به گزارش حلقه وصل، حجتالاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در ادامه مجالس سخنرانیهای خود، در دهه سوم ماه محرم در امامزاده ابوالحسن شهرری به سخنرانی پرداخت. بخشی از مهمترین سخنان این استاد فرزانه را در ادامه میخوانیم؛
یک مرد عاقلی، مرد وارستهای، مردی که با حضرت مجتبی(ع) ارتباط قلبی داشت، خدمت وجود مقدس امام دوم -این معدن و دریا و ظرف علم پروردگار- میآید و یک سؤال از حضرت میکند. سؤال جالبی است و امام مجتبی در پاسخ به سؤال او سه مسئله با ارزش را مطرح میکنند. شما با این روایت توجه خواهید کرد نگاهی که اهلبیت و ائمه طاهرین به لغات عربی داشتند، با نگاه علمای اهل لغت چقدر تفاوت میکند و چقدر فرق میکند. سؤالش این بود: به حضرت مجتبی عرض کرد: «ما المروة»، یابنرسولالله! بهنظر مبارک شما جوانمردی و مردانگی چیست؟ شما در این جامعه به چهکسی جوانمرد میگویید؟ به چهکسی اهل مردانگی و مروت میگویید؟
سؤالش همین بود، یعنی مفهوم یک لغت را از امام پرسید. ائمه ما سؤالات مردم را که جواب میدادند، جوابشان یک کتابِ علم بوده، یک کتابِ بیان ارزشهای انسانی بوده، یک کتابِ بیان آثار آدمیّت بوده، علم پروردگار به قلب مبارک اهلبیت وصل بوده است؛ به این خاطر، ما درِ هر خانه دیگری در زمینه امور معنوی، ارزشها، کمالات و معنویات برویم، اشتباه کردهایم. هیچوقت یک روحانی شیعه نمیگوید درِ همه علوم را به روی خودتان ببندید و فقط بیایید علم را از اهلبیت بگیرید. این علمی که پیش اهلبیت است، با بقیه علومی که پیش آنها بوده، علم تربیت بود، علم انسانسازی بود، علم رشددهنده بود، علمی بود که نهال لاغر وجود انسان را به شجره طیبه تبدیل «اصلها ثابت و فرعها فی السماء» میکردند. علوم دیگر عهدهدار مسائل جسم مردم است؛ مثلاً دندانپزشکی بسیار رشد کرده، ولی سروکار او با دندانهای مردم است.
چشمپزشکی بسیار رشد کرده، ولی سروکارش با چشم مردم است؛ یافتن علل بیماریهای پوستی خیلی رشد کرده، ولی سروکارش با پوست مردم است؛ ساختمانسازی خیلی رشد کرده، 120 طبقه را روی هم میگذارند و امنیت هم به آن میدهند، اما سروکار این ساختمان 120 طبقه بدن مردم است که بروند، بیایند، مرکز خرید درست بکنند؛ و سایر رشتهها هم همینگونه هستند، هیچکدام از علومی که واقعاً کنار آن زحمت کشیده شده و باید به دانشمندانش آفرین گفت، عهدهدار تربیت ما نیستند، عهدهدار معنویت و کمالات و ارزشها و حرکت ما بهسوی پروردگار مهربان عالم نیستند. شما از قویترین دندانپزشک که در آمریکا درس خوانده و خیلی هم ماهر و قوی است، بسیار قوی ایمپلنت میکند، بیدرد دندان میکشد و هنرمندانه دندان جای آن میکارد تربیت نمیآموزید.
