرش باشد میپذیرد، مگر آن که یک مصاحبه عمومی باشد و خبرنگار لیبراسیون نیز شرکت کند.» و مصاحبه عمومی ممنوع بود. مورد دیگر نفوذ دادن عکاس خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس (AP) بود. منبع ساواک مینویسد: «بنا به سفارشات قبلی دیروز آقای راجرز عکاس آسوشیتدپرس تقاضای وقت ملاقات از خمینی نمود، ولی به وی جواب دادهاند ما اجازه عکسبرداری نمیدهیم و عکسها را خودمان به اختیار شما میگذاریم که او هم قبول نکرده است»، دستگاه امنیتی ایران نیازمند اطلاعاتی بود که میتوانست با خبرنگاران پوششی به دست آورد و اگر ممکن نمیشد از راههای دیگری پی گرفت.
به گفته بخش ضدجاسوسی فرانسه «سؤالات موردنظر تهران را از خمینی کردهاند، لیکن او جواب نداده و بعضی از سؤالات را قطبزاده پاسخ داده و پاسخها به تهران فرستاده شده است.»
پیامی که آیتالله در 26 مهر نوشت، خطاب به زائران خانه خدا بود. موسم حج از راه رسیده بود. او پیش از این در سال 1349ش برای جلب نظر مسلمانان در حمایت از مردم فلسطین پیامی به زائران نوشته بود. هم آنجا مراسم حج را مجالی برای طرح و حل مسائل کشورهای اسلامی دانسته بود، هم این جا از مسلمانان خواست که اهتمام به امور مسلمین را فرایض مهم اسلام بدانند، آقای خمینی با تشریح موقعیت ایران نوشت که این گزارش را از ایران بیتاللهالحرام میدهم و از همه شما کمک میخواهم تا «در امر ایران اهتمام کنید و ناله یک ملت سی میلیونی مستضعف را به جهانیان برسانید.» این را هم افزود که در کشورهای اسلامی اجازه فعالیت برای رساندن ندای مظلومانه ایران را ندارم و چون باید به وظیفه دینی و وجدانی خود عمل کنم تا پیدا شدن فرصتی برای ادامه کارم در یکی از ممالک اسلامی در فرانسه بسر خواهم برد.
آخرین اقدام امام در مورد محل اقامتش، فرستادن پیکی به سوریه بود. «قرار ملاقاتی داشتم با آقای حافظ اسد برای پیگیری ماجرای امام موسی صدر، وقتی خدمت امام رسیدم، گفتم عازم سوریه هستم؛ اگر مطلبی، پیغامی، نکتهای هست بفرمایید. گفتند برو ببین اگر ناچار شدیم به سوریه برویم آنجا چگونه است. راجع به آقای صدر هم مفصل بپرس» محمد منتظری هم با همین هدف راهی لیبی شد.
مونس پنجاه ساله آیتالله خمینی، 26 مهر در کنارش بود. بانو قدس ایران دیروز/ 25 مهر با پروازی از بغداد به پاریس رسیده بود.
توجه به نهضت انبیا
هیأت حاکمه ایران این روزها در حال بررسی و در صورت امکان برقراری ارتباط با امام خمینی بود؛ پیدا شدن راهی برای گفتن و شنیدن؛ تلاش برای رسیدن به نقطه یا نقاطی از توافق؛ و این که حکومت چند قدم عقبتر برود، امتیاز دهد، اما سازوکار حاکمیت حفظ گردد.
روز 28 مهر آیتالله در سخنرانی برای صدها ایرانی که به دیدنش آمده بودند ایراد کرد اما در آنها اشارهای به این موضوع نکرد. روشن است؛ برای کسی که هدف اول او کندن ریشه پادشاهی از خاک ایران بود، به چنان ارتباطی نمیاندیشد؛ اما در محافل سیاسی و روزنامههای داخلی و جراید فرانسوی موضوع سفر اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، به پاریس موردتوجه بود.
زاهدی امروز پس از چند روز رایزنی در ایران و دیدار و گفتوگو با محمدرضا پهلوی به فرانسه آمد. گویا برخی از خبرنگارانی که در اطراف خانه آیتالله در نوفللوشاتو چرخ میزدند از خود او یا اطرافیانش پرسیدند که با اردشیر زاهدی دیدار خواهد کرد؟ و شنیدند که آقای خمینی با نماینده شاه ملاقات نمیکند. البته در گزارش فرستاده شده دیگری به ساواک آمده است که «1357/7 /28 روزنامهنگاران برای مصاحبه مراجعه کردهاند ولی به آنها گفته شده که خمینی مصاحبه نمیکند. [و زمانی که پرسیدند پس چرا با خبرنگار روزنامه فیگارو مصاحبه شد، گفتند] مخبر فیگارو هم که مطلبی را به عنوان مصاحبه منتشر کرده استنباطهای خود را به عنوان مصاحبه نشر داده است.» شبکه سوم تلویزیون فرانسه هم ساعت 21:30 سیام مهر خبر داد که اردشیر زاهدی برای ملاقات با آیتالله خمینی به پاریس آمد، اما پذیرفته نشد.
