
سرویس معرفی: در مطلب قبلی بخش اول مصاحبه با محمد سعید بیلکار حافظ قرآن کریم و جوانترین دانشجوی دکتری دانشگاه تهران را منتشر کردیم (اینجا) در این مطلب بخش دوم این مصاحبه جذاب و خواندنی را ملاحظه خواهید کرد.
از ماجرای دانشجو شدن و اینکه چطور شد که شما شدید جوانترین دانشجوی تاریخ دانشگاه تهران مقداری توضیح دهید.
تأثيرات حفظ قرآن بلافاصله در زندگيام خودش را نشان داد. سال اول راهنمايي وقتي دوباره به مدرسه برگشتم در شوراي مدرسه، بچهها خودشان من را انتخاب كردند. پيشرفت تحصيليام نيز بسيار زياد بود. زماني كه ما آن حجم از كتابالهي را حفظ ميكنيم، ديگر حفظ كتابهاي درسي كار سختي نيست؛ همانطور كه من يكشبه كتاب حرفهوفن را خواندم و 19 شدم. بعد از آن هم دوباره 2 سال را بهصورت غيرحضوري خواندم. بعد از آن متوجه شدم من 13ساله هم ميتوانم با خواندن چند كتاب از دروس رشته الهيات و شركت در آزمون كارشناسي (البته اگر يكسوم امتياز نفر اول كنكور را ميآوردم) مدرك ليسانس بگيرم. علاوه بر آن امتياز، آزمون حفظ كشوري هم از ما ميگرفتند كه آن را هم با موفقيت گذراندم و براي اين مدرك فقط حدود ۸۰ واحد و در حد يك ليسانس در مؤسسه تبيان خدمت دكتر شاهرودي درس خواندم. بعد از آن در كنكور كارشناسيارشد رشته الهيات شركت كردم. حافظان قرآن غير از آزموني كه از آنها براي دريافت ليسانس اخذ ميشود، مجددا بايد مثل ديگر داوطلبان كنكور كارشناسيارشد، آزمون فوقليسانس را بگذرانند. در كنكور كارشناسيارشد رشته الهيات در سال ۹۲، رتبه چهارم را كسب كردم. در رشته ادبيات عرب كنكور كارشناسي ارشد دانشگاه آزاد نيز رتبه دوم را كسب كردم. آن زمان كوچكترين دانشجوي ارشد رشته الهيات و تمام رشتههاي ديگر محسوب ميشدم. تا سال۹۴ دوره ارشد طول كشيد. در كنكور دكتري سال۹۴ بين ۲۵۰۰ نفر رتبه دوم را كسب كردم و الان هم دانشجوي ترم دوم رشته الهيات دانشگاه تهران (بهعنوان كوچكترين دانشجوي مقطع دكتري در تاريخ دانشگاه تهران) هستم.
از سختیهای درس خواندن یک نوجوان 14 ساله در مقطع کارشناسی ارشد برایمان بگویید، اینکه شما با افرادی همکلاس بودید که حداقل پنج شش سال از شما بزرگتر بودند برای شما سخت نبود؟
حداقل اختلاف سنی من با دیگر دانشجویان ده سال بود، ببینید واقعیت این است اگر دوستانی میخواهند این راه را ادامه دهند و میخواهند که حافظ کل شوند و به این صورت درسشان را ادامه دهند من باید یک مسئله مهم را خدمتشان عرض کنم، صرفا این طوری نیست که فکر کنید مثلا مقطع دبیرستان به دانشگاه میروید و فوقلیسانس، فقط این نیست. مسئله خیلی مهمتری که وجود دارد این است که شما دارید ده سال از زندگیتان را در یک سال انجام میدهید پس باید به اندازه آن ده سال رشد کنید یعنی اینکه باید از لحاظ اخلاقی خودتان افزایش دهید، از لحاظ علمی خودتان را افزایش دهید و از لحاظ تعامل با افراد خودتان را بالا ببرید، از لحاظ تفریحاتی که قرار است انجام دهید، خودتان را بالاتر ببرید. پس آن فرد حافظ قرآن باید خیلی توجه داشته باشد که این راهی که انتخاب میکند به شخصیت اجتماعی خودش ضربه نزند، نبیند که آقا مثلا 18ساله شده است و یک فوقلیسانس هم گرفته است و هر جا میرود بعنوان یک آدم فوقلیسانسه و یک آدم تحصیلکرده او را می شناسند اما از لحاظ تفریحاتی که باید انجام میداد و تعاملات که باید انجام میداد، آنقدر رشد نکرده است، هر جا میرود هنوز بعنوان بچه میشناسندش یا اینکه یک آدم منزوی شده است که صرفا سرش در کتاب بود و هیچ خوشی دیگری نکرده است خیلی مهم است شما بتوانید هم خانواده هم خود فرد بتوانند آن خلاءهایی که با این پرش بوجود میآید را پر کنند.