ائمه اطهار(ع) کاملترین و عالیترین نسخه علاج دردهای اجتماعی، روحی و عملی را از جانب پروردگار به ما ارائه کردند
اما در مطب بپرس آقای دکتر راه سلوک الیالله چه راهی است، به من نشان بده؟ جواب میدهد دندانت درد میکند، روی یونیت بنشین، سلوک الیالله به من چه ربطی دارد؟! من نه معنی سالک و نه معنی الیالله را میفهمم. حالا اگر انیشتین هم زنده بود که اتم را شکافت، پیش او میرفتیم و میگفتیم: آقای انیشتین! قواعد آدمشدن را به ما یاد بده؛ او هم یک جزوه به ما میداد و میگفت: من متخصص اتم هستم و همه دریافتهایم را هم در این جزوه نوشتهام، برو بخوان، قواعد آدمشدن به من چه ربطی دارد؟! همه اینها عالمهای باانصافی هستند و هیچوقت نمیآیند در دانشی دخالت بکنند که تخصص خودشان نیست؛ البته بعضیهایشان متکبر هستند و علوم معنوی را رد میکنند، یک روزگاری رد میکردند، اما آنها هم الآن بیدار شدهاند و مقلّد پیشینیان خودشان در قرن نوزدهم و اوائل هجدهم نیستند. همه آنها هم الآن میگویند تمدن دارد رو به ویرانی میرود، بشریت رو به نابودی میرود و انسانیت هم در روزگار ما سقوط کرده است، ولی نسخه علاج ندارند که به ما بدهند؛ اما ائمه ما، پیغمبر ما، اینان بهترین، کاملترین و عالیترین نسخه علاج دردهای اجتماعی، خانوادگی، فکری، روحی، اخلاقی و عملی را از جانب پروردگار به ما ارائه کردهاند.
من یکوقتی به یک مهمانی در شهر مشهد دعوت شده بودم که آن روز و در آن مهمانی، یک دانشجو شرکت داشت که از اقوام صاحب خانه بود؛ حالا لیسانس یا فوقلیسانس گرفته بود و چهارتا هم کتابهای خارجیها خوانده بود، در این مهمانی به همه غیر از من محل گذاشت، به همه غیر از من احترام کرد؛ البته من را نمیشناخت! این داستانی که میگویم، قبل از این بوده که صدای من را در رادیو یا در تلویزیون پخش کنند و فقط آنجاهایی که منبر میرفتم، من را میشناختند؛ یعنی خیلی برای او سنگین بود که یک آخوند در این مهمانی شرکت داشته باشد. پیش خودش فکر کرده بود که جلوی این مهمانها یک سؤالی از من داشته باشد، بلکه بتواند آبروی ما را ببرد؛ چون فکر میکرد من حتماً نمیتوانم سؤالش را جواب بدهم!
البته من غیر از اینکه دروس جدید را خوانده بودم، مطالعات زیادی هم در فیزیک، در شیمی، در ریاضیات، در دانش کیهانشناسی، در روانشناسی و در پزشکی بهاندازهای داشتم که بتوانم جواب سؤال یک متکبر را بدهم؛ یعنی از درِ هر سفرهای، یک لقمه برداشته و نگه داشته بودم که اگر کسی با تکبر به آخوند شیعه حمله کرد و فکر کرد اینها بیسواد هستند، اینها در جامعه به درد نمیخورند و کارهای نیستند و سربار هستند، من جوابشان را بدهم؛ درحالیکه آخوند واجد شرایط شیعه، اهل لباس را نمیگویم! روحانی واجد شرایط، یعنی یک روحانی عالم، یک روحانی باتقوا، یک روحانی دلسوز برای این ملت، هزار و تقریباً صدسال است که سهتا کار مهم کردهاند:
مرد باید آبروی همسرش را گرچه بناست طلاق بگیرد، حفظ بکند
یکی به جامعه اِلقا کردند که آبروی مردم طبق روایات ارزش آن با خون مردم مساوی است. پیغمبر میفرمایند: «عِرض المؤمن کدمه»، آبروی یک مؤمن را ببری یا سر جوی بخوابانی و سرش را ببرّی، هر دو گناه مساوی است. آبروی زن مؤمن، آبروی یک دختر، آبروی یک جوان را ببری، این گناهش مساوی با این است که او را بکُشی و خونش را بریزی. یک کار آخوند واجد شرایط شیعه، این بوده که به مردم القا میکرده است: بپایید از اینکه به آبروی مردم لطمه بزنید! این یک کار آخوند شیعه است؛ یعنی تربیتشدههای منبر که منبر را باور کردهاند، نمیآیند آبروی کسی را ببرند.