با رسیدن به آخرین روزهای مهرماه 1357، امکان ماندن امام خمینی در فرانسه، دستکم برای سه ماه آینده، برای همه طرفهای خودی و غیرخودی بیشتر میشد. خبرهایی که از اطرافیان آیتالله میرسید، آن را تأیید میکرد. منابع امنیتی فرانسه هم میگفتند که خمینی در پاریس خواهد ماند.
او در سخنرانی امروز خود به این موضوع هم اشاره نکرد، اما گفت که نتوانستم در عراق بمانم؛ کویت هم راه نداد؛ سوریه هم تاکنون جواب نداده؛ «یعنی نمیتوانم من آن قصدی که دارم در ممالک اسلامی اجرا بکنم، پا شدم آمدم اینجا. این جا هم نمیبینم آن طوری که باید باشد.» وزن سخنان او در دیدار نخست روی چگونگی برخورد رضاشاه و پسرش، محمدرضا شاه، با اسلام و روحانیت بود. او گفت که برخورد پهلوی اول مستقیم، تند و بیواسطه بود، اما پهلوی دوم با کارهای فرهنگی، اسلام را مغایر تمدن و روحانیت را کهنهپرست معرفی کرد. او گفت که برای شناخت اسلام و دیگر آیینهای توحیدی باید به نهضت انبیا رجوع کرد؛ این که چگونه آنان با جلب نظر مستضعفین علیه سرمایهداران قیام کردند؛ قیام نه به دلیل داشتن سرمایه، بلکه به دلیل ستمی که به مستضعفان میکردند و افزود که قیام امروز ایران نیازمند نقطه اتکاست؛ و آن قرآن و روحانیت است.
آیتالله گفت که میگویند اگر حکومت اسلامی برپا شود با مظاهر تمدن مخالفت خواهد شد؛ نه، ما با دستآوردهای تمدن مخالف نیستیم، ما با مظاهر انحرافی تمدن که همان عقبماندگی است مخالفیم. او در سخنرانی پسین خود با اشاره به ناکارآمدی دانشگاههای ایران گفت که پس از گذشت دههها نتوانستهاند. متخصص و کارشناس تربیت کنند، چرا باید برای عمل جراحی به خارج از کشور رفت؟ چرا باید برای ساخت یک سد از خارج کارشناس آورد؟ آیتالله با اشاره به ورشکستگی کشاورزی، صدور نفت و واردات کالاهای مصرفی، خالی شدن کشور از روشهای ماندگار را موردتوجه قرار داد و گفت: «فریاد ما، فریاد روحانیون، فریاد سیاسیون، فریاد آنهایی که دلشان به حال این مملکت میسوزد، این است که این مملکت را بگذارید... برای نسل آتیه باقی باشد؛ بتوانند توش زندگی کنند.
در یک قرن بعد؛ یعنی حتی سی سال بعد دیگر نمیشود در این مملکت زندگی کرد، برای این که همه چیزهایش را به باد فنا دادند و خراب دارند میکنند.» او افزود که البته در منطق ابرقدرتها، شاه در حال پیشرفت و توسعه دادن ایران است؛ در منطق آمریکا، شاه در حال گسترش آزادیهای اجتماعی است. «به منطق آقای کارتر، آزادی عبارت از این کشتارهایی است که الآن در ایران وارد میشود که هر روز دنبال هم دارد... بله برای شما خیلی کار خوبی است؛ لقمه چربی است برای خارجیها الآن نفت شرق و به خصوص نفت ایران و حجاز، اینها لقمه چربی است... البته باید پشتیبانی خودش را اعلام بکند. شوروی هم باید پشتیبانی خودش را اعلام کند؛ برای این که گاز را دارد میبرد. منافع دارند اینها.» آیتالله در پایان هر دو سخنرانی حاضران را به همیاری و همکاری با ملت ایران خواند و ابراز امیدواری کرد در آینده نزدیک کشور به دست خودتان اداره شود.
تشکیلات طلبگی
روز 28 مهر وقتی امام خمینی میخواست نماز مغرب و عشا را امامت کند، از خانهای که در آن روبرو بود، بیرون آمد. تنگی جا، رفتوآمد بسیار، حضور بانو قدس ایران، به اجاره شدن آن خانه انجامیده بود، جای اولی بیرونی شد و جای دوم اندرونی. از همان روز نخستی که آیتالله به پاریس رسید، اطرافیان او تشکلی به نام «کمیته تصمیمگیری» درست کرده بودند. این کمیته قرار بود درباره محل اقامت، تنظیم ملاقاتها و مصاحبهها، ترجمه پیامها و اعلامیهها، برقراری ارتباط با ایران و ... تصمیم بگیرد.
