به گزارش حلقه وصل، از دوران نوجوانی در اتاقش یک نمایشگاه عکس از شهدای دفاع مقدس درست کرده بود. عاشق شهید همت بود و همیشه ژستهای او را میگرفت و میگفت: مثل شهید همت شدم! در جریان فتنه ۸۸ هم از ناحیه سر مجروح شد. بعد از آن به عضویت سپاه پاسداران در آمد. سه بار برای دفاع از حرم عمه سادات به سوریه رفت و حتی یک بار هم به شدت در حلب مجروح شد. در این فاصله که به ایران میآمد، بارها برای مأموریت به مرزهای شرقی و غربی کشور هم اعزام شده بود. البته خانوادهاش هم به این حضور جهادیاش و نبودش در خانه عادت کرده بودند.
دانیال هستم؛ یک رهرو ولایت
۸ ساعتی که در مقر داعشیها سپری شد
در یکی از عملیاتها در سوریه به همراه یکی از دوستانش از واحد جا ماند و راه را گم کرد؛ تا جایی که سر از منطقه داعشیها در آورده بودند. البته اول فکر کردند واحد خودشان است، اما وقتی دیدند داعشیها هستند، ۸ ساعت در جایی پنهان شدند تا گیر نیفتند؛ تا اینکه با کمک یک راهنمای محلی توانستند مسیر را پیدا کنند.
و این گونه آقا دانیال رجز میخواند
پسر بزرگ خانواده بود و با دیگر برادرش ۱۰ سال فاصله سنی داشت. همیشه سعی میکرد بهترین رفیق برای برادرش باشد. خودش انتهای دهه شصت به دنیا آمده بود و برادرش هم ته دهه ۷۰. اما این فاصله باعث نشد که میان این دو برادر جدایی بیفتد. همیشه سعی میکرد جای یک دوست خوب برای برادرش را پر کند تا بیشتر در کنار خانواده باشد. از فوتبال بازی کردن تا کشتی گرفتن و کمک به مادر در کارهای منزل.
شیوهای برای جذب حداکثری جوانان به هیأت
دانیال، قاری قرآن بود. از ۱۳ سالگی که وارد بسیج شد، برنامههای قرآنی را پایگاه را اجرا میکرد. از برخوردهای چکشی اصلاً خوشش نمیآمد. میگفت: باید با افراد دوست شد تا بتوان آنها را به هیأت آورد. حتی اگر هم مشکلی داشته باشند، نباید نقصهایشان را به رویشان بیاوریم. بلکه باید آرام آرام و به نرمی به آنها تذکر دهیم. در حد توان و وسعش به دیگران کمک میکرد. خیلی از کمکها بعد از شهادتش افشا شد. حتی خانوادهاش هم خبر نداشتند. شماره کارت افراد نیازمند را گرفته بود و مبالغی را به حسابشان واریز میکرد.
عاشق ژست گرفتن بود
از وقتی به سوریه رفته بود و جنایتهای آنها را دیده بود، بیشتر دوست داشت در جبهه مقاومت خدمت کند. دوست داشت همه داعشیها را به درک واصل کند. البته وقتی دوستانش زبرجدی، رضا الوانی و معز غلامی در سوریه به شهادت رسیدند، دانیال دیگر طاقت ماندن نداشت و ناراحت بود که چرا مجروح شده و از قافله شهدا جامانده است.
نشانههایی از خداحافظی بود، اما کسی او را باور نمیکرد
همه چیز را به روزهای آخر موکول کرده بود. سخن از خداحافظی بود، اما هیچ کس او را باور نکرد. حتی وقتی وصیتنامهاش را به دوستانش خواست بدهد، دوستانش از او نگرفتند و گفتند مثل دفعات قبل، باز هم برخواهد گشت. او حتی عکسهای روی پوستر و یادبودش را نیز انتخاب کرده بود، اما باز کسی رفتن او را باور نداشت.
خداحافظیاش را باور نداشتند
پارچه سبزی را که در طواف حرم زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) متبرک کرده بود به مادرش سپرد و گفت: دم دست بگذار، چون به زودی لازمت میشود! مادر دانیال که در آن لحظه متوجه صحبت فرزندش نشده بود. بعد از شهادتش یادش افتاد که پسرش از او چه درخواستی داشته است. همان طور که او خواسته بود پیکرش را میان پارچه سبز گذاشتند و در درون قبر قرار دادند.
منتها او، نهایتا در سوریه به شهادت نرسید. برگشت ایران و در یک عملیات امنیتی در جنوب کشور به دست اشرار به شهادت رسید.
شهید دانیال صفری در میان همان پارچه سبزی که به مادر سپرده بود
درباره شهید
تکاور پاسدار شهید دانیال صفری از نیروهای یگان ویژه صابرین در روز ۱۷ مهرماه سال ۶۹ به دنیا آمد و در روز ۲۶ اردیبهشت ماه سال ۹۷ حین انجام مأموریت امنیتی در منطقه جنوب شرق کشور به دست اشرار شهادت رسید. مزار این شهید در قطعه ۵۰ بهشت زهرا قرار دارد.