
سرویس دریچه: جهانی که در آن زندگی می کنیم و جامعه ما چند سالی است که با توجه به افزایش وسایل ارتباط جمعی با جهان دچار تغییرات عمده ای شده است. برخی مسائل که تا چند سال پیش ارزش تلقی می شدند کم کم رنگ باخته اند و ارزش های دیگری جایگزین آنها شده است. به همین بهانه سراغ دکتر پرویز امینی جامعه شناس و استاد دانشگاه رفتیم و پیرامون این مسئله با وی به گفتگو پرداختیم. متن این گفتگو را در ادامه خواهید خواند.
جناب امینی به عنوان اولین سوال میخواهم بپرسم چرا در جامعه ها کم کم ارش های جمعی و مشترک دارد کمرنگ می شود و فرد اصالت پیدا می کند؟ علت این امر چیست؟
جامعه ما در حال تجربه تغییر زیست جهانش است. زیست جهانش در حال تغییر است. زیست جهان در یک مفهوم کلی آن سپهر و عرصهای است که کنشها در آن معنادار میشوند و دارای تفاهم ومناسبات و روابط میشوند. به طور طبیعی وقتی زیست جهان تغییر کند، کنشهایی که بیشتر دارای تفاهم و معنادار بودند، معنایشان را از دست میدهند و کنشهایی که سابقا مورد نظر و موضوعیت نداشتند، موضوعیت پیدا میکنند و شکل میگیرند. وقتی زیست جهان تغییر میکند جامعه دگرگون میشود. این تغییر در مبنای جامعه است یعنی این چیزی که شما در ظهور میبینید، در مناسبات میبینید، اینها را اگر به عمق و ریشه ببریم، نشان میدهد که تغییراتی در جامعه شکل میگیرد که این تغییرات، تغییرات در ظواهر فقط نیست، به نظر من تغییر در مبنای اجتماعی جامعه ما دارد شکل میگیرد و آن چیزی که دارد تغییر را شکل میدهد، پروژه مدرنیزاسیون است که آگاهانه یا ناآگاهانه ، انتخابی یا ضروری در جامعه ما در حال پیگیری است.
خب این مدرنیزاسیون با خودش تغییرات معرفتی، تغییرات ارزشی و تغییرات مناسبات و سلوک میآورد و این صورتبندی جامعه هم متناسب با آن شکل میگیرد و تغییر میکند. خیلی چیزهایی که سابقا در جامعه ما کنشهای معناداری بود و قابل تفاهم بود الان این حالت را ندارد. رفتارهایی بودکه قبلا معنادار نبود، یا مورد توجه نبود، معنادارش کردند. تغییرات در زیر لایههای جامعه دارد شکل میگیرد..
تلقی شما از مدرنیزاسیون جامعه چیست؟
تلقی من از مدرنیزاسیون معنایش درواقع چسبندگی بیشتر ما با نهادهای مدرن، ساختارهای مدرن، با صورتبندی زندگی مدرن است. حالا در نظام ارتباطی شما میبینید که آن نظام ارتباطی مستقیم و رودرور و شفاهی خیلی کمرنگ شده است مثلا در حوزه اقتصاد و نهاد بانک، ربط و نسبت ما با حوزه بانک، نسبت به گذشته خیلی فرق کرده است. خیلی رابطهمان با نهاد بانک نزدیکتر شده است. همین طور در صورتهای مختلف جامعه؛ این به لحاظ تربیتی و معرفتی کار میکند. تغییرات معرفتی و ارزشی ایجاد میکند که یکی از آنها که مهم و ریشهایتر است، رشد فردگرایی در جامعه ما است. البته فردگرایی به معنای روانشناختی و جامعهشناختیش نیست بلکه یک مقدار بنیادیتر است. تنها واقعیت معتبر و واقعیتی که وجود دارد میشود فرد. فرد انسان مهم میشود. سایرین و جامعه اعتباری میشود. دولت اعتباری است. روابط با دیگران و مناسبات با دیگران به شرط اصالت فرد شکل میگیرد. الان خیلی از مناسبات با نسبت به گذشته در زیست جهان دینی که ما زندگی میکردیم به هم ریخته است. هر جا تعهد به غیر است احساس مسئولیت به غیر است، آسیبپذیر شده است.