خبر تشکیل این ستاد را به رهبر انقلاب دادند، اما او گفته بود: «من یک آخوندم، یک طلبه هم کارهایم را انجام میدهد. به کمیته به دنبالم بچسبانید، نه دفتر مخصوص و نه چیز دیگر.» روز هفدهم مهر که متوجه دلخوری دانشجویان و اعتراض آنان به این کمیته شده بود، گفته بود که من اجازه دخالت کسی را در کارهای خودم ندادهام و نمیدهم. من همیشه مستقل بودهام. «خیال بکنید که من حالا این جا که آمدم مثلاً ارتباط خاصی با کسی داشته باشم، یا کسی در کارهای من دخالت بکند و من هم قبول بکنم از او. این حرفها چیست. کدورتی نداشته باشید.» کمیته همان روز سوم ورود به پاریس منحل شده بود، اما ستاد خبرگیری و خبردهی در اتاق کوچکی در نوفللوشاتو کار میکرد. با این که اعتصابات کارمندی پیکره حکومت ایران را در بر گرفته بود، اما شماری از کارکنان شرکت مخابرات برای بازماندن ارتباط بین تهران و پاریس در دو نوبت کاری روزانه و شبانه میکوشیدند.
همه مطالب روزنامههای ایران درباره نهضت مردم، ساعت 24 به وقت تهران و 2:30 به وقت پاریس خوانده میشد. «من که مسئول تلفن بودم، مطالب آنها را ضبط میکردم و خدمت امام میبردم. همچنین متقابلاً ما هم اخبار و اعلامیههای امام را ارسال میکردیم. به این ترتیب سخنرانیها و پیامهای امام از طریق تلفن به ایران فرستاده میشد.»
گفتنی است تلفن یا تلفنهای مربوط به ستاد آیتالله خمینی توسط مأموران امنیتی فرانسه شنود میشد. علی محمد کاوه در سفری که به فرانسه کرده بود از سازمان امنیت این کشور خواسته بود نوار این شنودها را در اختیار ساواک بگذارند. فرانسویها جواب درستی نداده بودند. «ضدجاسوسی فقط توانسته است یک خط تلفن را کنترل کنند و مطالبی هم به دست آمده، لیکن تصور نمیکنم نوار و همه مطالب را به تهران بدهند. یک خط قبلاً از طرف پلیس کنترل میشده که دستور قطع آن داده شده است.»
در برابر کارتر
امام خمینی در 29 مهر نیز در سخنرانی کرد که محتوای آنها ناشی از خبری بود که از اظهارات جیمی کارتر، رئیسجمهور آمریکا، در اختیار او گذاشته بودند. گفته شده بود کارتر ابراز داشته که شاه ایران دمکراسی شتابانی به اجرا گذاشته؛ او توانسته جامعهای پیشرفته در ایران پدید آورد؛ و دیگر آن که آمریکا در امور داخلی ایران دخالت نمیکند. آیتالله در بررسی موردی هر یک از این مدعیات، ابتدا دمکراسی شاه را در دو عرصه انتخابات مجلس شورای ملی و رسانههای ایران واکاوید و پرسید که در زمان پهلویها کدام یک از انتخابات به
درستی برگزار شده است و مردم توانستهاند با آزادی به نمایندگان خود رأی دهند؟ اکنون بروید از مردم شهرهای گوناگون بپرسید که نماینده شما در مجلس کیست؟ بیشتر نمیشناسند، کدام دمکراسی؟ کدام آزادی؟ روشن نیست کارتر این حرفها را برای چه کسی به زبان میآورد؟ او افزود ارباب جراید «الآن دارند میگویند که ما در این چیزهایی که آن وقت مینوشتیم آزاد نبودیم. حالا هم نمیگذارندشان آزاد باشند... کدام یک از روزنامههایی که ما داریم... در زمان سلطنت ایشان، از اولی که سلطنت را متفقین اعطا کردند به ایشان، تحمیل کردند این آدم را به ملت ایران تا حالا... آزاد بوده است؟» اگر این روزها مطبوعات تا اندازهای امکان ابراز عقیده یافتهاند، یعنی پیش از این آزادی قلم نداشتند؛ پیش از این سانسور میشدند؛ پیش از این سرکوب میشدند؛ این یعنی جرم، یعنی محاکمه شاه. «آن وقتیکه شاه را محاکمه نمیکردند که سلطنت بکند فقط و غیرمسئول باشد، کسی که همه مسئولیتها به گردن اوست، باید پیش ملت... محاکمه شود. اگر بخواهد هم برود باید ... نگذارند برود تا محاکمهاش کنند. تا این همه خونریزی که این آدم کرده است، جواب بیاید بدهد.»
آیتالله گفت که جامعه مترقی مورد ادعای کارتر را باید در آیینه اصول انقلاب سفید شاه و مردم، به ویژه، اصلاحات ارضی دید. آیا نتیجه این انقلاب [!] جز این بود که کشور تحت سلطه بیگانگان درآید، ذخایر و منابع به یغما برود و کشاورزی نابود گردد؟ او گفته کارتر را درباره دخالت نکردن در امور داخلی ایران استهزا کرد و پرسید: بگویید در کدام بخش از این مملکت دخالت نکردهاید؟ یک قلم، دهها هزار مستشار نظامی آمریکا در ایران چه میکنند؟ آقای خمینی در هجو گفتههای رئیسجمهور آمریکا گفت که شاه آزادی داده، اما مردم نمیخواهند! مردم در این اعتصابها و تظاهرات سراسری میگویند که ما نه استقلال میخواهیم و نه آزادی! «ما همه دردمان ... از همین سران به اصطلاح ابرقدرت است. این قدرتمندان، ضعفا را میخواهند به کار بکشند و منافع ضعفا را ببرند. مردم روی این معادن نفت بنشینند و گرسنگی بخورند. این منطق قدرتمندهای بزرگ است، مثل شوروی و مثل آمریکا و ما میخواهیم که این وضع نباشد.»