مثلا تعامل با دوستان، شما 14سالتان است و باید دوست هم سن خودتان را داشته باشید، شما 17سالتان است و باید دوست هم سن خودتان را باید داشته باشید، پس باید در جای دیگری به نوعی آن دوست را، آن تفریح و آن ارتباط را حفظ کنید، یکی این مسئله است؛ یعنی افرادی وجود دارند که نمیتوانند اینها را حفظ کنند و سرخورده و منزوی میشوند یعنی یک مقدار دچار مشکل میشوند از لحاظ اینکه فکر میکنند همیشه این سرزنش را برای خودشان میبینند که آنها نتوانستند استفاده درستی از جوانیشان داشته باشند؛ این مسئله اول.
مسئله دوم که به نظرم مهمتر است اینکه شما وارد میشوید و همچنان بچه ماندهاید، این مشکل را خیلیها دارند. اساتید ما میگویند که بابا طرف از دانشگاه آمده است بعنوان فوقلیسانس سر کلاس نشسته است بلد نیست با استاد صحبت کند، بلد نیست با استاد تعامل داشته باشد خب اینها ضعف است، به نظرم حالا از لحاظ علمی تا حدی حفاظ ما بالا میآیند اما باید جایی باشد و مکانی باشد که از لحاظ شخصیتی هم با اینها کار شود که الحمدالله اکثر خانمهای حفاظ ما این مشکل را ندارند اما پسرهای حفاظ ما نوعا مشاهده میشود نمیتوانند رفتارشان را بالا بیاورند و باعث میشوند که دید اساتید نسبت به کل حفاظ بد شود؛ این دومین دسته، سومین دسته هم اینکه کسانی که مشکل بالا را ندارند از لحاظ علمی مشکل دارند، فکر کردند که دانشجوی فوقلیسانس باید یکسری کتابها را بلد باشد من میگویم به شما رتبه یک تا سه را معرفی میکنم که ایشان در فوق لیسانس دچار مشکل شده است؛ چرا؟ چون دانشگاه مانند حوزه علمیه نیست و مانند دبیرستان نیست که صرفا درس خواندن باشد، شما باید در کنار درس خواندنتان، در کنار آموزشتان، مساوی با آن پژوهش را پیش ببرید. اگر نتوانید که مقاله بنویسید و تحقیق کنید، عملا دانشجوی فوق لیسانس و دانشجوی کارشناسی ارشد بودن شما، بیارزش است. پس چیزی که اینجا مهم است اینکه شما یاد بگیرید چگونه تحقیق کنید، چگونه مقاله بنویسید، هنوز حفاظ ما و هنوز کسانی که این نوع پرش را داشتند، بطور کامل همهشان آن را یاد نگرفتند، این دسته سوم و دسته چهارم آن دستهای هستند که هدفی ندارند وقتی میآیند در این راه، صرفا فکر کردند که فوق لیسانس گرفتن خوب است، دکترا گرفتن خوب است، درصورتی که صرفا یک مدرکگرایی است و هیچ جایی نظام جمهوری ما و هیچ جای دین ما، هیچ جای مذهب ما، ما را مدرکگرا بار نمیآورد، ما را علمجو و دانشجو بار میآورد به این معنا که شما باید هدفتان کسب دانش و تولید دانش باشد حالا شما دکترا باشید و هیچ تولید دانشی نداشته باشید، هیچ شاگردی را تربیت نکرده باشید، چه فایدهای دارد؟
متاسفانه حفاظ ما صرفا مدرکگرا شدند البته برخی حفاظ. فکر کردند که با فوق لیسانس گرفتن کار تمام است، اما نمیدانند شما بعنوان دانشجوی فوق لیسانس باید یک رزومه علمی داشته باشید، بگویید که من ده تا دانشآموز را تربیت کردم، دوتا مقاله نوشتم که فلان معضل علمی، فلان مشکل علمی را حل کرد. خب کسی نبود اینها را به ما بگوید اما میگویم آقای دکتر شاهرودی خیلی به ما کمک کردند یعنی در حوزه علمی و در حوزه پژوهشی واقعا یک رشد بیش از حد به بنده و دیگر دانشجویانشان دادند، چیزی که جاهای دیگر انجام نمیشود.