خانه سالمندان ما رو به گسترش است برای اینکه وقتی فرد اصیل شد، خودش موضوعیت پیدا کرد، توجیهی پیدا نمیکند که باید مسئولیت نگهداری پدر و مادرش را در سنین بالاتر داشته برعهده بگیرد. یا مثلا مهدکودکها رو به گسترش است برای اینکه فرد وقتی اساس شد، خودش موضوعیت پیدا کرد، موقعیتی میخواهد که به خود بپردازد. اگر مادران کلاسیک ما میگفتند میگفتند ما کسانی بودیم که همه زندگیمان را وقف بچههایمان کردیم، مادر امروز چنین دیدگاهی ندارد. میگوید اگر من خودم را وقف بچههایم بکنم، پس خودم چه؟! این خودم چه و خودمحوری، چیزی است که در روابط اجتماعی که زیاد میشنوید جایی که از فرد میخواهید که مداخله کند و احساس مسئولیت کند، دربرابر این ناهنجاری ورود کند، به شما میگویند که به شما چه مربوط است!. یا اینکه اگر شما دخالت کنید به شما میگویند به شما چه ارتباطی دارد! این دوتا جمله معنایش این است فردانیت قوی شده است.
این صورتبندیهای اجتماعی و روابط اجتماعی احساس مسئولیت و تعهد به دیگران و تعهد به غیر را آسیبپذیر میکند. مثلا شما میبینید که تمایل ازدواج در جامعه ما کاهش پیدا کرده است. تمایل به زندگی مجردی افزایش پیدا کرده است. به همین میزان شما میبینید تمایل به داشتن فرزندی بیشتر از یکی کم شده است. برای اینکه وقتی دنیا تغییر کرد و فرداساس شد، افزایش تعداد فرزند یعنی باید بیشتر وقت برای دیگران بگذارم، خودم حذف میشوم. به خودم کمتر توجه میشود. همین طور مناسبات دیگر.
این مناسبات چگونه باید تغییر کند؟
شرط اولش آگاهی است. آگاهی و خودآگاهی به تغییر زیست جهان در جامعه است که الان این آگاهی وجود ندارد. در بدنه نخبگی و بدنه تصمیمگیری ما چنین آگاهی نیست. اصلا آموزش و پرورش ما یک نهاد مدرن است که این صورتبندی از عقلانیت را در دانشآموز به وجود میآورد، یک عقلانیت پوزیتویستی و راسیونالیستی است. خب این عقلانیت در سازمان دینی شما کار نمیکند. 12سال آموزش و پرورش تنها معنایش این نیست که ریاضی و املا وانشا به بچه ها یاد بدهد؛ اینها مهم نیست. آن چیزی که یاد میدهد یک صورتی خاص از عقلانیت است. چارچوبی از عقلانیت در او نهادینه میشود. آن وقت با آن سراغ مناسبات میرود. با آن سراغ مولفهها میرود. روابطش با دنیا میرود.
اگر میشود قدری بیشتر درباره ویژگی های مدرنیزاسیون توضیح دهید.
یکی از ویژگیهای مدرنیزاسیون سرکوب عاطفه است. برای اینکه زیست مدرن به شما اجازه نمیدهد که عاطفی زندگی کنید. اگر عاطفی زندگی کنید کلاهتان پس معرکه است. نمونههایش را کجا میبینید؟ در مترو، که معمولا دیگر کسی جایش را به افراد ناتوان نمی دهد.