دانشجویان و ایرانیان مخاطب او در سخنرانی دوم شعار دادند: خمینی، خمینی، خدانگهدار تو بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو و او گفت که دشمن خونخوار من نیست، دشمن خونخوار همه است، دشمن هستی کشور ما است؛ و افزود که بیرون شدن این دشمن نزدیک است. البته در میانه گفتهها این را هم تأکید کرد که «آمریکا هم باید برود؛ که اصل است. این شاخهها هم که هرزه خورند و هرزه برند. اینها هم باید بروند. مملکت مال خودمان است و ما خودمان میخواهیم ادارهاش کنیم.»
در کنار بازرگان
مهدی بازرگان بیست و نهم مهر به همراه ناصر میناچی تهران را به قصد دیدار و گفتوگو با امام خمینی، ترک کرد. گفته شده سید احمد تلفنی به آگاهی او رسانده بود که «پدرم گفته بیایید و هر کس را هم که میخواهید با خود بیاورید.» ملاقات روز بعد، سیام مهر، در خانه اجارهای تازه که اندرونی بود و دیدارهای خصوصی در آن انجام میگرفت، یک ساعت و نیم به درازا کشید. غیر از بازرگان، ابراهیم یزدی هم بود. بازرگان پس از بازگویی وضعیت ایران که خبرهای آن از راههای گوناگون به آیتالله میرسید، پیشنهادهایی داد که با استقبال آقای خمینی روبرو نشد. یکی تعیین هیأت نمایندگی برای راهبری نهضت در کشور بود.
«تأییدی ندیدم.» دیگری مشارکت گسترده در انتخابات آینده مجلس شورای ملی، نفوذ در آن و بیرون کردن تدریجی شاه، تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر نظام سیاسی ایران بود. «گفتند شور و هیجان مردم خواهد خوابید.» بازرگان از سنگاندازیهای ابرقدرتها گفت و لزوم دقت در تدبیر و پیشروی، «فوقالعاده متعجب شدم که دیدم ایشان مسائل را ساده میگیرند و نمیخواهند وجود یا اثر آمریکا را قبول کنند.» بازرگان تکرار کرد که نمیتوان آمریکا را به حساب نیاورد. «جواب دادند چون ما حرف حق میزنیم، آمریکا مخالفت نخواهد داشت.» بازرگان حرفش را با واژههای روشنتری زد و گفت که دنیای سیاست با حوزه علمیه فرق میکند. در آنجا خبری از استدلال و کوشش برای به کرسی نشاندن حرف حق نیست؛ آنچه در آنجا پیش میبرد، نیرنگ و نقشه است. «از خونسردی ایشان نسبت به مسائل بدیهی سیاست و مدیریت ماتم برد.» بازرگان پس از بر زمین ماندن حرفهایش درخواست کرد که از دیدگاههای امام آگاه شود. او با اطمینان شنید که پیروزی نزدیک است. «مثل این که قضایا را انجامشده و حلشده دانسته، گفتند شاه که رفت و به ایران آمدم مردم نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهند کرد.» آیتالله از بازرگان خواست، شماری از افراد مورد اطمینان، نهفقط از نهضت آزادی، بلکه از دیگر اقطاب و اجتماعات را به او بشناساند. احساس من این بود که ایشان از ما فقط برای مرحله بعد از انقلاب که تشکیل دولت و مجلس و اداره مملکت است میخواهند استفاده نمایند و نسبت به مرحله ماقبل خیالشان راحت و برنامه معین است.»
سید احمد و ناصر میناچی نیز در این جلسه حضور داشتند. آنچه سید احمد از مهدی بازرگان شنید اجرای سیاست گام به گام بود. «آقای بازرگان میگفت: نظام شاهنشاهی سه رکن دارد: شاه، ارتش و آمریکا، ما باید سیاست گام به گام را دنبال کنیم. [بدین ترتیب که] 1- شاه سلطنت کند نه حکومت، 2- ارتش و نیروهای نظامی را آگاه کنیم بهگونهای که اگر شاه در امور کشور دخالت کرد، علیه او وارد عمل شوند؛ 3- بعداً در صورت مصلحت، آمریکا را محدود کنیم تا نفوذ او از ایران قطع شود. امام میگفتند: اگر شما گفتید شاه باید سلطنت کند و او همین کار را کرد و مردم سرد شدند و دوباره وارد عمل شد، دیگر چه نیرویی مردم را به حرکت درمیآورد؟ آنها برای این سؤال امام جوابی نداشتند، ولی میگفتند مگر ممکن است که با وجود ارتش، شاه را شکست داد؟ امام میگفتند: ارتش از مردم است. خائنین و سران ارتش را باید کنار گذاشت. بقیه از ما هستند.»
