
سرویس معرفی: «بسم الله الرحمن الرحیم، درگذشت شاعر غزلسرای برجسته جناب آقای مشفقکاشانی رحمة الله علیه را به خاندان مکرم ایشان و به خانوادهی شعر و ادب کشور و همهی شاگردان و علاقمندان این استاد فرزانه تسلیت عرض میکنم. بجز شعر شیوا و دلنشین، اخلاق و شخصیت انسانی و تعهد به آرمانهای انقلاب نیز از جملهی ویژگیهائی بود که اینجانب را در مدت بیش از سی سال آشنائی نزدیک با این انسان مؤمن و آراسته، به وی علاقمند میساخت. رحمت و مغفرت الهی بر روان او. سیّد علی خامنهای ۳۰/ دی ماه/ ۱۳۹۳»
آنچه خواندید متن پیام تسلیت رهبر انقلاب برای درگذشت شاعر فقید انقلاب مرحوم مشفق کاشانی بود که در شامگاه 28 دیماه 1393 در گذشت. در ادامه مختصری از زندگی و اشعار آن شاعر سفر کرده را خواهید خواند.
عباس کیمنش (مشفق کاشانی) مرداد ۱۳۰۴ در کاشان به دنیا آمد. او در دوره دبیرستان و بعدها نیز در اداره فرهنگ کاشان با برخی شاعران آن زمان از جمله سهراب سپهری دوست و همکار بود. شعرهای این افراد در روزنامههای آن زمان کاشان به چاپ میرسید و محتوای آنها بیشتر انتقاد از سرمایهدارانی بود که کارگران فرش را استثمار میکردند. مشفق با اتمام تحصیلات به استخدام اداره فرهنگ کاشان درآمد و همزمان به تحصیل نیز پرداخت. مشفق در سال ۱۳۳۳ برای ادامه تحصیل در رشته بودجه و حسابداری راهی تهران شد. حضور در پایتخت در آن سالها موجب توجه مشفق به مباحث سیاسی و اجتماعی شد. مشفق کاشانی موفق شد در سال ۱۳۴۰ از دانشکده علوم اداری دانشکده حقوق در مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شود و در نهایت در سال ۱۳۵۸ نیز بازنشسته شد.
مشفق به همراه برخی شاعران دیگر از جمله مرحوم مهرداد اوستا، مرحوم طاهره صفارزاده و سیدعلی گرمارودی از جمله چهرههای برجسته شعر بودند که با حرکت مردم به رهبری امام خمینی (ره) همراهی و آن را تایید کردند و به همین جهت از سوی بسیاری از مجامع روشنفکری بایکوت شدند. مشفق کاشانی با شروع جنگ تحمیلی بارها و بارها همراه تعداد دیگری از شاعران در جبههها حاضر شد و برای رزمندگان شعرخوانی کرد. او از آن زمان در شورای عالی شعر وزارت ارشاد به فعالیت مشغول شد. مشفق همچنین در دومین مراسم همایش چهرههای ماندگار در سال ۱۳۸۲ به عنوان چهره ماندگار رشته ادبیات مورد تقدیر قرار گرفت.
رهبر معظم انقلاب در خصوص مشفق و شعرهایش عقیده دارند: علاوه بر جنبه شعری محض، دو خصوصیّت دیگر هم در آقای مشفق هست که قابل توجّه است: یکی اینکه شعر ایشان در خدمت هدفهای دینی و هدفهای انقلابی است. از اوّل انقلاب شعر ایشان، چه شعر مذهبی و به اصطلاح شعر آیینی و چه شعرهایی که درباره مسائل انقلاب گفتند، همه مفید و اثرگذار است. وقتی که دشمن و بعضی از دوستهای نادان سعی میکنند فضاها را تیره و تار جلوه بدهند، میگوید اگر هوش و گوشی وجود دارد، اینجا پنجرهها باز است. نکته دوّم شخصیّت ایشان است. انسان محترم و آراسته به اخلاق خوب محسوب میشوند. ما در طول این حدود سی و چند سال که با ایشان آشنا هستیم، همیشه این رفتار را از ایشان ملاحظه کردیم. ایشان را، آقای حمید را – این پیشکسوتهای شعر معاصر را – بایستی ارجمند داشت و عزیز داشت.