خب شما چکار کردید که خودتان را بالا کشیدید و رشد دادید و مثل بقیه نشدید؟
مسئلهای که وجود داشت این بود که چون از بچگی خصوصیات رفتاری من به نوعی بود که میتوانستم با افراد بزرگتر تعامل داشته باشم و عملا هم داشتم، این خیلی به من کمک کرد. متاسفانه حفاظ ما این تعامل را نداشتند و هیچگاه در هیچ برههای از زندگیشان این تعامل با افراد بزرگتر را یاد نگرفته بودند و باز هم من آزمون و خطاهایم را خدمت آقای شاهرودی انجام داده بودم یعنی بد سوال پرسیدنم را، حالا نمیگویم بیادبانه، بچگانه سوال پرسیدنم را خدمت آقای دکتر تجربه کرده بودم و آقای دکتر من را راهنمایی کرده بودند که آقا این نوع سوال برای استاد صحیح است اما حفاظ ما چنین آزمون و خطا را نداشتند، حفاظ ما فکر کرده بودند که میتوانند به یک استاد تمام دانشگاههای تهران یا هر دانشگاه دیگری به هر لحنی که بخواهند سوال بپرسند، در صورتی که این روحیه دانشجویی نیست.
خیلی کتابهای خوبی در حوزه علمیه وجود دارد که بعنوان اخلاق طلبگی و اخلاق دانشجویی تدریس میشود. خیلی خوب است که برای حفاظ ما چنین چیزی گذاشته شود که شما که میخواهید دانشجو شوید و طلبه شوید این رفتار را باید با استادتان داشته باشید؛ این خیلی مهم است.
روحیه فکر کردن خودم را، روحیه قانع نبودن خودم را در این مسئله مفید میدانم، یعنی من هجده هم میشدم به هجدهام قانع نبودم. مشکلی برایم پیش میآمد سعی میکردم که آن مشکل را دفعه بعد برطرفش کنم، حالا یک رفتار اشتباهی با استادم داشتم سعی میکردم که فردا یا پسفردایش آن رفتار اشتباه را نداشته باشم و این آزمون و خطا کردن کمک کرد که حالا یکسری مشکلات را پشت سر بگذارم اما همه و همه لطف خداست.
یعنی الان دارم تاریخ زندگی خودم را نگاه میکنم می شد برخی افرادی سر راه زندگی من قرار نگیرند و من آن رشد را پیدا نکنم. مثلا با جامعهالقرآن آشنا نشوم، با موسسه تبیان آشنا نشوم و با دکتر شاهرودی آشنا نشوم و برادرم مشغله زیاد داشته باشد، نتواند به من بپردازد، همه اینها باعث میشد که من الان اینجا نباشم. پس اولین چیزی که من اینجا هستم لطف خدا بود این چیزهایی که دارم میگویم صرفا بعد از لطف خدا تازه معنا پیدا میکند.
دکتری تان را که انشالله گرفتید، قرار است بعدش چه کار کنید؟
من الان خودم در حوزه تدریس فعالیت دارم، تدریس موسسات مختلف مثل موسسه آموختگان، موسسه تبیان و موسساتی از این قبیل، بیشتر تصمیمم این است که رشته دومی را انتخاب کنم و آن را تا دکترا ادامه دهم یا اینکه پست دکتری همین رشته را بخوانم یعنی تصمیم جدیدم این است و تصمیم اصلیام در حوزه پژوهش است یعنی بتوانم که حوزهای از پژوهش را انتخاب کنم که الان این انتخاب صورت گرفته است و امیدوارم بتوانم مقالات مفید و کتابهای مفیدی را در رشته خودم و چارچوب رشته علوم انسانی بنویسم و مورد استفاده افراد دیگر قرار دهم.