مهدی بازرگان و همراهان پس از پایان گفتوگو با امام خمینی ساعتی هم با دیگران حاضر در آن خانه ستادی نشستند. او همان حرفها را به اینان باز گفت و خواستار کوشش برای پذیراندن آنها به آیتالله گردید. اینکه امام میگوید شاه باید از کشور برود تا من به کشور برگردم، اشتباه است. مگر شدنی است؟! پشتیبان شاه آمریکاست. شاه برود، یعنی آمریکا از ایران برود و این کار امکانپذیر نیست. گفت: ما که هر چه به امام گفتیم، قبول نکرد. شما که اینجا هستید و میتوانید بیشتر با امام صحبت کنید، با ایشان بحث کنید، بلکه بتوانید ایشان را قانع کنید... به ایشان گفتم: همین امروز امام در سخنرانی خودشان بر این مسئله تأکید داشتند که سخن همه مردم ایران یک چیز است و آن مرگ بر پهلوی است. بعد هم به ملت ایران گفتند: از آمریکا و شوروی نترسید وقتی یک ملت میخواهد که این آدم برود، کسی
نمیتواند جلوی آنها را بگیرد. مردم میخواهند خودشان حاکم بر سرنوشت خودشان باشند. گفتم: ممکن است شما با ویژگیهای امام کاملاً آشنا نباشید. امام اگر به نظری برسد و به راهی اطمینان پیدا کند و آن را وظیفه خودش بداند، سخن هیچکس در او تأثیری نخواهد داشت...
مهندس بازرگان کمی ناراحت شد و گفت: «قبول کنید در زمینه مسائل سیاسی و جهانی ما بیشتر از شما مطلع هستیم. ما هدف واحدی را دنبال میکنیم و به امام هم احترام میگذاریم، ولی در این مسیر باید قدم به قدم جلو رفت. فعلاً باید بگوییم که شاه باید صرفاً سلطنت کند و نه حکومت. سپس یک مجلس و دولت مردمی را روی کار بیاوریم تا در مراحل بعد، بحث رفتن شاه مطرح شود. بحث کمی طولانی شد و تقریباً بیثمر.»
بازرگان دو روز بعد، نامهای درخواستی آیتالله را به دستش رساند. از روحانیان: مرتضی مطهری، سید ابوالفضل زنجانی، سید محمد حسینی بهشتی، اکبر هاشمی رفسنجانی و محمدرضا مهدوی کنی؛ از سیاسیون: احمد صدر، حاج سید جوادی، ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان؛ از بازاریان: میر مصطفی عالی نسب، کاظم حاجی طرخانی؛ از نظامیان: علیاصغر مسعودی و ولیالله قرنی.
آیتالله در حال رایزنی برای تشکیل شورای انقلاب بود.
تک موعظه خداوند
آخرین روز ماه نخست پاییز سپری میشد و سردی هوا نمود بیشتری مییافت. هرگاه باران میبارید، دوستداران دیدار آیتالله در اتاقی 25-20 متری بیرونی گردهم میآمدند و به سخنان رهبر گوش میدادند. گنجایش اتاق کم بود. در فکر برپایی چادری در حیاط خانه بودند.
امام خمینی در همه دیدارهای همگانیاش به شنوندگان توصیه میکرد با ملت ایران همصدایی کرده، هر جا هستند، برای پیشبرد نهضت تبلیغ کنند؛ اخبار و آنچه بر مردم میگذرد، دستکم به ده نفر از همردیفان خود بگویند؛ رسانههای خارج را به نوشتن از ایران تشویق کنند؛ کاری کنند موج ایجاد شود؛ موجی بزرگ در بیرون از کشور، امواج داخل و خارج سد حکومت شاه را میشکند؛ و خود با سخنرانیهای پرشمار به این توصیه عمل میکرد، آن روز سیام مهر دو بار برای حاضران سخن گفت، جمله آغازین او در دیدار اول این بود: «من امری ندارم.» برخی از باشندگان آن روز گفته بودند: هر امری داشته باشید، ما آماده اطاعت و اجرا هستیم؛ و او گفت که امر، امر خداوند است.
او امر میکند و ما اطاعت میکنیم؛ و سپس افزود که امروز امر و نهی و رهبری در بین نیست؛ امروز رهبر و فرمانبردار مطرح نیست. مردم ایران دیگر نیازی به راهبری ندارند. همهشان میدانند در این پنجاه سال اخیر چه بر سر مملکتشان آمده است. امام خمینی در ادامه سخن به برچسبهای نچسب تبلیغات سیاسی و تهمتهایی که به جامعه روحانیت زده میشود پرداخت؛ آخوند درباری، آمریکایی، انگلیسی، او گفت که در هر اجتماعی آدم معوج پیدا میشود؛ در میان ما هم هستند، اما بدانید که بنیان این حرفها برای بازی دادن جوانهاست. میگویند «فلان آقا انگلیسی است. میخواهد بشکند این را. خود انگلیس وامیدارد به این که چنین بگویند. چون میداند خودش این قدر پست است که اگر یک کسی به او منتسب بشود، این هم پست خواهد شد.» از شنوندگان این افتراها خواست به بنیانگذاران مکاتب بنگرند؛ رفتار و گفتار آنان را مطالعه کنند؛ بدانند که کدام عقیده به بیداری و قیام جامعه علیه ستم و کدام مرام به خواب و قعود مردم تشویق میکند.
