به گزارش حلقه وصل، محمدحسین جعفریان در روزنامه جام جم نوشت: خداوند نگهدار استاد واصف باختری باشد. او را نیمای افغانستان می خوانند. نقل می کرد، دهه ۵۰ خورشیدی به جشنواره ای پژوهشی در هندوستان دعوت بوده و بین انبوه مهمانان از سراسر جهان، همسایه ایشان دانشمندی از ایران بوده... باید می دیدید شوق استاد را از این تصادف، آن هم درپی گذشت نیم قرن از آن اتفاق. پس از گذشت یکی دو روز نخست، همسایه ایرانی از استاد می پرسد: «از چه کسی فارسی را به این شیوایی آموخته اید؟» جناب باختری اذعان می کرد از این پرسش بسیار - به قول افغانستانی ها - خفه (دلگیر) شدم. اما به حساب ادیب نبودن ایشان و تخصص شان در علوم دیگر گذاشته، با این همه از باب کنایه گفتم: «از مادرم آموخته ام!» با این تصور که پرسشگر خجالت زده شود و بفهمد که این زبان مادری ماست. اما با کمال حیرت ایشان باز پرسید: «عجیب! مادرتان از کجا چنین عالی فارسی آموخته است؟» که استاد دیگر تاب نمی آورند و می گویند: «دوست عزیز! در کشور من میلیون ها شهروند، کارگر، دهقان، پزشک، شاعر، تاجر، خانم خانه دار، دکاندار، کودک، معلم و... است که بسیار بهتر از من وشما فارسی را صحبت می کنند!»
باری آن سوءتفاهم همان جا رفع شده و آنها دوستان سالیان سال می شوند. ولی با تاسف، ضمن گذشت بیش از نیم قرن از خاطره فوق، هنوز بسیارند هموطنان ایرانی ام که وقتی از افغانستان بازمی گردم، نخستین سوال شان این است؛ آنجا با مشکل زبان چه می کردی؟ البته باید اذعان کرد که این روزها به سبب فعالیت های نخبگان دوسوی مرز، مهاجرت ها، فضای مجازی و...، اغلب واقف اند که زبان فارسی در افغانستان زبان رسمی است.
از نخستین روزهایی که فعالیت های رسانه ای بین المللی در مملکت ریشه گرفت و از نشریات کاغذی تا رسانه های دیداری و شنیداری، بخشی را به اخبار بین الملل اختصاص دادند، مرتب حرف امثال من این بود که؛ همتزار غرب به شرق نیز باید توجه کرد، بویژه همسایگان شرقی ما، چه بسا بیشتر. با کمال تاسف اما چنین نشد. ما شبکه خبری العالم را به زبان عربی و پرس تی وی را به زبان انگلیسی سال ها پیشتر راه اندازی کردیم. سپس شبانه روزی شدند. آن گاه شبکه سحر را بالا آوردیم. برای زبان های اروپای مرکزی، آلبانیایی اسپانیولی، در دوره ای پرتغالی و... قصد نقد این مقوله را ندارم. شبکه های استانی را در استان های زیر یک میلیون نفر هم راه اندازی کردیم.
حیرتا که چهار دهه ما گفتیم و کسی نشنید که چرا یک شبکه برای حوزه تمدنی زبان فارسی نداریم. یا اصلا چرا یک شبکه برای همدلی با همسایگان شرقی نداریم. اصلا همسایگی را فراموش کنید. چهار دهه است که متوسط سه تا چهار میلیون افغانستانی مهمان ما هستند. آنها بامازندگی می کنند اما آداب، اخبار، اولویت ها و مسائل خاص خود را دارند. آیا دراین چهل و اندی سال نباید به قدر یک استان چند صد هزار نفری رسانهای دیداری- شنیداری به آنها اختصاص میدادیم تا اخبارشان را از شبکه های هدایت شده دیگری نشنوند. تا از توانایی های هنری وتخصصی خودشان در این عرصه برای انعکاس صدای خودشان استفاده می کردیم.
اما ما تماشاگرشدیم وآنهارا حواله دادیم به شبکههایی که تمام هم و غم شان به جان هم انداختن این دو ملت بودوهست وشاهد ناجوانمردی های متعددشان بودهاید. چرا جامعه میزبان پس از ۴۲ سال هنوز اطلاعاتش از وقایع و حقایق افغانستان، فرهنگ و جغرافیای آن، بزرگان، تاریخ، مناطق گردشگری، اولویت های تجاری، دانشگاه هایش و ادبیات همسو، موسیقی، چهره های تابناک فرهنگی، دانشمندان، اسطوره های دینی حتی معاصر(آخوندخراسانی) و...و...، صفر است؟
چرا زبان های دلنشین دیگر قومیت های افغانستان را نمی شناسیم؟ چرا در دانشگاه های ما کرسی های تدریس زبان پشتو نیست؟ چرا دردانشگاه های افغانستان کرسی زبان های بومی ایران امروزکم است؟ عجیب نیست که حرفه ای ترین شاعران ما با جادوی شعر فولکلور «لندی» های پشتون ها آشنا نیستند؟ این شعرهای کوتاه سحرانگیز از زبانی که همزادپارسی است برآمده و اگر آنرا می شناختیم کمتر دلباخته «هایکو» های ژاپنی بافرهنگ غریب ودورشان می شدیم. هرچند ادبیات ملل از هرکجا که بیاید مایه برکت و نعمت است. اما وقتی این نوع شعر، نابترش درخانه مابود. درسینه موسقیدان و مادربزرگ ها و پدربزرگ هامان، اما مابا غرور کاذب به توکیو و به سراغ هایکوها و ترجمه های دست چندمشان رفتیم؟ ولی لندی های شگفت انگیز را اصولا نخواستیم ببینیم؟
چرا به صداهای خاموش فرصت بروز داده نشده است؟ چرا هزاره ها در شبکههای ما برنامه مستقل و منطبق با فرهنگ ساده و انسانی خویش ندارند؟ «دمبوره» آنها کجاست؟ پشتونها و تاجیکها به همین ترتیب. «غرسک» پنجشیری ها وساز «صوفی مجید» شان در جشنواره های موسیقی ماکجاست؟ چرا اینها دراینجا رسانه مکتوب ندارند یاکمتردارند؟ باور کنید اگر رسانهها به درستی وظیفه خود را انجام می دادند، امروز شاهد بسیاری از ناملایمات وسوءتفاهمات جاری نبوده و شناخت مان از یکدیگر کامل بود. باری با استناد به ضرب المثل فارسی؛ «ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است»، بیایید بخاطرخدا بیشتر تعلل نکنیم. چرا که سرمایه های فرهنگیمان هروز درگستردگی این حوزه، آب می شوند و کسی دلسوز آنها نیست. این اندک را دریابیم.