از مشفق کاشاني، علاوه برسلسله مقالات ادبي و تحقيقي و عرفاني که در برنامههاي صداي جمهوري اسلامي ايران مورد استفاده قرار گرفته، کتابهاي متعددي نيز در زمينههاي مذهبي و ادبي و سياسي منتشر شده است که بعضا عبارتند از: نقشبندان غزل، مجموعه شعر انقلاب از شاعران معاصر؛ سه مجموعه شعر دربارهي دفاع مقدس از شاعران معاصر؛ مجموعه شعر شهيد با همکاري استاد شاهرخي؛ محمد صلي الله عليه و آله و سلم در آيينهي شعر فارسي، مدايح و مراثي دربارهي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم با همکاري استاد شاهرخي؛ آيينهي عصمت، مجموعهي مدايح و مراثي دربارهي حضرت زهرا عليهاالسلام با همکاري استاد شاهرخي؛ قبلهي هشتم آيينهي رجاء، مدايح و مراثي دربارهي حضرت رضا عليهالسلام با همکاري استاد شاهرخي؛ آيينهي جمال، مجموعهي دوم مدايح و مراثي دربارهي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم با همکاري استاد شاهرخي؛ ديوان صباحي بيدگلي با مقدمه و تصحيح شادروان پرتو بيضايي؛ خلوت انس، مجلد اول تذکرهي شعراي معاصر.
مشفق کاشاني از جمله شاعراني است که در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليهالسلام اشعار پر سوز و گدازي دارد. هم اکنون ترجيع بندي در مرثيهي سيدالشهداء عليهالسلام از او بجاي مانده است. مشفق کاشاني در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم کاشاني رفته و از او پيروي نموده که بند اول آن چنين سروده شده است:
از موج فتنه چشم جهان غيرت يم است
وز تندباد حادثه پشت فلک خم است
صبح اميد چون شب تاريک مظلم است
«باز اين چه شورش است که در خلق عالم است»
«باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
هر جا نشان محنت و مردم به غم قرين
افکندهاند غلغله تا چرخ هفتمين
گردون فکنده بس گره از درد بر جبين
«باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين»
«بينفخ صور خاسته تا عرش اعظم است»
از لوح سينه رفته چرا نقش آرزو
فريادها شکسته ز اندوه در گلو
خورشيد برده سر به گريبان غم فرو
«اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو»
«کار جهان و خلق جهان جمله در هم است»
هر جا به گوش ميرسد آواي انقلاب
خلقي به ماتمند و جهاني در اضطراب
جان در تلاطم آمده دل را نمانده تاب
«گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب»
«کآشوب در تمامي ذرات عالم است»
روشن به راه ديد چراغ اميد نيست
کس را هواي شادي و گفت و شنيد نيست
زين ابر تيره اختر شادي پديد نيست
«گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست»
«اين رستخيز عام که نامش محرم است»
شوري به سر فتاده که جاي مقال نيست
جز غم نصيب مردم شوريده حال نيست
باغ حيات را پس ازين اعتدال نيست
«در بارگاه قدس که جاي ملال نيست»
«سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است»
خلق جهان ز سوز نهان نوحه ميکنند
از دست داده تاب و توان نوحه ميکنند
هر جا ز ديده اشک فشان نوحه ميکنند
«جن و ملک بر آدميان نوحه ميکنند»
«گويا عزاي اشرف اولاد آدم است»
شاهي که افتخار بدو کرده عالمين
بابش علي و فاطمه را هست نور عين
از شرم روي او به حجابند نيرين
«خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين»
«پروردهي کنار رسول خدا حسين عليهالسلام»
مسفق کاشانی درباره آشنایی اش با رهبر معظم انقلاب گفته است: «من در طول این سالهایی که با آقای قدسی رفیق بودم اکثرا صحبت از شخصیت والای آقا بود تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی. دیدار و آشنایی حضوری من با ایشان هم بعد از انقلاب بود. یک روزی در سال ۶۰ از من دعوتی کردند تا در استادیوم دوازده هزار نفری تهران برای رزمندگان و پاسداران شعری بخوانم. شعری هم داشتم که برای جمهوری اسلامی ساخته بودم و قصیدهای بود حدود هفتاد هشتاد بیت. در اواسط شعر بود که دیدم صدای «الله اکبر» و تکبیر پاسداران بلند شد و بهطوریکه دیگر صدای من به گوش افراد نمیرسید. اعلام کردند که ریاست جمهوری کشور، حضرت آیتالله خامنهای تشریففرما میشوند. لحظاتی بعد ایشان با آقای شمسایی تشریف آوردند. آقای شمسایی من را کنار کشید و گفت که در ماشین شعر شما را با آقا گوش میکردیم. آقا خیلی خوششان آمد از کار شما و گفت شعر امروز باید این چنین چیزی باشد. بعد من خدمتشان رفتم و من سلام و عرض ادبی کردم. ایشان هم جواب دادند و بعد گفتند آقای مشفق! این شعر را از اول بخوان. من هم شعر را از اول تا آخر خواندم.
آن شاعر مرحوم درخصوص دیدارهای خصوصی با مقام معظم رهبری خاطره ای را از درگذشت مرحوم امیری فیروزکوهی نقل کرده اند که خواند آن خالی از لطف نیست. «وقتی مرحوم سیدالشعراء، امیری فیروزکوهی فوت کرد من یک ترکیببندی در رسایش سرودم. این ترکیببند مورد توجه بزرگان قرار گرفت. دکتر مظاهر مصفا، داماد مرحوم امیری روزی به من زنگ زد که آقای مشفق ترکیببند شما خیلی خوب از آب درآمده است. بنده به ایشان گفتم چون دل من در این سروده حرف زده است و من نخواستم لفاظی بکنم و صرفا شعری گفته باشم. من این ترکیببند را از ژرفا و بن دندان برای آن مرحوم ساختم.