آیتالله در بخش دیگری از سخنان خود، ترویج این روزهای تفکر مارکسیستی را به دستگاه اطلاعاتی ایران منتسب کرد و گفت که میخواهند بگویند اگر نظام پادشاهی برچیده شود، کمونیستها جایگزین میشوند. او در سخنرانی دوم نیز این موضوع را پی گرفت و ابراز داشت: «کمونیست کجا بود؟ در ایران همه مسلماناند. اگر چهار تا بچه هم یکدفعه یککلمهای بگویند... اینها بازی خوردهاند. بعد وقتی مطلع شدند [کنار میکشند. مگر] سی میلیون جمعیت مسلم میگذارد کمونیست در ایران پیدا بشود؟ کمونیست طرحی شکستخورده است در دنیا برای این که فهمیدند که اصل قضیه مارکسیست و کمونیست قضیه تخدیر است. ملتها را میخواهند خراب کنند... بزرگها میخواهند کوچکها را بخورند.» باید گفت او بهرهبرداری از حربه کمونیسم را در حوادث منتهی به کودتای 28 مرداد 1332 به یاد داشت. میدانست که چگونه برخی از روحانیان ایستاده در گود سیاست آن زمان، از بیم استیلای کمونیسم، به بازگشت شاه به ایران رضایت داده بودند.
او در سخنرانی اخیرش به تک موعظه خداوند اشاره کرد؛ موعظهای که میگوید همه «قیام لله» کنند؛ چه تکی و چه گروهی، آیتالله قیام اجتماعی مردم ایران را کمنظیری که بینظیر دانست؛ قیامی که مانندی برای آن در تاریخ ایران نیست؛ قیامی که نبض آن نهفقط در چند شهر بزرگ، بلکه در گستره ایران میزند و یک ندا از آن به گوش میرسد. او گفت که این یک انقلاب است و آن را چنین تعریف کرد: آنچه مردم میخواهند این است که «دست خیانتکار اجانب از مملکتشان کوتاه بشود و همه مقدرات مملکت دست خودشان باشد، خودشان اداره کنند مملکتشان را خودشان اداره کنند فرهنگشان را خودشان اداره کنند نظامشان را؛ همه دست خودشان باشد و کسی نمیتواند دیگر جلو اینها را بگیرد.»
ازجمله افرادی که آن روز سخنان امام خمینی را از نزدیک گوش کردند، احسان شریعتی، پسر مرحوم علی شریعتی و سید عبدالرضا حجازی بودند. حجازی، روز بعد، اول آبان، گویی که برای مأموریتی به پاریس آمده باشد، نامه سرگشاده بلندی خطاب به آیتالله نوشت و با یادکرد گذشته مبارزاتیاش متذکر شد که دو انحراف خطرناک به جان نهضت ایران افتاده و چون موریانه آن را میخورد. این دو مورد انحرافی درست همان مواردی بود که هیأت حاکمه و روحانیان صف کشیده پشت آن، همواره به زبان میآورده، نسبت به آن هشدار میدادند؛ یکی افتادن جوانان ایران به دامن ناپاک کمونیسم و دیگری سقوط معیارهای اسلامی، با حجازی پس از هشدار درباره دو انحراف یادشده، بیست و یک پرسش از آیتالله کرد آنچه از برآیند پرسشها به دست میآید، احتمال وادار کردن رهبر انقلاب ایران بهنوعی مماشات، آهسته روی، مصالحه و سازش بود. عبدالرضا حجازی سیر سیاسی یکسانی در دو دهه گذشته نداشت. او در سال 1357 به این باور رسیده بود که «پایداری و ثبات رژیم مشروطه سلطنتی تحت رهبری شاهنشاه آریامهر در شرایط فعلی امری ضروری است.»