یک بزرگواری از همین تربیتشدههای پای منبر، همسرش را طلاق داد و طلاق هم طلاق به حقی بوده است؛ یعنی طبق قرآن، باید این طلاق واقع میشد. قبل از اینکه صیغهٔ طلاق خوانده شود، بیستروز یا یکماه مانده بود که طلاق تمام بشود، دوستان خوبش به او گفتند: چرا میخواهی زنت را طلاق بدهی؟ به دوستانش گفت: زن من الآن ناموس من هست یا نه؟ گفتند: چرا هست. گفت: برای چه در کار ناموس مردم جستوجو میکنید؟ شما کارتان حرام است! یعنی مرد باید آبروی همسرش را گرچه بناست طلاق بگیرد حفظ بکند، طلاق که جرم نیست! حالا همسری میخواهد طلاق بگیرد، مردم یا شوهر چماق بردارد و در سرِ آبروی زن بزند؛ یا زن با برادرهایش و قوموخویشهایش چماق بردارد و در سرِ آبروی مرد بزند، حرام است! تازه مردم ایران اصلاً حقوق طلاق را رعایت نمیکنند.
پروردگار در صریح قرآن میگوید: زنت را میخواهی طلاق بدهی، طلاق رجعی سهماه وقت دارد؛ اگر هر دو پشیمان شدید، به همدیگر یک سلام بکنید، عقدتان برمیگردد و دوباره عقد جدید نمیخواهد؛ یعنی مهربانی و محبت را تا اینجا ببر که اگر صیغه طلاق خوانده شد، زن جدا شد، تو هم جدا شدی و هر دو پشیمان شدید، دوباره نمیخواهد محضر بروید و نمیخواهد بروید عقد بخوانید، بلکه زن به مرد بگوید من تو را میخواهم و مرد هم بگوید من هم پشیمان هستم و تو را میخواهم، همین عقد است و عقد جدید نمیخواهد؛ بعد هم وقتی طلاق را جاری کردید، اگر زن جایی ندارد، قرآن میگوید: در همان خانه شوهر بماند و شوهر باید با او در خرجیدادن، در لباسدادن، در رزقوروزی دادن پسندیده عمل بکند. از خانه بیرون برو، این خلاف قرآن است! من طلاقت دادهام، دیگر لباس نمیدهم، نانت را نمیدهم، رزقت را نمیدهم، جا نمیدهم، این مخالفت صریح با کتاب خداست! گفت: برای چه درباره ناموس من جستوجو میکنید؟ حق دارید؟ طلاق داده شد. یکماه بعد، دوماه بعد، دوستان با همین آقایی که همسرش را طلاق داده بود، در یک مهمانی بودند و یکی از دوستان برگشت به مردی که همسرش را طلاق داده بود، گفت: راستی چرا زنت را طلاق دادهای؟ گفت: ایشان الآن زن من نیست و ناموس دیگران است، شما برای چه در حق ناموس دیگران زباندرازی میکنید؟ برای چه میپرسید؟ شما مگر دین ندارید؟ تقوا ندارید که از من میخواهید درباره زن مردم منفی قضاوت بکنم؟ چرا حساب کارتان را برای قیامت نمیکنید؟
یک کار آخوند شیعه بعد از غیبت کبری، این بود که به مردم تعلیم میداد آبروی زن و مرد را در خلوت، در آشکار و در طلاق حفظ بکنید. این یک کار ما آخوندهاست. آخر بعضیها میگویند این آخوندها چهکاره هستند؟ اصلاً چهکار به کار ما دارند؟ خودت که نمیتوانی به دههزار نفر القا بکنی آبروی کسی را نبر، خدا در قیامت آبرویت را میبرد؛ اگر آنجا آبرو را ببرد، دیگر جمع نمیشود، فراموش هم نمیشود.