وقتی مدرنیزاسیون پیش میآید یکی از پیامدهای عینی مدرنیزاسیون شهرنشینی است. بعد گسترش شهرنشینی و بعد شهرهای کوچک تبدیل به شهرهای بزرگ، شهرهای بزرگ تبدیل به کلانشهرها، کلان شهرها مثل تهران؛ حالا شما میخواهید در شهری مثل تهران زندگی کنید، فقط برای رفت و آمد و حمل و نقلتان، اگر میخواهید آسوده زندگی کنید، کلانشهر انقدر گسترش پیدا کرده است، مثلا روزی سه ساعت شما باید رفت و برگشتتان طول بکشد. به طور متوسط و فاصلههای متوسط، حالا بیشتر و کمتر هم داریم. خب وقتی از وسایل عمومی استفاده میکنید، جا برای نشستن شما که همیشه نیست، مجبور هستید بایستید. خب وقتی در زیست جهان دینیتان هستید، میگوید: اگر بزرگتری آمد یا اگر کهنسال آمد یا اگر کسی مشکل جسمی دارد باید جایم را به او بدهم. خب شما یک روز این کار را میکنید، دو روز این کار را میکنید، سه روز این کار را میکنید، یک ماه این کار را میکنید بعد از یک ماه خودتان چه؟ این فرسایشی که زندگی مدرن دارد، اجازه نمیدهد که عاطفهتان را خرج کنید. بنابراین وقتی به مترو میروید میبینید که بالای نود درصد دیگر کسی برای آن کهنسال و پیرمرد بلند نمیشود. جایش را در اختیار او قرار نمیدهد. این غیراخلاقی بودن آن فرد نیست. این تغییر سیستم مدرن است که عاطفه را سرکوب میکند.
آیا جامعه دربرابر این مدرنیزاسیون واکنشی دارد یا کاملا دربرابر آن تسلیم است؟
اربعین یک واکنش به زندگی مدرن است. چون اربعین همیشه بوده است و اربعین برای امروز و دیروز نیست. این تعصب مذهبی علاقه به امام حسین هم تاریخی است و سال ها وجود داشته است. چرا الان اربعین ظهور میکند؟ چرا اعتکاف مهم میشود؟ مناسکی مهم میشوند که درست در برابر این نوع صورتبندی زندگی مدرن هستند. فاصلهشان با آن بیشتر است که شما در زندگی مدرن، هواپیما و ماشین و موبایل و اینترنت و اینها دارید، حالا باید یک پیادهروی بروید که هفتاد هشتاد کیلومتر مسافت دارد. همه این مناسبات مدرن را کنار بگذارید. در راهپیمایی اربعین شما احساس رهایی دارید از این خفگی که زندگی مدرن شما را احاطه کرده است.
این روزمرگی که در زندگی وجود دارد، شما دائما در حال برنامهریزی هستید که میخواهید سر کار برسید؟ صبح ساعت چند برسید که مترو سوار شوید و مترو برساند و ساعت اول کار در محل کار باشید. شب ساعت چند بیایید که دوباره شب زود بخوابید که صبح دوباره به سرکار بروید. مدرنیته تمام زندگی شما را دارد اداره میکند و شما فکر میکنید که خودتان انتخاب میکنید. این ویژگی با ویژگیهای وجودی انسان سازگار نیست، انسان یک جا به آن واکنش نشان میدهد. شما در سنت مذهبی و ژانر دینی ما که هنوز پابرجا است، به آن دسترسی دارید و دائما تجدید میشود، ما فرصتها و امکانات و مناسکی که اجازه میدهد از این روزمرگی خارج شویم، به آنها واکنش نشان میدهید،انتخاب میکنیم مثل اربعین مثل اعتکاف و...
شما میبینید در محرم، بروز اجتماعی محرم سال به سال قویتر میشود. اما محرم مناسکی است که کوتاه مدت هستند. برای اینکه از زیست مدرن شما نمیتوانید فارغ شوید. حالا اربعین خودش یک واکنش است که شما از طریق آن زیست جهانی که دارید، به این زندگی و این مناسبات و این روزمرگی واکنش نشان میدهید. یعنی میرویم مناسکی را انتخاب میکنیم که کاملا فاصله داشتیم.