مهلت بی مهلت
آیتالله در اول آبان دیدار همگانی و سخنرانی نداشت. احتمال دارد حالش مساعد نبود، او اما نزدیک به یک ساعت با ابوطالب جوهری، مشهور به علامه طالب جوهری، از علمای شیعه پاکستان گفتوگو کرد. آنچه نماینده ساواک در پاکستان از این مکالمه به تهران فرستاد این بود که آیتالله از جوهری دعوت کرد برای مذاکراتی فوری به فرانسه بیاید. جوهری پذیرفت و در میانه حرفهایش از امام خواست که در سیاستهای قاطع و بی برو برگشت خود تجدیدنظر کند. او گفت که این روش به زیان شیعیان تمام خواهد شد. «آیتالله خمینی پاسخ داده در این مورد قبلاً نیز مذاکره شده و بهتر است پس از مسافرت به پاریس و آگاهی از نظریات ایشان پیرامون آن صحبت گردد.» اشاره امام به مذاکرات پیشین، به دیدارش با یکی از وزرای دولت ژنرال ضیاءالحق، رئیس وقت پاکستان بازمیگشت. این وزیر با پیگیریهای دولت ایران و برای وساطت و گذشتن آیتالله از برخی خواستهایش، ازجمله برکناری محمدرضا پهلوی از کرسی سلطنت، به پاریس آمده بود. او وقتی پاسخ منفی امام را شنیده بود، با پیش کشیدن وضعیت جامعه شیعیان پاکستان گفته بود که «وضعیت ایران روی شیعیان پاکستان هم اثر میگذارد. ما اقلیتی هستیم. وضعیت ایران شیعیان را ضعیف میکند.» آقای خمینی هم پاسخ داده بود که «این نکته که قیام ما شیعه پاکستان را تضعیف میکند خلاف اطلاعات ما از اقشار شیعهنشین است. در همه اقشار شیعهنشین جنبشی پیدا شده است که ما امیدواریم آن جنبش موجب آن شود از گرفتاریهایی که ملتها تاکنون داشتهاند بیرون بروند. بلکه قضیه، قضیه شیعه نیست؛ قضیه مسلمین است. ما از جاهای مختلف که ممالک اسلامی بوده است، مطلع هستیم. به ما اطلاع دادهاند که قیام ایران یک بیداری در جاهای دیگر، در ملت عرب... پیدا شده است که امید است که اگر به نتیجه برسد سایر اقشار هم به مقاصد انسانی خودشان برسند.»
این احتمال وجود دارد که دیدار یادشده، یکی از علل دعوت امام خمینی از طالب جوهری برای سفر به فرانسه بوده باشد. آیتالله در ابتدای سخنرانی دوم آبان اشارهای به حال نامساعد خود کرد، اما دیدارهای رودرروی او ادامه داشت. کم نبودند افرادی که از ایران خود را به فرانسه رسانده یا در تدارک رفتن به آنجا بودند. او مشتاق دیدار راهبران داخلی انقلاب چون مرتضی مطهری، سید محمد حسینی بهشتی، محمد صدوقی و سید علی خامنهای بود. میخواست رایزنیهای خود را درباره آینده ایران/ چینش سنگهای اول ادامه دهد. به هر حال آن روزها مسافرت از تهران به پاریس، کمتر رنگ و بوی شادخواری و جهانگردی و بیشتر صبغه سیاسی داشت. برخی بنا به تمایل آیتالله، بعضی بنا به میل خود، کسانی به دعوت مجامع دانشجویی و افرادی برای وساطت و میانه گیری به پاریس میآمدند. از لابهلای خبرهای به جای مانده، یکی هم دیدار خلیل رضایی با امام در اول آبان است. خلیل رضایی، پدر مهدی، احمد، رضا و صدیقه، مبارزان کشته شده به دست حکومت شاه، چهبسا به خواست تشکلهای دانشجویی گرد آمده در پاریس به فرانسه آمده بود. او چند روز بعد در یکی از مراسم برپا شده دانشجویی برای حاضران سخن گفت.
صبح دوم آبان، شمار دوستداران دیدار آیتالله در نوفللوشاتو بیشتر از روزهای پیشین بود. پلیسهای گمارده شده در برابر آن خانه، چاره را در بررسی برگههای شناسایی دیدند. هر کس ورقه هویت نداشت، بازدید بدنی میشد. منبع ساواک که برای جمعآوری خبر، خود را به آنجا رسانده بود، دید که دو تن، پول چشمگیری با خود آوردهاند؛ حدود دویست هزار تومان به ریال ایران و پوند انگلیس همراه داشتند. مقصد وجوهات و کمکهای مالی از نجف به پاریس تغییر مکان داده بود. گزارشی از چگونگی یا میزان شهریه پرداخت شده توسط نماینده امام خمینی در نجف، پس از هجرت او به فرانسه در دست نیست، اما در سندی آمده است که میزان شهریه پرداختی آیتالله در قم افزایش یافته است.
