به گزارش حلقه وصل، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقهمندان رسید، اثری روان و خوشخوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
روزهای آیتالله خمینی
باید گفت که بیشتر اوقات آقای خمینی در این روزها به مطالعه میگذشت. چند ماهی کتابهای فقهی و تاریخی که در دسترس خارج فقه و اصول قطع شده بود، و اینک با اندک کتابهای فقهی و تاریخی که در دسترس داشت، ساعتهای گرفتاریاش را میگذراند. رفتوآمد به این خانه، برای همه، مگر آن چند نفری که در همان روزهای نخست جابهجایی از داودیه به قیطریه، نامشان به فرمانداری نظامی داده شده بود، ممنوع بود. راه ارتباطی آیتالله خمینی با بیرون همان تلفن بود که آن هم شنود میشد. از اینکه کسانی از راه دور یا نزدیک برای دیدار به اینجا میآمدند و به در بسته میخوردند، بسیار ناراحت بود.
سخنانی که از او در این دوره یاد شده، زیاد نیست. مأمور ویژه ساواک هرازگاهی چیزی میشنید و بهبالادستان خود گزارش میداد. آقای خمینی هم میدانست که همین جملات ثبت و منتقل میشود. شاید بیمیل نبود این حرفها حتی به گوش خود شاه هم بخورد. ازاینرو سخنان خود را اینطور بستهبندی میکرد که آنچه موجب نارضایتی مردم و تهدید مملکت میشود، انتساب رفتارهای غیرقانونی دولت و مقامات مسئول به شاه است. نخستین نمونهای که آورد، همهپرسی غیرقانونی ششم بهمن 1341 بود. «آقای نخستوزیر در یکی از جلساتی که با حضور عدهای از روحانیون، در گذشته، منزل آقای آیتالله بهبهانی تشکیل شده بود، با توجه به اینکه مسئول تام و تمام امورات کشور است، اظهار داشته موضوع رفراندم ابداً مربوط به دولت نیست و نظر شخصی اعلیحضرت ...... است که بایستی صورت گیرد.» نمونه بعدی از کارهای غیرقانونی حکومت را مربوط به چگونگی آزادی خودش از پادگان عشرتآباد دانست. «من به جهاتی دستگیر شدم و به زندان افتادم و پیش خود فکر میکردم که مسلماً این دستگیری طبق قانون و مقررات صورت گرفته است؛ و مخصوصاً روزی که عدهای از افسران دادرسی ارتش در زندان فراری به من ارائه نمودند مبنی بر اینکه شما علیه استقلال و امنیت کشور مرتکب جرم شدهاید با اینکه مطمئن بودم کسی نمیتواند مرا تحت محاکمه قرار دهد مگر با شرایط خاص، ولی از اینکه دیدم درباره من رعایت قانون شده و میخواهند مرا از طریق قانون تحت تعقیب قرار دهید و ذیل آن به چنین قراری متعرض [= معترض] شدم، ولی بعداً که به من عنوان شد لطف و محبت شاهنشاه قرار گرفتهاید و از این تاریخ آزاد هستید، پیش خود گفتم به اولیه، قانونی نبوده که حالیه بنا به تمایلات اعلیحضرت ... به این صورت درآمده است خود نقصی است در یک کشور مشروطه..... به عقیده من گذشته از اینکه نفعی عاید که مقام عالیه کشور را دارا هستند نمیشود، برعکس، تمام موجبات ناراحتی و گرفتاری مردم هم عملاً متوجه شخص ایشان میشود.»
آنچه در روح این سخنان دیده میشود، امر به معروف و نهی از منکر است که با ادا در سخنرانیهای پس از حادثه فیضیه متفاوت است. اما واقعیت این است که روح آن بیانات نیز بر بنیاد امر به معروف و نهی از منکر قرار داشت؛ اما در بستهبندی متفاوت. میتوان گفت که تا این زمان باور داشت او، یعنی قیام لله، از دایره آگاهانیدن تودهها بیرون نرفته، به مرز شوراندنم به پا خاستن همگان نرسیده بود. همانگونه که در پایان خطبه آتشین عصر عاشورا//12 خرداد بر زبان راند، دعوت مردم به آرامش بود.
یکی دیگر از سخنان آیتالله خمینی در این روزها عدم صلاحیت دولت علم و ضرورت برکناری آن بود که با این لحن گفته شد: «من هیچگاه برای حفظ مقام خود نظری نداشته، فقط آنچه گفته و می گویام صرفاً برای تأمین سعادت و آسایش مردم بود... من میل ندارم دولتی سر کار باشد که مردم خیال کنند عمل آن دولت متجاوز به حقوق آنها است و یا با زور میخواهد حکومت کند.»
