
سرویس معرفی: وجود مقدس امیرالمومنین(ع) بنا بر نقل مشهور در 13 رجب 30 سال بعد از عامالفیل یعنی 30 سال بعد از حمله ابرهه به مکه درون خانه خدا ولادت یافت. افتخاری که نصیب هیچکس نه قبل از حضرت علی(ع) و نه بعد از آن حضرت شده است.
پدر امیرالمومنین(ع) حضرت ابوطالب(ع) است که اگر چه فرزند ارشد عبدالمطلب نبود اما از نظر شخصیت و مردم داری و سجایای اخلاقی بیش از بقیه برادران به پدر نزدیک بود، ابوطالب(ع) با حضرت عبدالله(ع) پدر پیغمبر از یک مادر بودند و لذا به این دو دلیل یعنی نزدیک بودن شخصیت به پدر و برادر مادری عبدالله بودن، عبدالمطلب هنگام رحلت، پیغمبر(ص) را به ابوطالب(ع) می سپارد.
مادر امیرالمومنین(ع) فاطمه بنت اسد(ع) است، بانوی بسیار بافضیلت و بزرگوار که او و ابوطالب آن طور که در تاریخ آمده اولین زن و مرد هاشمی بودند که با هم ازدواج کرده بودند و این بانو از معرفتی برخوردار بود که وقتی پیغمبر(ص) در پی رحلت جدش عبدالمطلب با وصیت او به خانه ابوطالب(ع) آمد چنان به پیغمبر(ص) رسیدگی کرد و چنان محبت نسبت به آن حضرت نشان داد که پیغمبر(ص) می فرماید من هرگز در خانه ابوطالب احساس یتیمی نکردم و فاطمه بنت اسد را مادر خطاب می کرد.
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم می فرماید: خداوند بلند مرتبه برای برادرم علی بن ابی طالب علیهالسلام فضایلی قرار داده که از شدت بسیاری، به شماره در نمی آید. هر که فضیلتی از فضایل او را بخواند و به آن اقرار داشته باشد، خداوند از گناهان گذشته و آیندة او در می گذرد و هر که یکی از فضایلش را بنویسد، تا آنگاه که اثری از آن نوشته باقی باشد، فرشتگان پیوسته برایش استغفار م یکنند و هر که فضیلتی از فضایل او را بشنود، خداوند آن دسته از گناهانش را که از راه گوش کسب کرده، می بخشاید و هر که به نوشت های از فضایل او نظر افکند، خداوند گناهان چشم او را می آمرزد. سپس فرمود: نگاه کردن به علی بن ابی طالب علیه السلام عبادت است و خداوند ایمان هیچ بند های را نمی پذیرد جز به ولایت او و برائت از دشمنان او. (بحارالأنوار229/26 ح 10)
در جلد 40 بحارالانوار به نقل از مناقب خوارزمی و از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم نقل شده که می فرماید: اگر باغها قلم شوند و دریا مرکب شود و جنّیان حسابگری کنند و آدمیان بنویسند، نمی توانند فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام را جمع آورند و برشمرند.
در ادامه چند شعر از شاعران برجسته کشورمان در مدح امیرالمومنین(ع) را ملاحظه خواهید کرد:
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
در زمین هستی وآن سوتر از افلاک تویی
علت خلق زمین ای پدر خاک تویی
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت، سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
واژه ها روی ابابیل لبت سجیل است
دام بگذار که گنجشک تو جبرائیل است
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفِرّوا؟» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.
سید حمید رضا برقعی
****
شان تو در اندیشه ما جا شدنی نیست
درکوزه که جا دادن دریا شدنی نیست
هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست
تو لطف کنی ناشدنی ناشدنی نیست
طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد
بر خاک نوشتند علی ؛ دُرّ نجف شد
ماییم و دلی مست در ایوان طلایی
احسنت ! چه معماری انگشت نمایی
تاریخ ندیده به خود اینگونه بنایی
دارد هنر شیخ بهایی چه بهایی...