کار دوم آخوند واجد شرایط شیعه و نه هرکسی که این لباس تن اوست! روحانیِ واجد شرایط یعنی عالم باتقوای دلسوز، این است که به مردم القا میکند مالی که برای خودت نیست و مالک دارد، اصلاً به آن مال چشم ندوز! مال برای مردم است، باغ برای مردم است، زمین برای مردم است، زمین برای اوقاف است، زمین برای امامزاده است، سندسازی نکن و این را ملک خودت کن که این خیانت سنگینی است! آخوند شیعه مردم را وادار میکند که به مال خودشان و به درآمد خودشان قناعت داشته باشند. آخوند شیعه است که روی منبر به مردم میگوید:
ای مردم پیغمبر(ص) فرموده است اگر در مغازه قصابی بروی و انگشت روی لاشه گوسفند بگذاری و بگویی از اینجای گوشت به من بده؛ از این سردست، از این گردن، از این ران گوسفند، از این ماهیچه بده و بعد دستت را برداری، قصاب از نظر بهداشتی ناراحت بشود که چرا انگشت روی گوشت او گذاشتهای و ناراضی باشد، هیچچیزی هم نگوید، شما گوشتت را که بخری و بروی، پیغمبر میفرمایند: در قیامت برای آن مقدار چربی که روی انگشتت چسبید، خدا دادگاه برپا میکند که به چه علت در مال مردم بدون رضایت مردم تصرف کردهای؟ تمام این دزدهای مملکت که روز روشن مال مردم را میبرند به اینها اختلاسگر میگویند، ولی دین به آن دزدیِ روز روشن میگوید. تمام اینهایی که دزد مال این ملت مظلوم هستند، شما برو و پروندهشان را نگاه کن (حالا چون در تلویزیون اسم بردهاند و قیافه نشان دادهاند، این دو سهتا مردی که دادگاه اسم آنها را مردان نفتی گذاشته است) شما بهدنبال پروندهشان برو؛ اگر یکدانه از اینها پای منبرهای ما بزرگ شده بودند! اینها اصلاً اهل منبر نبودند، اینها آخوند را قبول نداشتند، بلکه اینها خوردن مال مردم و مال دولت و دزدی را قبول دارند؛ وگرنه اگر اینها اهل پای منبر ماه رمضان و عاشورا و محرّم و صفر و فاطمیه روحانیِ دلسوز بودند که هزارمیلیارد و دوهزار میلیارد و سههزار میلیارد و جدیداً طبق اعلام خودشان در تلویزیون، سیزدههزار میلیارد نمیدزدیدند! پای منبریهای ما معلوم هستند؛ آدمهایی هستندکه به کسب حلال خودشان قانع هستند و سر سال هم که میشود، بعضیهایشان پیش من میآیند.
همین پریروز یکی از آنها پیش من آمد و گفت: آقا یکسال است که از کاسبی من گذشته است(طبق قرآن، آیه خمس و سهم امام در سوره انفال است)، گفت: یکسال است که گذشته و من الآن سهم امام به من تعلق گرفته است، من نمیتوانم شب به خانه بروم، من بدهی امام زمان را باید بدهم، راحت نیستم! به شما بدهم؟ گفتم: بده! در یک پاکت بگذار، اسم مرجعت را بنویس، اسم خودت را هم بنویس، من رسید آن را میگیرم و برای تو میآورم. از زمانی که 22-23ساله بودم، هرکسی به من پول داده، من رسید مرجعش را گرفتهام و آوردهام؛ خودم هم اهل خمس و سهم امام دادن هستم و اهل خوردنش نبودهام، حتی در ایام طلبگیام و الآن؛ از هیچ مرجعی هم من در ایام طلبگیام حقوق نگرفتهام! این قم و این هم دفتر مراجعی که مردهاند و زنده هستند.