محرومیتهای دیداری آیتالله خمینی تا حدی با جنب و جوش سید مصطفی، پسرش، جبران میشد.همچنآنکه پیش از این گفته شد، سید مصطفی آمور داخلی خانهای را که آقای خمینی در آن اقامت اجباری داشت، مدیریت میکرد. این مدیریت خیلی زود از چاردیواری محل اقامت اجباری فراتر رفت و حتی به پرداخت شهریه محصلان علوم دینی هم رسید. وجوهات از حصار خانه عبور میکرد و به وسیله مصطفی به قم رسانده میشد تا پرداخت شود. وقتی وزن فعالیتهای بیرونی مصطفی از تلاشهای اندرونی او پیشی گرفت، نعمتالله نصیری، رئیس شهربانی کل کشور او را خواست و گفت که رفتوآمدها و تماسهای تو با آدمهای مشکوک را به حساب پدرت میگذارم. مصطفی گفت که همه این آمد و شدها برای رهانیدن پدرم از وضع کنونی است؛ تلاش برای آزادی و بازگشت به قم. نصیری هم بنا را به درشتگویای گذاشت و گفت: «از قول من به پدرت بگو که قم را از لحاظ محل اقامت از چنانچه در رفتار خودت توجه نکنی، حسابات را با پدرت جدا خواهم کرد.» مصطفی شرح این دیدار را جز فکر نکردن، به بازگشت به قم، برای آقای خمینی تعریف کرد.
اما آنچه از قول شاه به آیتالله خمینی گفته شده بود، اقامت زمانی نهچندان بلند/ دو ماه در تهران و سپس رفتن به قم بود. موعد این زمان در حال رسیدن بود و او پیگیر این موضوع: به رئیس ساواک شمیران گفت: «چنانچه این دستور بهموقع اجرا گذاشته نمیشود، من تکلیفی دارم که نسبت به جا و مأوای خود تصمیم بگیرم؛ در یک خانه راحتتری با خانوادهام بسر برم.» آقای خمینی افزود که اگر این دستور شاه اجرا نشود نتیجه خوبی نخواهد داشت، چون موضوع بین مردم منتشر میشود و باعث تزلزل باور آنان نسبت به شاه خواهد شد. او میخواست بگذارند به قم بازگردد، و اگر نمیگذارند، اجازه دهند به خانهای در آن نزدیکی که همسرش، قدس ایران، در آن اقامت داشت، برود. با این حال این را هم به رئیس ساواک شمیران گفت: «من به مملکتم علاقهمندم و آنچه تابهحال گفتهام خارج از وظیفهای که داشتم نبوده و حالیه هم به همان عقیده خود باقی هستم؛ و اگر روی این اصول از این بدتر هم با من بشود، شکایتی ندارم. من چه خارج باشم و چه در زندان، تکالیف مذهبی دارم که انجام میدهم؛ منتها بدانید روزی خواهد رسید که چرایی به میان آید. [از شما سؤال خواهد شد. در این صورت لازم است که از هماکنون مسئولین امر در فکر جواب آن سؤال باشند.»
روشن نیست مخاطب او متوجه این جمله شد یا نه! و افزود: «من از نظر قضایی به وضعی که برای من به وجود آمده اعتراض دارم. روزی آمدند در زندان و قرار بازداشت مرا ابلاغ کردند. زیر آن اظهار اعتراض نمودم. روز دیگر مراجعه کردند و خواستند از من بازجویی کنند، جواب ندادم. سرانجام با قرار تأمین به من ابلاغ شد آزادی به شرط آنکه از حوزه نشوید. زیر آن نوشتم اگر هم شامل حوزه قضایی موردنظر قرار است، قبول دارم قم جایی نخواهم رفت... الساعه برخلاف آن قرار و قوانین با من رفتار میشود.» آیتالله خمینی با توضیح کوتاه دیگری چنین نتیجه گرفت: «تاکنون مطلبی در این باره نگفته یا شکایتی و بعد هم نخواهم کرد: اگر ده سال هم بکشد، ولی این نتیجه را میگیرم [که] در مملکتی که با من چنین رفتاری میشود، با مردم عادیاش است و بس. و در آخر، تلویحاً به شیوه درست حکمرانی اشاره کرد و گفت: «امور مملکت بایستی وسیله همه طبقات به گردش درآید، ولی میبینیم که برخلاف قانون مانع فعالیت بعضی از طبقات فعاله میشوند؛ نتیجتاً مملکت وضع عادی نخواهد داشت.
