به گزارش حلقه وصل، کتاب «برسد به دست خانم ف» شامل خاطرات سید احمد نبوی است که راحله صبوری آن را نوشته است.
بر اساس این گزارش، این کتاب به همراه مقدمه در یازده فصل تدوین شده است، نویسنده در مقدمه اورده است:
تابستان سال 1392 ،پیاده شده چند نوار کاست قدیمی، که از سال 1367 باقی مانده بود، مرا با حرفها و خاطرات سید احمد نبوی آشنا کرد و خیلی زود دست سرنوشت، من و آن نوارهای کاست را سه سال مثل دو دوست صمیمی همراه کرد.
آن خاطرهها انبوهی از اطلاعات نظامی را پیش رویم گذاشت و رزمنده ای که سالها جنگیده و حال کوله بار حرفهایش را نزد من امانت گذاشته است. خاطراتی که در نگاه اول، غیر از جذابیتهای نظامی و تاریخی جنگ ویژگی دیگری نداشت؛ اما همانها هم کهربایی در دل خود داشت که باعث شد بیشتر در زندگی راوی و روایتهایش دقیق شوم و با خانواده و دوستان و نزدیکانش مصاحبههایی انجام دهم تا شناخت دقیقتری از او پیدا کنم.
مدتی بعد، اسناد مکتوب و نامههای پرشمار جمعآوریشده به وسیله آقای اصغر کاظمی مسیر تازهای را برای تدوین کتاب پیش رویم گذاشت. وقتی آن نامهها و دستنوشتههای قدیمی را میخواندم، با خود فکر کردم، چه خوب میشد، این همه احساس و عشق در کنار آن همه سختی و مصائب جنگ همراه شود و چه دنیای قشنگی میسازد زندگی و هستی در کنار جنگ و نیستی..
در بخشی از کتاب می خوانیم: سرما بیداد میکرد و ناخوداگاه در آن هوای سرد، حس خواب آلودگی بر انسان غالب میشد. اما من با خواب مقابله کردم و سعی کردم تا صبح هوشیار و حواس جمع باشم. صبح زود از چادر بیرون زدم.
نگران بچه هایی بودم که بیرون چادر خوابیده بودند. ترسیدم یخ زده باشند. سراغشان رفتم تا بیدارشان کنم، بعضیها واقعا یخ زده بودند. تکانشان دادم. صدایشان زدم اما تکان نمیخوردند. چند تا از بچههایی که داخل چادر بودند را صدا زدم. هر چه توی صورتشان زدیم، بیدار نشدند. بیسیم زدم و هلیکوپتر خواستم. یک ساعت بعد هلیکوپتر آمد و هفت، هشت نفر از بچههای سرمازده را به عقب فرستادم. هیچکس، حتی فرماندهان، فکر نمیکردند عملیات در این منطقه اینقدر سخت باشد و طبیعت اینطور جلوی ما بایستد. مشکل اصلی ما موانع طبیعی، کوهستان صعب العبور و سرما، بود که نمیگذاشت راحت کار کنیم و نه عراق.
اما، نتیجه همة آن جانفشانیها این بود که فشار عراق از جبهه جنوب کم شد و مجبور شد نیروی زیادی را به آن منطقه بیاورد و تلفات بدهد. اگر هم نظرش این بود که کاری انجام دهد، با این عملیات، از ادامه کار در جنوب منصرف شد.
همان شب، که فکر کنم بیست و هشتم دی ماه بود، قرار بود بار دیگر در همان نقطه عملیات کنیم. قبل از عملیات، برای بار آخر با جعفر و تعدادی از بچه های کادر گردان رفتیم تا آخرین وضعیت دشمن را بررسی کنیم. قبل از حرکت از روی نقشه عملیات را مرور کردیم و بعد با تویوتا تا نزدیک نقطه رهایی رفتیم تا مطمئن شویم همة کارها و جابه جایی ها درست انجام شده. بین راه چند هلیکوپتر عراقی بالای سرمان آمدند و چند راکت شلیک کردند.
اما آسیبی به کسی نرسید. فقط محسن غنییاری یک ترکش خورد و از همانجا با یکی از بچهها به اورژانس لشکر رفت. من و جعفر محتشم و حسین الله کرم تا خاکریزی که دست بچه های لشکر 31 عاشورا بود جلو رفتیم. تویوتاها را در جایی پارک کردیم که در تیررس نباشند. نیم ساعت در دل شیارها پیاده رفتیم. برف تا زیر زانو میرسید و سفیدی آن چشم را آزار میداد. از جادة حرمدان به سمت قمیش و از آنجا به تنگه ای رسیدیم که در دید دشمن بود. اگر می خواستیم تنگه را بینیم باید از چند پیچ جاده عبور میکردیم که در دید دشمن بود و باید در آن عملیات آزاد میشد.
من و جعفر محتشم، همه مسئول گروهانها و نیروها را توجیه کردیم و روش کار را توضیح دادیم. جعفر محتشم نظرش این بود که چون قرار است امشب عملیات کنیم، بهتر است تعدادی از بچه های کادر بمانند تا بیشتر نسبت به منطقه اطلاعات پیدا کنند. اگر بچهها بمانند رفت و آمد کمتر و در نتیجه تلفات هم کم خواهد شد.
ساعت یک بعد از نیمه شب، عملیات را شروع کردیم. محور عملیاتی ما ارتفاعات دولبشک و قمیش در جاده مواصلاتی الاغو دولبشک بود که نسبت به جاده ماووت و سلیمانیه اهمیت کمتری داشت و از نظر مهندسی درجه سه بود. آن شب بیشتر از همیشه ناراحت بودم و احساس تنگی نفس میکردم. ریه ام ناراحت بود. مرتب سرفه میکردم و خلط و خون بالا میآوردم. برای همین دچار ضعف و سرگیجه شدید شدم. اما هروقت خون از ریههایم خارج میشد، حالم بهتر و تنفسم راحتتر میشد.
موقع حرکت با سختی آمدم سر ستون و همة تلاشم را کردم مسئولیتم را درست انجام دهم. اما بیشتر زحمات هدایت نیرو بر دوش جعفر محتشم و قاسم قربانی بود. نیمههای شب، آنقدر حالم بد شد که نتوانستم با بچهها جلو بروم. هر کس مرا میدید اصرار میکرد، با آمبولانس عقب بروم. حتی آمبولانس به خاطرم تا نزدیک خط آمد. اما نمیتوانستم خط را رها کنم و ماندم. آمبولانس برگشت و موقع برگشتن خمپاره خورد و رانندهاش شهید شد.
من به دلیل وخامت حالم در عملیات خطشکنی شرکت نکردم. نزدیک سحر روی بیسیم گفتند، بچهها بدون درگیری قسمت بیشتر منطقه را گرفتهاند و به نقاط مورد نظر رسیدند. رمز موفقیت ما در آن عملیات این بود که بچهها از پهلو به دشمن هجوم بردند و دشمن نتوانست مقاومت کند.
و... ادامه ماجرا
گفتنی است، نبوی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که در مقطعی معاون گردان انصار فعالیت داشت؛ همانگونه که در مقدمه کتاب ذکر شده پیش از صبوری شخصی از سال 67 مصاحبهها را انجام داده بود و کاست همان گفتوگوها در اختیار وی قرار گرفت و شروع به تدوین کرد.