هرکس که تو را دید به زانو زدن افتاد
در صحن تو خورشید به جارو زدن افتاد
در خلقت تو هرچه خدا داشت عیان شد
در روز ازل هرچه دلت خواست همان شد
هر کس که گدای تو شد آقای جهان شد
از برکت نام تو اذان نیز اذان شد
سردار بجز میثم تمار نداریم
ما غیر علی با احدی کار نداریم
مجید تال
****
باده گاهی زعِنَب هست گهی از رطب است
این همان است که در روی تو لب روی لب است
دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت
چای سادات اگر سبز نباشد عجب است
جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست
چشم از باده ی رخساره ی تو لب به لب است
زلف در زلف و نظر در نظرند اهل نظر
رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است
ابرویت حامی فرمان نگاهت شده بود
قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است
شِکَّر فارس چو تُجّار برم سوی حجاز
فارسی شعر بخوانید نگارم عرب است
خَم ابروی تو ای دوست خُم وارون شد
فتحه و ضمه تماماً طرب اندر طرب است
بو سه از دور دهم نیست اگر پای سفر
لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است
تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا
چشم امید شفاعت به دخیل عِنَب است
هر که مقتول شما نیست سرش سبز مباد
عاشق سرخ زبان ست که سید نسب است
رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت
گرچه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است
ذوالفقار تو دو دم دارد عیسی یک دم
پس اولواالعزم زشمشیر تو یک دم عقب است
طفلک اشک چو سر کرد در این تر حالی
جای آن است که من جان دهم از سرحالی
کن گسیل از پی این صید سپاهی گاهی
سدّ معبر بنما برسر راهی گاهی
من به ایوان طلای تو محک خواهم زد
زرگری نیز کند کفتر چاهی گاهی
در مناجات تو من نیز قد افراشته ام
می دمد بر لبه ی چاه گیاهی گاهی
با همه رو سیَهی زینت رخسار توام
می شود خوبی رخ، خال سیاهی گاهی
وعده ی وصل تو می پرورم اندر سر خویش
می گذارم به سر خویش کلاهی گاهی
دائم آن نیست که سر را بزند بهر گناه
سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی
من به ابروی کجت سخت پناهنده شدم
می شود تیغ کجی نیز، پناهی گاهی
آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند
گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی
در محیطی که کنی سجده به خود ز اعجازت
بال جبریل بَدَک نیست به زیراندازت
کعبه باید که چنان قبله نما رقص کند
بیت بیتم شنود بیت خدا رقص کند
طرب کثرت ما ذوق توَحُّد دارد
دل جدا، دیده جدا، سینه جدا رقص کند
میکده بار شتر گشت و سبو شد سیّار
بی سبب نیست که اُشتر به چرا رقص کند
دفِ من تر شد و زین تر شدنش دفتر شد
پس نگوئید که این شعر چرا رقص کند؟!
در غدیر از سر زلف تو چه معنی که نرفت
کاکُلی نیز سر کرببلا رقص کند
بر سر دست پدر کرد علی اصغر رقص
مثل بسمل که به صحرای منا رقص کند
تو علی با نوه ی خویش تلاقی داری
روضه ای سخت حجازی و عراقی داری
محمد سهرابی
****
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبله ایمان رسیده است
از آسمان حقیقت قرآن رسیده است
شأن نزول سوره «انسان» رسیده است
وقتش رسیده تا به تن قبله جان دهند
در قاب كعبه وجه خدا را نشان دهند
روزی كه مكه بوی خدای اَحَد گرفت
حتی صنم به سجده دم یا صمد گرفت
دست خدا ز دست خدا تا سند گرفت
خانه ز نام صاحب خانه مدد گرفت
از سمت مستجار، حرم سینه چاك كرد
كوری چشم هر چه صنم سینه چاك كرد
وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف كرد
وقتی علی به خانه خود اعتكاف كرد
وقتی خدا جمال خودش را مطاف كرد
كعبه سه روز دور سر او طواف كرد
حاجی شده است كعبه و سنت شكسته است
با جامهی سیاه خود احرام بسته است
از باغ عرش رایحه نوبر آمدهست
خورشید عدل از دل كعبه بر آمدهست
از بیشهزار شیر شجاعت در آمدهست
حُسن خدای عزّوجل حیدر آمدهست
جانِ جهان همین كه از آن جلوه جان گرفت
حُسنش «به اتفاق ملاحت جهان گرفت»
ای منتهای آرزو، ای ابتدای ما!
ای منتهی به كوچهی تو ردّ پای ما!
ای بانی دعای سریع الرّضای ما!
پیر پیمبران، پدری كن برای ما!
لطف تو بوده شامل ما از قدیمها
دستی بكش به روی سر ما یتیمها
پشت تو جز مقابل یكتا دو تا نشد
تیر تو جز به جانب شیطان رها نشد
حق با تو بود و لحظهای از تو جدا نشد
خاك تو هر كسی كه نشد كیمیا نشد
ای شاه حُسن! با تو «گدا معتبر شود»
آری! «به یُمن لطف شما خاك زر شود»
ای ذوق حُسن مطلع و حُسن ختام ما!
شیرینی اذان و اقامه به كام ما!
تا هست مُهر مِهر تو بر روی نام ما
«ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما»
این حرفهای آخر شعر است و خواندنی است
پای تو هر کسی که نماند نماندنی است
محسن عرب خالقی
****
اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید
که بی اذن علی تیر از کمان بیرون نمی آید
علی را گر که بردارند از بین شهادت ها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید
نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم
یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید
چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش
صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید
همین گونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش
نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید
دهانم باز شد ذکر علی سوزاند دنیا را
به جز آتش که از آتش فشان بیرون نمی آید
شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش
به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید
نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا
بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید
به لطف صاحبم راضی ام اینگونه ، که از خانه ؛
سگ اهلی برای استخوان بیرون نمی آید
چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل ، ازاین تن ؛
نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید
مهدی رحیمی