آیتالله خمینی مایل بود حرفهای او از طریق پاکروان به گوش شاه برسد. «من هیچ نوع مطلب و درخواستی برای خودم ندارم. فقط مطالبی است برای مصلحت کشور که مایل بودم به عرض اعلیحضرت... برسد و چون برای انجام این کار میخواهم واسطه کمتر باشد، مطالب را به خود تیمسار پاکروان اگر تشریف بیاورند خواهم گفت.» آقای خمینی شاید در چند دیدار گذشته خود با پاکروان، او را مخاطبی مقبول از طرف هیأت حاکمه یافته بود، که میتواند ارزش و اندازه سخن او را دریابد و عیناً انتقال دهد. در خاطرات همسر پاکروان، نکات قابلتوجهی از دیدارهای این دو یاد شده است. فاطمه پاکروان وقتی ویژگیهای آیتالله خمینی را از شوهرش پرسید، شنید که خیلی خوب بود؛ عالی بود؛ بسیار صمیمی بود. آیتالله خمینی با همان لحن آهنگینش بر سر میز ناهار میگفت: تیمسار! منتظر روزهایی هستم که ناهار خودمان را بخورم... او خیلی خوشقیافه بود و من مطمئنم به آن پیری که میگویند نیست... حضورش بر همهجا سایه میافکند. قدرت سحرآمیزی داشت. روح بزرگی داشت.»
فاطمه پاکروان پرسید که درباره چه چیزهایی گفتوگو کردید؟ «خوب، راجع به مذهب، فلسفه و تاریخ» و پرسید که چه چیزی تو را بیشتر تحت تأثیر قرار داد؟ «بلندپروازیاش گفتم: بلندپروازی؟ منظورت چیست؟ چه نوع بلندپروازی؟ سیاسی یا مذهبی؟ گفت: درست نمیدانم. او آدم عجیبی بود.» گفتوگوی یکی از این دیدارهای رخ داده در قیطریه، به نقل از آیتالله خمینی، چنین بیان شده است: «یک روز پاکروان آمد پیش من و گفت: آقا شما یک آقایی، یک مرجع تقلیدی، یک بزرگواری، یک روحانی هستی، سیاست و اینها را بگذارید مال ماها، سیاست یعنی پدرسوختگی، دروغ، تزویر و...، شأن شما نیست که خودتان را به سیاست آلوده کنید! [آقای خمینی که موقع را برخلاف بار پیش در زندان مناسب دیده بود، با شرح بیشتری پاسخ داد]. من به او گفتم: اگر سیاست به این معناست که تو می گویای البته ما اهل آن نیستیم، آن مال خودتان باشد، اما اگر سیاست معنایش اداره آمور اجتماعی و رسیدگی به کارهای مردم است، این اصلاً جزو برنامه اسلام است و جزو قانون مشروطه است. مواظب باش این حرف را جایی نگویی: اگر به کسی بگویی در سیاست دخالت نکند این جرم است، زیرا برخلاف حکومت مشروطه است؛ الآن یک دستگاه عادله میتواند تو را محکوم کند، برای اینکه معنای مشروطه این است که تمام مردم در سیاست کشور دخالت کنند، نماینده معلوم کنند که برود مسائل سیاسی اجتماعی مردم را بررسی کند؛ اینکه تو داری می گویی خلاف مشروطه است و کسی را که خلاف مشروطه قدم بردارد باید محاکمه کرد.»