بعدتر از دفتر مقام معظم رهبری اطلاع دادند که حضرت آقا میخواهند شعر را بشنوند. از بنده دعوت کردند و من هم بعد از ظهری خدمت ایشان رفتم. آنجا مرحوم دکتر ناصری و دکتر شیرازی و فرزند مرحوم امیری فیروزکوهی و چند نفر دیگر از دوستان و نزدیکان آن مرحوم نیز تشریف داشتند. مقام معظم رهبری با همین عبارت فرمودند: شنیدم شما شعر خوبی برای مرحوم امیری سرودهاید، شعر را برای ما هم بخوانید. من هم شعر را خواندم و دیدم ایشان با تمام وجود تحت تأثیر قرار گرفتند. بعد از تمام شدن شعر، من را بسیار تشویق کردند.
یک شاعر وقتی قصیدهای پنجاه بیتی میخواند، آقا با حوصله گوش میدهند و پس از اینکه شعرش تمام شد، میفرمایند بیت سیام را مجددا بخوانید و بعد میگویند که فلان جای بیت این اشکال را دارد. ببینید خود آقا خیلی کم غزل میگویند اما وقتی یک غزل میگویند ضربالمثل میشود. گاهی بعضی از شاعران به استقبال از شعر ایشان رفتهاند اما هیچکدام، آن شعر آقا نشده است.
دیدار بعدی ما با مقام معظم رهبری در یکی از دیدارهای شاعران در ماه رمضان بود. وقتی مراسم تمام شد جناب آقای گلپایگانی گفتند که آقا فرمودند شما بمانید. به جناب آقای حمید سبزواری و مرحوم شاهرخی و عباس براتیپور و حجتالاسلاموالمسلمین رشاد هم گفته بودند که بمانند.
بعد از اینکه مابقی شعرا رفتند، ایشان فرمودند که این روزها بنده چند شعر سرودم و میخواهم که شما نظر خودتان را دربارهی آنها بدهید. آقا دو غزل خواندند که همهی ما را مجذوب کرد و به عالمی دیگر برد. سپس بنده از ایشان پرسیدیم که چرا کم غزل میسرایید؟ ایشان گفتند که باید شعر خودش بیاید. سخن ایشان کاملا درست بود زیرا آن شعر است که به سراغ شاعر میرود نه بالعکس.»
در ادامه چند شعر دیگر از این شاعر فقید کشورمان را ملاحظه خواهید کرد.
دانی که نو بهار جوانی چسان گذشت؟
زود آنچنان گذشت، که تیر از کمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر بغفلت و خواب گران شد
صد آفرین به همت مرغی شکسته بال
کز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
افسردهای که تازه گلی را ز دست داد
داند چها به بلبل بی خانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، که در اشک و آه او
پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی
گوید به خواب بودی واین کاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت
از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟
(مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت
شکر خدا که همره باد خزان گذشت
****
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
در سایه ی سروی به صفایی نرسیدیم
از دامن دی بوی بهاری نشنیدیم
در حسرت برگی به نوایی نرسیدیم
بر قامت فریاد ، به فریاد نشستیم
پژواک صدا را ، به صدایی نرسیدیم
از آتش تقدیر تو شبگیر گذشتیم
در طور تجلّی به ندایی نرسیدیم
از حنجره صد پنجره آواز گشودیم
زین پرده به گلبانگ درایی نرسیدیم
ما درد غم عشق تو ای دوست نهادیم
بر شانه ی زخمی ، به دوایی نرسیدیم
در معبد افسوس چه رازی است خدایا
در ما که به محراب دعایی نرسیدیم
****
خزان عمر مرا نوبهار باید و نیست
بهار عاطفه را برگ و بار باید و نیست
به جز دو دیده ی اختر فشان که من دارم
نشان ز اختر شب زنده دار باید و نیست
غزاله های غزل در کمند بی هنری است
دلی به داغ غزل داغدار باید و نیست
چراغ صاعقه ، فانوس آفتاب شکست
شهاب بارقه در شام تار باید و نیست
نفیر زاغ و زغن ، در چمن نباید و هست
صفیر مرغ غزل خوان ، هزار باید و نیست
کبوتران سحر را نشان چه می جویی؟
که روزنی به شب انتظار باید و نیست
مرا به غربت آیینه ها چه می خوانی؟
که دل چو آینه ی بی غبار باید و نیست
به روزگار ، که عمرم تباه گشت و هنوز
فراغ خاطری از روزگار باید و نیست