گفتم: بده، میخواهی شب راحت به خانه بروی و بخوابی. پاکتش را داد و خداحافظی کرد و رفت. من هم بعد از منبر آمدم، درِ ماشین را باز کردم و دیدم 170تا تکتومان خمس یکسال او شده است! این تربیتشده پای منبر است. 170تا تکتومان که باید هم میپرداخت؛ چون مثل نماز و روزه واجب است.
علیبنمحمد نیشابوری از طریق طرف امام صادق در نیشابور سوار اسب بود و کوچهبهکوچه میگشت، خیابانبهخیابان میگشت (این را همه نوشتهاند و مرحوم آقاشیخعباس قمی هم در یکی از کتابهایش نوشته است، قدیمیها هم نوشتهاند) و آرام میگفت: مردم دارم به مدینه میروم، اگر خمس دارید، سهم امام دارید، به من بدهید تا ببرم و به امامتان بدهم. مردم هم آمدند و سیهزار دینار، پنجاههزار درهم و مقدار زیادی چندتا بار شتر پارچه به او بهعنوان خمس اهلبیت و خمس امام زمانشان دادند که امام صادق بود. در گشت خود، یک پیرزن قد خیمده به او گفت: علیبنمحمد نیشابوری! دهانه اسبت را بکِش؛ کشید و ایستاد. دو درهم، اگر دو درهم را الآن بیاورند، یقین بدانید دو تا نان تافتون به شما نمیدهند! دو درهم با این دست چروکخوردهاش دراز کرد و گفت: این دو درهم خمس سهم امام است، داری به مدینه میروی، این را هم به حضرت صادق بده. گفت: پیرزن! خوشت میآید که من از نیشابور بلند شوم و دوهزار کیلومتر به مدینه بروم و دوزار سهم امام تو را به امام صادق بدهم؟
گفت: علیبنمحمد! اصلاً حکم خدا به تو چه ربطی دارد؟ به تو چه ربطی دارد؟ کمیّت و کیفیت به تو چه ربطی دارد؟ من یکسال است که چرخ ریسیدهام و زندگیام را از چرخریسی اداره کردهام، ده درهم اضافه آمده، دو درهم سهم امام است و این مثل نماز و روزه واجب است. این دو درهم حلال نیست که من بخورم و مال من نیست! گفت: چشم خانم، به من بده. به مدینه آمد، امام صادق از دنیا رفته بودند، گفت: خدایا! سیهزار دینار، پنجاههزار درهم، اینهمه پارچه، اینها را من به چهکسی بدهم؟ امامِ بعد از امام صادق کیست؟ زمانِ منصور دوانقی است و شیعه میترسد بگوید که امامِ بعد از امام صادق کیست! مردم را میکشتند. در کاروانسرا زانو بغل گرفته و غصهدار بود که یک خدمتکاری در کاروانسرا آمد و یک نگاهی کرد و گفت: علیبنمحمد نیشابوری تو هستی؟ گفتم: بله، من هستم. گفت: امامِ بعد از حضرت صادق، حضرت موسیبنجعفر، شما را دعوت کردهاند. گفتم: خدا را شکر! امامم را شناختم. پیش موسیبنجعفر آمد، امام فرمودند: سیهزار دینار از نیشابور سهم امام آوردهای، درست است؟ گفتم: بله یابنرسولالله؛ پنجاههزار درهم سهم امام آوردهای، درست است؟ بله؛ این مقدار متر پارچه آوردهای، درست است؟ بله؛ فرمودند: زحمت بکش و کل اینها را به نیشابور برگردان، همه را به صاحبهایش پس بده؛ چون اینها پولهای حلالی نیست که ما مصرف بکنیم. کل را پس بده و فقط آن دو درهم پیرزن را به من بده؛ آن پول درستی است، آن درست است!
آخر من بیایم و در جنس تقلب بکنم، بعد در آخر سال به دفتر مرجع تقلید بروم و بگویم چهارصدهزار تومان سهم امام من شده است؛ پولهایی که در تقلب بردهای، ببر و پس بده؛ امام زمان این پولها را میخواهد چهکار؟ میخواهد چهکار؟ حق یتیم را برده، حق مستحق را برده، حق دولت را برده، حق ملت را برده، اینها سهم امام ندارد و همه باید به صاحبهایش برگردد.