در یکی از همین روزها/ شانزدهم مهر که انتظار داشت پاکروان را ببیند، یکی از مقامات ساواک، به نام نشاط، به دیدنش آمد و پس از رساندن پیامهای رئیسش، افزود که او نتوانست به دیدارتان بیاید، اما به من دستور داد، شنوای مطالب شما باشیم. آیتالله خمینی میخواست حرفهایش به گوش شاه برسد. افسوس که متن کامل این سخنان در دست نیست. نشاط فشردهای از آن را تبدیل به گزارشی کوتاه کرد و به مقامات بالاتر داد. در این گزارش آمده است که آقای خمینی [لابد بهتفصیل] تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس را برداشت و صفحهای که نامه ناپلئون به فتحعلی قاجار را درج کرده بود، گشود و متن آن را خواند: «من میل دارم خود به من بگو چه کردهای؟ برای تأمین عظمت و بقای سلطنت خود چه در نظر داری؟ ایران دیار است که خداوند عطایای خود را در حق آن دریغ نکرده است. ساکنین آن مردمان و بیباکاند و شایسته آنند که حکومت خوب داشته باشند.» آقای خمینی بحث درباره اتحاد همه طبقات مملکت ادامه داد و به این نتیجه رسید که استقلال حقیقی ایران بدون روحانیان دستیاب نخواهد شد و افزود که روحانیت خواستار تزلزل در شئون مملکت نیست و آرزومندند کشور شیعه ایران همواره درنهایت نظم و آرامش و استقلال سیاسی و دینی خود را حفظ نموده و در ردیف دول معظمه دنیا به سوی ترقی و تعالی پیش برود.» آنچه تاکنون هم گفته شده و میشود به غیرازاین نبوده است. آیتالله خمینی در ادامه سخنان خود به فرقه بهاییت پرداخت و از نفوذ این گروه در اندامهای تصمیم گیر مملکت ابراز نگرانی کرد و به سفر دستهجمعی صدها تن از آنان به لندن گفت: «میدانید مقاصد تجمع اخیر این فرقه در لندن چه بود؟ اینها به موجب اسناد و مدارک پوچی که گرد آوردهاند، می گویاند همزمان با سنوات حال در محل «ط» نفوذ و فعالیت پیروان بها به حدی میرسد که بالطبع حکومت آنجا را اشغال و به دست خواهند گرفت.» و سپس پرسید که منظور از «ط» کجاست؟ آیا نمیتوان آن را به «طهران» اطلاق کرد؟ «ببینید این گروه گمراه چه مقاصد شومی را در سر میپرورانند. با این توضیح و توصیف باز میگویید علما دین و مذهب ساکت بنشینند؟ ... وظیفه حکم میکند که در مواقع لزوم و خطر حقایقی را بیان کنیم. قدر مسلم مصلحت شاه و مملکت این است توجه خاصی مبذول دارند، نه اینکه تضییقاتی به وجود آورند که درنتیجه، آنها [= بهاییان]را آزاد و اینها [= روحانیان] در قید قرار گیرند.»
آخرین جملهای که نشاط از قول آقای خمینی نقل کرد این بود: «ایمان مردم و علما به شاه، شاه را تقویت میکند. سر موفقیت و بازگشت شاه در سال 1332 به کشور همین علاقه و ایمان ...علماء و مردم به شاه بوده است. بنابراین علما همواره سنگر مطمئنی برای سلطنت بوده و هستند.» اما روشن است که او در حال ادای تکلیف امر به معروف و نهی از منکر، حتی در زندان خانگی بود. شاه گشایش و مجلسین شورای ملی و سنا با تعیین نمایندگان دولت خواسته در چهاردهم مهر با سخنان شاه گشایش یافتند. دو سال و سه ماه و بیست و پنج روز از تعطیلی مجلس شورای ملی میگذشت. حضور شش زن در این دوره تقنینیه از نکات جدید بود. اعتراض روحانیان به شیوه غیرقانونی انتخابات، شامل گشایش مجلسین نیز شد. آنان برای نشان دادن این اعتراض اصناف را دعوت به اعتصاب و تعطیلی اماکن کسب در روز شنبه، سیزدهم مهر کردند. آیتالله مرعشی نجفی در اطلاعیهای ضمن اعتراض به ادامه گرفتاری مرجع عالیقدر حضرت آیتالله آقای خمینی» و تضییقاتی که نسبت به آیتالله میلانی در تهران به عمل آمده، انتخابات اخیر را با واژه «رسوا» توصیف کرد و از صنوف مختلف دعوت کرد اماکن کسب خود را در روز گشایش مجلس ببندند. جامعه اصناف و بازرگانان تهران نیز در اطلاعیه کوتاهی از این موضع حمایت کرد. موضع آقای خمینی در این باره روشن نیست. برخی از گزارشهای ساواک نشان از تأیید این اقدام از سوی آیتالله خمینی دارد، اما برخی دیگر خلاف آن را میگوید.
از قیطریه به قیطریه
روزهای آیتالله خمینی با گرفتاری و چهبسا دلتنگی سپری میشد؛ گرفتاری در خانهای بی آمدوشد، به علاوه سنگینی خلف وعده مقامات حکومتی در دادن اجازه بازگشت به قم، و دلتنگی برای همسرش که در آن نزدیکی بسر میبرد؛ خیلی نزدیک، اما خیلی دور. هیأت حاکمه به این نتیجه رسید، اینک که قرار نیست اجازه بازگشت آیتالله خمینی به قم داده شود، بگذارند به خانهای که بانو قدس ایران اقامت دارد، تغییر مکان دهد. مولوی، رئیس ساواک تهران، هفتم آبان به دیدن آقای خمینی آمد. حرفهایی از طرف رئیسش، پاکروان، آورده بود آنها را گفت. «ضمناً به وی اجازه داده شد میتواند به منزلی که خانوادهاش در حال حاضر در آن سکونت دارند تغییر مکان داده، ولی تا دستور ثانوی نبایستی تغییری در وضع خود از لحاظ ملاقات با اشخاص و ارتباط با خارج بدهد.»