سخنان دوم آبان امام به برخی دیدارهای اخیرش و خبرهای رسیده از ایران مربوط بود، او در پاسخ به دیدگاههای یکسان برخی «محترمین» و غیر محترمین گفت که میگویند اساس نظام سیاسی ایران، پادشاهی، یعنی حکومت محمدرضا پهلوی، باقی باشد. میگویند برای بازگشت آرامش به کشور [از خواست ملی و الهی برکناری شاه درگذریم و] شاه، به تصریح قانون اساسی مشروطه، سلطنت کند، نه حکومت. آیتالله از گفته اخیر شاه آگاه بود. او در دیدار با هیأت رئیسه مجلس شورای ملی و سنا گفته بود که همه اصول قانون اساسی، حتى در مورد رئیس مملکت، باید رعایت گردد؛ اما آقای خمینی گفت که چگونه میتوان این پیشنهاد را پذیرفت؟ مگر میشود با اعتقاد به خدا و اسلام چنین دیدگاهی را قبول کرد؟ چطور میشود به کسی که داراییهای مادی و معنوی ایران را در خرمن وابستگی به باد داده مهلت داد؟ او افزود چنانچه شعله این انقلاب خاموش گردد، دیگر روشن نخواهد شد. بله؛ شاه پذیرفته است حکومت کند «اما همین آدم میخواهد شما را بازی دهد؛ مردم را بازی بدهد. تا حالا ساکت بشوند مردم این نهضتی که الآن پیدا شده است و همه دستهجمعی میگویند که ما نمیخواهیم این آدم را، مرگ بر این سلطنت، این خاموش بشود... خاموش شد. امکان ندارد دوباره مثل حالایش شود... اگر این نهضت بخوابد و مردم بروند سراغ کارهایشان، سراغ زندگیشان بروند، دیگر محال است برگردد و این آدم از این قدمی که [برای پذیرش سلطنت کرد؛ و نه حکومت] گذاشته، برمیگردد. این وقتی برگشت... تمام مخالفین خودش را خواهد قتلعام کرد؛ بدتر از حالا.»
آقای خمینی گفت که در این میان، من حقی ندارم که از آن بگذرم؛ حرفی ندارم که از آن گذشت کنم. از چه چیز کوتاه بیایم؟ از حق الهی؟ از حکم خداوند؟ از تکلیف شرعی؟ ریشه کسی که سراپایش ظلم و ستم است، باید قطع شود. «ایشان باید برود. این سلسله باید منقرض بشود. ایران این سلسله را نمیخواهد.»
امام خمینی در سخنرانی دوم خود به حمایت وزیر خارجه دولت انگلیس از شاه اشاره کرد و گفت که همه درد ما در همین نکته نهفته است. دیوید اوئن در آخرین اظهارات خود درباره ایران، انگلیس را دوست شاه خوانده، گفته بود که ما موظفیم از او حمایت کنیم. دوستان واقعی آنان هستند که هنگام نیاز در کنار هم ایستاده، به یکدیگر کمک کنند. آیتالله گفت که [مفهوم این حمایت] یعنی تأمین منافع انگلیس به دست محمدرضا پهلوی؛ و ما بر همین نکته تأکید میکنیم که وجود شاه، یعنی تأمین منافع انگلیس، آمریکا و شوروی؛ همان متفقین جنگ جهانی دوم که او را به ایران تحمیل کردند تا مدافع منافع آنها باشد. گویا به گوش آیتالله رسانده بودند که شاه گفته است، اختلاف خمینی با من، شخصی است. ازاینرو در ادامه سخنان خود پرسید که من چه اختلاف شخصیای میتوانم با شاه داشته باشم؟ او تأکید کرد که این یک جنگ شخصی نیست؛ ایستادگی در کنار دردهای یک ملت است؛ همنوایی با حرفهای یک جامعه است. «ما میگوییم تو با ملت ما چه میکنی؟ تو با اسلام ما چه کردی؟ ... تو با علمای اسلام ما ... چه میکنی؟... نزاع ما سر ملت است؛ سر اسلام است تو داری تمام مخازن ایران را به باد میدهی... به دیگران میدهی؛ و ما میگوییم نه، نباید؛ باید مال خودمان باشد. گرسنههای ما باید سیر بشوند... این رعیتهایی که به اصطلاح خودتان با اصلاح ارضی خواستید کاری بکنید؛ [که] برای آمریکا هم آن کار را [کردید؛ و امروز آواره شهرها هستند از بدبختی نجات یابند]... ما آزادی میخواهیم و ما استقلال میخواهیم.» او یک گام دیگر پیش گذاشت و شاه را از بنیان معزول دانست؛ حتی از نگاه آنان که خواستار پایبندی به قانون اساسی مشروطه بودند، گفت که از منظر قانون اساسی هم او برکنار شده است. «شاه خیانتکار است و خیانتکار معزول است به حسب قانون اساسی این عزل نمیخواهد دیگر این منعزل است خودش.»
پیش کشیدن هر از گاه قانون اساسی توسط امام خمینی، به جهت اعتقاد با اصراری بود که برخی از ناموران، همچون آقای سید کاظم شریعتمداری، به آن داشتند. ازجمله افراد رسیده به پاریس، نمایندگان این مرجع تقلید، حسین شریعتمداری، پسرش؛ و احمد عباسی، دامادش، بودند. آنان حامل نامهای از آقای شریعتمداری بودند؛ میخواستند ضمن گرفتن پاسخ، سنجشی از اوضاع نوفللوشاتو و احیاناً آگاهی بیواسطه از مواضع امام خمینی به دست آورند. مهدی بازرگان نیز که پس از دیدار روز سیام مهر با آیتالله به انگلستان رفته بود، پس از دو روز به فرانسه بازگشت و امروز، دوم آبان، در نوفللوشاتو بود.