بعد موسیبنجعفر شانزده درهم پول شمرد و به من داد و یکدانه پارچه هم در بقچه به من داد و گفت: علیبنمحمد نیشابوری، این پارچه برای زمینی است که برای مادرم زهرا است، آنجا ما پنبه میکاریم و این پارچه کفنی خودم است. ما کفن خودمان را از حلالترین مال برمیداریم. این کفن و این شانزده درهم را به نیشابور ببر و به آن خانم بده و بگو: بهاندازه این شانزده درهم از عمرت مانده است. این شانزده درهم را که خرج کردی، از دنیا میروی. موسیبنجعفر هم گفت، بگو بدنت را در کفنی کفن بکنند که برای خودم است. آخوندها اینجوری تربیت میکنند، البته آنهایی که گوش بدهند!
یکی کاری میکنند که مردم آبروی مردم را حفظ کنند، کاری میکنند که مردم مال مردم را نبرند و یک کار دیگرشان هم این است که مردم را راهنمایی میکنند، خیر دنیا و آخرتتان در این امور است و جای دیگری نروید که ضرر میکنید.
یابنرسولالله! مروت یعنی چه؟ جوانمرد به چهکسی میگویند؟ امام مجتبی فرمودند: اگر در وجود هرکسی مرد و زن فرقی نمیکند سه خصلت دیدی، او از نگاه ما جوانمرد است. چقدر این اولی عالی است: «شُح الرجل علی دینه»، کسی که نسبت به دینش با همه وجودش بخیل است؛ یعنی برای بردن دینش ماهواره میآید، سایت میآید، مجله میآید، تلویزیون میآید، فیلم میآید، هالیوود میآید، نمایش میآید، اینقدر نسبت به دینش بخیل است که دینش را در بغل خودش نگه میدارد و اجازه نمیدهد که هیچ دزدی دینش را بدزدد. این یک علامت انسان جوانمرد است.
بخیل در اینزمینه با بخلش دارد خدا را عبادت میکند، اما آنی که بخیل پول است، صریحاً قرآن میگوید اهل جهنم است! بخل میکند و پول برای یتیم نمیدهد، برای مسکین نمیدهد، برای مشکلدار نمیدهد، برای مستحق نمیدهد؛ این بخیل است! زکات نمیدهد، خمس نمیدهد، این بخلْ جهنم است؛ ولی بخل در دین این است که من حاضر نیستم دینم را به هیچ قیمتی بدهم و بخیل هستم. این یک علامت جوانمردی است.
دوم، جوانمرد به کسی میگویند که بنشیند و در اموالش فکر بکند، ببیند در اموالش چهچیزی قاتی است که خدا نمیپسندد! حرام در آن است، پول یتیم در آن است، ارث خواهر و برادر در آن است؟ جوانمرد کسی است که بیاید و ثروت مخلوط به حرام را هَرَس بکند و اصلاح بکند. این واقعاً آدم جوانمردی است.
سوم، «قیامه بالحقوق»، آن مرد و زن، آن جوان، آن بازاری، آن مغازهدار، آن دولتی، آن که در شهرداری است، شهردار است، وزیر و وکیل است، هرکسی به حقوقی که از مردم برعهدهاش است، اقدام بکند و حقوق مردم را بپردازد؛ اگر حق احترام است، حق پدری است، حق مادری است، حق برادر و خواهری است، کسی که در مقام ادای حقوق بندگان خداست، آدم جوانمردی است. این گفتار حضرت مجتبی بود.
این شهدایی که عکس آنها اینجاست، اینها حق دین را ادا کردند، اینها حق این مردم را ادا کردند؛ مادر و پدرهایشان هم با فرستادن اینها به جبهه، حق مردم و حق دین و حق کشور را ادا کردند، اینها جوانمرد هستند!