فردای آن روز به اقامتگاه همسرش رفت؛ خانهای که در آستانه زمستان، چیزی جز سرما در آن نبود. در اینجا نیز سختگیریها ادامه داشت. مأموران سختگیر، بیش از پنجاه نفی در خانهای، همان نزدیک، همه چیز را تحت نظر داشتند. «هر کس که میخواست باید با برود، شدیداً کنترل میشد. حتی اکثر اوقات وقتیکه من میخواستم به منزل مادرم با دوستان و قوم و خویشان بروم، یک مأمور مراقبم بود. همیشه داخل زنبیل خرید روزانهمان را هم بازرسی میکردند.»
اوضاع وقتی بدتر میشد که خبری تلخ بر تلخیهای جاری بار میشد. در اینجا بود که خبر درگذشت آیتالله سید محمد بهبهانی را شنید یا در روزنامه خواند. بسیار غمگین شد. آقای بهبهانی بیستم آبان در سن 92 سالگی به دیار باقی رفت. آقای خمینی اجازه بیرون رفتن نداشت، تا چه رسد که بخواهد در مراسم او شرکت کند. از پسرش، مصطفی، خواست در تشییع جنازه و بزرگداشت حاضر شود. مصطفی به نیابت از پدر، تابوت آیتالله بهبهانی را مشایعت کرد. دیده شدن مصطفی در آن مراسم و در میان مردم، یاد آیتالله خمینی را زنده کرد. «مردم جنازه را رها کرده و او را احاطه کردند و شعار «خمینی خمینی خدا نگهدار تو بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو» شروع شد. در این تشییع جنازه مردم به قدری ابراز احساسات نسبت به آقا داشتند که بعضی از دوستان وحشت کردند که نکند نقشهای است و بخواهند مصطفی را از میان بردارند. او را به یک دکان صابون فروشی بردند و در دکان را قفل کردند تا جمعیت متفرق شد.»
در همین خانه بود که برخی از اعضای خانواده رضایی به دیدن آیتالله خمینی آمدند. دادگاه تجدیدنظر حکم اعدام این دو را تأیید کرده بود مشخص نبود حکم اعدام چه روزی اجرا میشود، اما بسیار نزدیک بود. آنچه بارها گفته شده، این است که آن دو حاضر نشدند شهادت دروغ علیه آقای خمینی بدهند؛ شهادت نادرست بدهند و از زیر تیغ بیرون آیند. یکی از وکلای مدافع دادگاه نظامی بعدها درباره طیب کفت: «این مرد تا پای جانش ایستاد و نخواست غیرواقع سخن بگوید... به طیب و دوستانش فشار آورده بودند که در محکمه بگویند، علما و مخصوصاً خمینی ما را وادار به چنین اعمالی نمودهاند، تا در جلسات علنی به استناد این اظهارات از تقصیرات شما کاسته و به مجازات خیلی خفیفی محکوم شوید، و الا مرگ در انتظار شما است، ولی این مرد و سایرین که واقعاً جوانمرد بودند، نخواستند زیر بار حرف غیرواقع بروند، مجازات معموله بر علیه دو نفرمعدومین را فقط میبایستی اسمش را سیاست گذارد نه قضاوت...»
گویا طیب پیامی هم از زندان برای آیتالله خمینی فرستاده بود. از او خواسته بود: به مردم بگو که من خیانت نکردم؛ توسلی کن که آمرزیده از دنیا بروم؛ دستم در قیامت خالی است فکری بکن. همین روایت، پاسخهای آقای خمینی را چنین نقل میکند؛ نگران مردم نباش. آنها میدانند کی خیانت کرده، کی خدمت؛ عاقبت به خیری در گرو آن چیزی است که در صفحه آخر عمرت نوشتی؛ مالک قیامت، مالک دل تو هم هست."
چند تن آمدند و گفتند که از خمین آمدهایم؛ قوم و خویش آقا هستیم. اجازه ملاقات دادند. رفتند تو و گفتند که ما خانواده طیب و حاج اسماعیل هستیم. گفتند که زمان اعدام بسیار نزدیک است. «یک بچه کوچک حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک هم طیب. آقا این دو تا بچه را بلند میکند روی دو تا پاهایش مینشاند و یکدستی روی سر و گوش اینها میکشد و دعایشان میکند. بعد میگوید که من تا حالا از اینها هیچ چیزی نخواستهام، اما برای دفاع از جان این دو نفر میفرستم عقبشان بیایند. میخواهم از آنها که اینها را نکشند.»