مثلا یکی از دلایل توجه به پدیده شهید حججی به لحاظ جامعه شناختی آن است، چون تصویری که از شهید دیده شد، سابقه و زندگیش با ما ارتباط نداشت. یک تصویر از او وجود داشت که داشت چیزی به جامعه نشان میداد که خلافش در جامعه بود. جامعه درگیر روزمرگی میدید که یک فرد دائما دارد برنامهریزی میکند که امروز مبلمان را عوض کنم، ماشین را عوض کنم، حقوقم اضافه شود. کار کجا پیدا کنم، پروژه کجا کسب کنم، بچه را کجا مدرسه ثبتنام کنم، کنکور کجا قبول شوم؟ تمام درگیر زندگی روزمره است، یک دفعه با یک نمونهای روبرو میشود که هزاران کیلومتر بیرون از این کشور رفته است و دارد برای یک آرمانهایی خودش را فدا میکند، آن هم خیلی غرورآمیز و با عزت، این تابلو درواقع فرد را از آن روزمرگی خارج میکند. این برایش شکوهمند میشود. چون دقیقا چیزی است که میخواهد. میخواهم بگویم که پدیده شهید حججی از لحاظ اجتماعی، فراتر از روزمرگی ما، یک سمبل و نماد و نشانهای بروز میکند. بنابراین میخواهم بگویم که خاصیت این زیست جهان این طور است.
واکنش ما نسبت به این تغییر چگونه باید باشد؟ آیا باید تسلیم آن شویم یا راهی برای مقابله با آن وجود دارد؟
وقتی شما آگاهی پیدا کردید بنابراین نسبت و ربطتان را به مسائل آگاهانه میکنید و درواقع میفهمید که باید جاهایی مقاومت کنید و میفهمید جاهایی باید هوشمندانه این مسائل را کنار بگذارید و روابط جدیدی بیاورید. مثلا یکی از چیزهایی که شما نیاز دارید تغییر سبک زندگیتان است که تا بتوانید به مسائل فائق بیایید. بر این نسبتها مسلط شوید. اینها کارهایی است که فرد میتواند انجام دهد. مثلا شما در زندگی آپارتمانی؛ چطور زندگی آپارتمانی معرفتها و ارزشهای ما را تغییر میدهد؟ ما فکر میکنیم آپارتمان فقط یک محیط فیزیکی است. این طور نیست. در زندگی سابق که خانهها ویلایی بود، محله داشتیم. محله یعنی یک مجموعهای جغرافیایی نسبتا وسیعی که آدمها احساس تعلق و نسبت با همدیگر میکردند. دردهای مشترک، شادیهای مشترک، عروسی میشد خانههایشان را به هم میدادند. عزا میشد باز همین طور. کارهای همدیگر را انجام میدادند. مشکلی، قرضی، کدورتی، میدانید الان اینها نیست. وقتی زندگی شما آپارتمانی میشود، اولین چیزی که از دست میدهید، حریم خصوصیتان را از دست میدهید. الان مهمترین دغدغهتان این میشود که من چه نوع مناسباتی با دیگر همسایگان داشته باشم که حالا حریم خصوصی که کاملا کنترل شده ندارم، بتوانم خودم را حفاظت کنم. این مسئله شما میشود و به طور ناخوداگاه آنجا تصمیم میگیرید که بهتر است سطح روابط اجتماعی ام را با دیگران کاهش دهم، به حداقل برسانم تا هیچ زمینهای برای ورود دیگری به حریم خودم پیدا نشود.
در حالی که شما یک روایت دینی دارید که اگر همسایهای ببیند که همسایهاش گرسنه است و خودش سیر خوابیده است، مسلمان نیست. الان این روایت قابل پیاده کردن نیست. چون اصلا همسایه همسایه را نمیشناسد. میخواهم بگویم چطور صورتبندی زندگی ما با افکار ما کار میکند. حالا من که در این زندگی آپارتمانی میآیم و آگاهی پیدا میکنم، با این ظرفیت مقابله میکنم. در لاک دفاعی خودم نمیروم سعی میکنم با همسایهها ارتباط داشته باشم، روابط اجتماعی داشته باشم، مناسباتم را شکل دهم. یا وقتی بچه من در مدرسه است، تلاش میکنم از مدارسی استفاده کنم یا در روابط شخصیاش تغییراتی ایجاد کنم که خلاهایش را پر کند.