در این مدتی که به نوعی به صورت حرفه ی در حوزه قرآن فعالیت میکنید، اعجازی هم از قرآن دیدید؟
قرآن کریم سراسر اعجاز بوده است. من دیشب داشتم با یک خانم مسیحی که ایشان آلمان بزرگ شدند یعنی هافپرشن بودند یعنی نصفه ایرانی بودند، صحبت میکردم. ایشان تصمیم داشتند که مسلمان شوند، من دلیلش را پرسیدم؟ من اول فکر کردم که چون ایشان در جامعه ایران آمده است گفتند که خب مسلمان شوم بهتر است، اما از او یک چیز پرسیدم ایشان همچنان ادبیات خارجی خودشان را حفظ کرده بود. گفت که من کتاب مقدس را بطور کامل خواندم و هم قرآن کریم را بعد از اینکه قرآن کریم را خواندم گفتم فقط همین معنا درست است. همین بازخورد ایشان برایم خیلی جالب بود که من را تحت تاثیر قرار دادند حالا خودم توقع یکسری چیزهای کلیشه ای از ایشان داشتم. اما بعد از این عکسالعمل واقعا جا خوردم که طرف هیچ پیش زمینهای نداشت. خودش می گفت که قبل از این در مسیحیت، واقعا آدم نصفه بودم. این فرد یک خانم بیست ساله است، خانم مسن چهل ساله نبود که این طور صحبت کند. گفت که من الان در این جایگاه که ایستادم میبینم که به معنای واقعی نصفه بودم و روحم نیمه بود وقتی در مسیحیت بودم وقتی آموزههای کتاب مقدس را با قرآن درنظر میگیرم حالا که قرآن را خواندم میبینم که خدای من چه چیزهایی را به من گفته است و من میتوانم به وسیله آن روحم را بالا بیاورم. دیشب الحمدالله پایان کار ایشان دست من افتاد، یعنی خدا توفیق داد. من به ایشان شهادتین را گفتم و ایشان تکرار کردند و مسلمان شدند.
اما واقعا هر فردی بدون پیش زمینه، بدون یکسری کج فهمیها و یکسری عنادها به سمت قرآن کریم بیایند واقعا به معنای واقعی هدایت میشود.
این خانم مسیحی می گفت من بچه که بودم یکبار پدرم من را عراق آورد و رفتم زیارت امام حسین علیهالسلام. گفت نوعی آرامش پیدا کردم که وقتی کمک نیاز داشتم در سنین بالاترم با اینکه بچه بودم دیگر نمیگفتم یا عیسی مسیح، یا مریم مقدس میگفتم یا امام حسین. این خیلی مهم است به نظرم اگر شما این ظرف را تمیز نگه دارید هر دینی که باشد به راه حق، حتی در آخرین لحظات عمر به راه حق منتهی میشوید.
دانشگاه شهید بهشتی پژوهشکده اعجاز قرآن دارد. سالانه چندین مقاله درباره اعجاز قرآن نوشته میشود این چیزی که قرآن یک مفهومی را گفته است که علم، هزار سال بعد به آن رسیده است اینکه قرآن یک خبری را داده است که علم، پانصد سال بعد به آن رسیده است خیلی اینها مهم است. شما وقتی درونش نباشید درصد اهمیتش را متوجه نمیشوید.
تا جایی که می دانیم دایی شما شهید شده است و نام دایی شهیدتان را برای شما هم انتخاب کرده اند. اگر امکانش هست کمی هم از دایی شهید تان بفرمایید.
فامیلی مادر سیدعلی است و از سادات هستند و داییام هم نامشان بود سید سعید سیدعلی. نامشان سعید بود ایشان در سال 63 شهید میشوند منتهی مفقودالاثر میشوند. یعنی هیچ چیزی از ایشان آن موقع برنمیگردد و حتی افرادی میآیند میگویند که فلانی را ما در فلان جا اسارت دیدیم و میدانید که خانوادههایی که مفقودالاثر دارند برایشان خیلی سخت است. من یادم است وقتی رفته بودیم شیار 143 را ببینیم مادرم میگفت من حالاتی که آن مادر دارد را در مادر خودم میدیدم، وقتی که یک خبر میآمد که آقا فلانی را ما فلان جا دیدیم چقدر در این خانواده تشنج ایجاد میشد و چقدر خانواده واقعا زیر فشار میرفت، اینها هم وجود داشت با اینکه تازه یک نفر هم گفته بودند که من فلانی را دیدم که تیر خورد و در آب افتادند. با این حال ایشان سیزده سال مفقودالجسد بودند یعنی کلا چیزی از ایشان نبود تا اینکه سال 76، شش ماه قبل از اینکه من به دنیا بیایم یکسری استخوان و پلاک ایشان پیدا میشود و برمیگردد و همین سبب میشود که خانواده نام من را هم سعید بگذارند. خیلی برایم جالب بود که آنها با سن پایینتری که از ما داشتند چه کارهای بزرگتری انجام دادند و چقدر مردان بزرگی بودند صرف نظر از سن شناسنامهایشان.
من در مقامی نیستم که بخواهم از شهدا حرف بزنم اما به معنای واقعی آدم شرمنده میشود وقتی سرخاک دایی شهیدش میرود و میبیند که ایشان هم سنش است و ایشان در آن سن چه کرده است و ما در این سن چه میکنیم؟ این شرمندگی امیدوارم که همیشه بماند چون یک تلنگری برای ماست که برگردیم به راه درست و حداقل ذرهای از اشتباهاتمان را بتوانیم جبران کنیم.