آیتالله خمینی یکی از مراقبان مسئول خانه را به سراغ پاکروان فرستاد. این جا بود که دانستند دیدارکنندگان، نه خویشان آقای خمینی، که اهل و عیال طیب و حاج اسماعیل هستند. پاکروان شاید به همین دلیل نیامد. پی گیریهای آیتالله نتیجهای نداد. کسانی که آن شب را به یاد میآورند، آقای خمینی را «بیاندازه ناراحت» توصیف کردهاند.
محمدباقر باقریان، معروف ممدعروس، گفته است که طیب دقایقی پیش از اعدام و هنگام گذر از کنار سلول او میگوید: محمدآقا! اگر یک روز خمینی را دیدی سلام مرا به او بگو خیلیها شما را دیدند و خریدند، ما شما را ندیده خریدیم.
سحرگاه روز شنبه/ یازدهم آبان طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی در ساری حشمتیه تیرباران شدند. پاکروان صبح همان روز، پس از اجرای حکم، به دیدار آیتالله خمینی آمد و با برخورد بسیار تند آقا روبرو شد.
شاید اتهامی دیگر
دادگاه نظامی در آبان یا آذر 1342 برای برادران آیتالله خمینی احضاریه فرستاد و آنان را نه به عنوان متهم، بلکه مطلع، خواست. قضیه چه بود؟ موضوع به دیدار سید احمد طباطبایی قمی با تیمور بختیار در خارج از کشور مربوط بود. بختیار در این زمان دوره تبعید خودخواسته را میگذراند. طباطبایی یک دوره نماینده قم در مجلس شورای ملی بود و آقایان پسندیده و هندی با او مرتبط بودند و در این زمان وکیل تیمور بختیار در ایران بود و املاک او را سرپرستی میکرد. طباطبایی پس از بازگشت از سوئیس دستگیر شد؛ و اینک دستگاههای امنیتی و نظامی میخواستند بدانند این رشته پیوند به آقای خمینی هم میرسد؟ اگر میرسد، به ارتباط او با تیمور بختیار میانجامد؟ پسندیده و هندی راهی پادگان عشرتآباد تهران شدند. آنجا بود که دانستند «به مقامات رسمی گزارش شده بود که من و آقای حاج سید نورالدین و حضرت [آقای] خمینی، آقای آقااحمدطباطبایی را برای ملاقات سپهبد بختیار... فرستادهایم که او را علیه شاه تحریک کنیم.» بازپرسی از آقای پسندیده سه چهار ساعت به درازا کشید. او جزئیات ارتباطش را با سید احمد طباطبایی بازگفت. گفت که با عموها و جد بختیار، امیرمفخم، مرتبط بوده، اما با خود بختیار، هرگز؛ گفت که آقای هندی با بسیاری از بختیاریها ارتباط داشته، اما تیمورشان را فقط یکبار دیده و روابطی با او نداشته است؛ گفت که آیتالله خمینی نظر خوبی به طباطبایی ندارد و او را جاسوس میداند. این بازپرسی، جلسه دومی هم داشت. آقای پسندیده در دومین جلسه دانست که گزارش بازپرسی را به آگاهی محمدرضا پهلوی می رساناند. شاه انگار برای شنیدن خبر کشف اتهامی تازه، اتهامی که تاکنون نتوانسته بودند به آیتالله خمینی بزنند، بیتاب بود. مقامات دادگاه میخواستند از آقای خمینی هم بازپرسی کنند؛ نتیجه گرفتند که نمیتوانند اما ناامید نشدند.
آیتالله پسندیده، جمعه روزی / پانزدهم آذر به قیطریه رفت و موضوع را با برادرش در میان گذاشت. آقای خمینی گفت: «عجیب است. از طرفی به من وعده استخلاص و آزادی میدهند، و از طرف دیگر برادرم را در این باره به دادرسی احضار میکنید.» و در مورد طباطبایی همچنین اظهار داشت: «من طباطبایی را از خیلی قبلها شناخته بودم. او مشاور سازمان امنیت است. یادم هست اغلب او را در جلسات مباحثه در بین جمعیت میدیدم و به او اعتنایی نمیکردم. حتی در یکی از جلسات، به محض ورودم او را دیدم، ناراحت شده و بدون تأمل کتابی برداشته از آن محل خارج و به خانه مصطفی . رفتم که پسرم در مقابل این عمل گفت خوب بود چندکلمهای با او صحبت مینمودید. گفتم لازم نکرده است. البته این مطالب را هم در ملاقات اخیر به آقای تیمسار پاکروان گفتم.»
پیش از این اشاره شد که فرد یا افرادی، مشتقیم یا غیرمستقیم، کوشیده بودند آیتالله خمینی را از سخنرانی عصر عاشورا/ 12 خرداد 1342 منصرف کنند. فردی که مستقیم این درخواست را کرده بود، سید احمد طباطبایی قمی بود. او همانجا پیشنهاد همکاری با تیمور بختیار و پشتیبانی طرفداران او را نیز به اطلاع آقای خمینی رسانده بود، تکرار واکنش او در اینجا بجا است. «موقعی که اسم بختیار به میان میآید، خمینی عصبانی شده، با صدای بلند میگوید: از خانه من بیرون برو! تو میخواهی جامعه روحانیت با این دولت و با این سلطنت بجنگد که بختیار رسوا و معلومالحال که نیمی از فساد امروز کشور زیر سر او بوده، به جای دولت بنشیند و با رئیسجمهور شود. صحیح است که ما با این دولت مخالفیم، ولی مبارزه را برای افرادی نظیر بختیار نمیکنیم که اصلاً پای بند دین و مسلکی نیست و ناراحتی و عصبانیت خمینی به درجهای بوده که چند نفر از حاضرین از طباطبایی درخواست میکنند بهتر است از آنجا خارج شود.»
یک سناریو در قیطریه
عمادالدین سزاوار، سناتورمجلس سنا، پنجشنبه روزی / 28 آذر به دیدن آیتالله خمینی آمد. به احتمال زیاد محمدرضا پهلوی او را فرستاده بود. یک ساعت و نیم آنجا بود. چه گفت و چه شنید؟ روشن نیست. چه پیامی داشت؟ زبان اسناد خاموش است. این گمان میرود که سزاوار آمده بود نبض سیاسی آقای خمینی را بگیرد؛ در چه موضعی است؟ نظرش در اساس سلطنت چیست؟ اگر آزاد شود، همان مواضع پیشین را خواهد گرفت؟ سردتر شد نه؟ سزاوار، آخوندزاده/ پسر شیخ محمدحسن حجتالاسلام قمی، قاضی، وکیل دادگستری نماینده ادوار دوازده، سیزده و پانزده مجلس شورای ملی، و نماینده دورههای دوم و سوم مجلس سنا بود. گزینه نامناسبی نبود. این گمان از آنجا پیش میآید که دوازده روز پیش از این ملاقات، وزیر دربار به دیدن آیتالله سید احمد خوانساری رفته بود. آقای خوانساری به وزیر دربار گفته بود که سه خواست او را به شاه برساند، که نخستین آن آزادی آیتالله خمینی و دیگر بازداشتشدگان یا خانهنشینان اجباری بود.
سزاوار در ابتدای دیدار از شاه تمجید کرد؛ او را پادشاهی فهمیده، فعال و خوش نیت خواند؛ فرمانروایی که باید دوستش داشت و از تقویت او دریغ نکرد. شاید سناتور از فرستاده شدن لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی به مجلس شورای ملی هم گفته باشد. این لایحه در هفدهم آذر با تغییراتی که در آن داده شده بود، برای تصویب به مجلس شورای ملی داده شده بود. آقای خمینی یک روز بعد فشردهای از این دیدار را به سید نورالدین بازگفت. سید نورالدین هندی آن روز به دیدن برادر آمده بود. به آن فرستاده گفتم: «اگر روزی قرار تغییر رژیم در کشور باشد چون آن را به ضرر جامعه میدانم صددرصد با آن مخالفت میکنم. من اگر روزی صحبتی کردهام، روی اصول آمور شرعیه بوده، والا هیچ موقعی مدعی نبوده و نیستم. مثلاً موقعی که میدیدم در بعضی لوایح آسم قرآن را به جای خود صریحاً ذکر نمیکنند و در اثر همین بیتوجهی چهبسا ممکن است که موضوع با تورات و انجیل و غیره مشتبه شود، صدای من درمیآمد، ولی در حال حاضر که در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی رعایت اصول و تأمین نظر شرع شده و درواقع با این عمل دو اختلاف ما حل گردیده، من دیگر چه حرفی دارم بزنم. و اضافه کردم اگر باز اختلافی در میان باشد صرفاً در همین زمینههاست.»
سرمای بی پیر
چهارم دی برف زیادی در تهران و شهرهای دیگر بارید، اما این آغاز رخنمایی زمستان نبود. زمستان 1342 در پاییز رونمایی شده بود. اواسط آذر بارشهای سنگین برف و باران آغاز گشته، بسیاری از روستاهای نیمه شمالی ایران به محاصره برف درآمده بود. بارش باران نیز در نواحی جنوبی سیل به راه انداخته بود. در نخستین روزهای زمستان، وقتی آدمبرفی چاقی با دو متر درازا در حوالی پارک شهر ساخته شد، روشن است که برف و سرما با ساکنان قیطریه تهران آنچه کرده است. خانه مسکونی آیتالله خمینی «نه شوفاژ و نه بخاری داشت. برای آقا یک کرسی گذاشتیم و با یک بخاری دستی عمارت را گرم میکردیم... مرتب برف میآمد... زمستانی به آن سردی [دیده نشد. اتاق هامان با روزنامههایی که به شیشههای آن میچسباندیم گرم میکردیم، زیرا پرده نداشت.»"
روزی نبود که خبری از حکومت سرما بر مملکت در روزنامهها چاپ نشود. دهها نفر در جادههای بسته کشته شدند. هزاران رأس دام تلف شدند. سرما، زندگی عادی مردم را غیرعادی کرده بود. در آذربایجان اوضاع دیگرگون بود. بارشهای سنگین همه راههای ارتباطی استان را با بیرون قطع کرد. راهآهن تهران تبریز تا روزها رفتوآمدی نداشت. ماه رمضان/ 27 دی۔ اول ماه مبارک در حال رسیدن بود. مردم نادار آذربایجان نیاز به یاری داشتند. اواسط آذرماه روحانیان مردم خواه تبریز، آقایان سید محمدعلی قاضی طباطبایی، سید احمد خسروشاهی، محمدحسین انزابی، حسن ناصرزاده و سید مهدی امینی محرر (دروازهای) دستگیر شده، امکان بهرهمندی از نفوذ آنان در آمور خیریه وجود نداشت. «من نزد آقای لواسانی رفتم تا راهی برای کمک رساندن به مردم نیازمند آذربایجان پیدا کنم. از ایشان خواستم تا از [آقا] تقاضای کمک کنند. ایشان گفتند: «شما نامهای ..... بنویسید تا من به خدمت ایشان ببرم!» من هم نامهای از جانب مردم آذربایجان ... نوشتم و آقای لواسانی نامه را نزد [آقا بردند و ایشان پاسخ دادند: حال مستمندان در این سرمای سخت موجب نگرانی شدید اینجانب است، مع الاسف مستقیماً نمیتوانم به آنها کمک مؤثری بنمایم. البته وظیفه مسلمین ثروتمند و آقایان تجار و اصناف محترم است که با کمکهای دستهجمعی نگذارند برادران ایمانی به سختی بگذرانند که از وجوه خیریه و زکوات رفع احتیاج مستمندان نمیشوند، مجازند برای تهیه زغال و سایر آنها از سهم مبارک امام علیهالسلام صرف نمایند.»
من به تبریز رفتم و نامه را هم با خود بردم. آنجا عدهای از علما را در منزل آیتالله مجتهدی جمع کردیم و هیأتی تشکیل شد تا به مردم کمک شود. به هر تقدیر آن سال کمکهای بسیاری جمع شد و ماجرا به خیر گذشت.
موضوع، محدود به آذربایجان نشد. سرما تا استخوان منطقه کویری شهر قم نیز نفوذی بود. گروهی از بازاریان قم که میخواستند به داد همشهریان خود برسند به آیتالله خمین نامه نوشتند و پرسیدند که میتوانیم از سهم امام به سرمازدگان قم کمک کنیم؟ او نیز اجازه داد نصف آن سهم را به مصرف فقیران شهر برسانید. بازاریان تهران هم درخواست همانندی از آقای خمینی کردند و همان پاسخ را دریافتند. لابد سختیهای مردم قم در اثر سرما، بهاندازهای شد که آیتالله خمینی را وادار کرد نامهای به پسرش، مصطفی، بنویسد و او را با شصت هزار تومان به قم بفرستد. «شما از قول من پس از اظهار تشکر از اشخاصی که کمک کردند، به اهالی محترم و ثروتمند معزز تذکر دهید که خدای تعالی این روزها را برای امتحان پیش میآورد. خوب است که از امتحان الهی سرفراز بیرون بیایید... اگر خدای نخواسته کسی در این سرما تلف شود همه مسئول هستیم.
ساواک نگران پولهای جمعآوری شده بود؛ نکند «به مصرف نیات سوء و اقدامات مضره» برسد. اما «با آن وجه زغال فراوانی خریده شد... زغالهای توزیع شده بسیار برای مردم قم کارساز بود، چون سوز و سرما بیداد میکرد.»
در این روزها، شاه در تدارک سفر به اتریش بود. او با همسرش به اتریش میرفتند تا المپیک زمستانی اینسبروک را تماشا کنند و از آنجا برای استراحت به سوئیس بروند.