سرویس حاشیه نگاری: «جشن تولد» اثري ضد تکفيري است که تماما در کشور سوريه ساخته شده و به جز «عليرام نورايي» و «احمد کاوري» ساير بازيگران آن از ميان بازيگران مطرح سينماي سوريه انتخاب شدهاند.
عباس لاجوردي طوسي کارگردان اين اثر، مدتها در سوريه زندگي کرده و از نزديک با زندگي مردم مظلوم اين کشور آشنا بود. لاجوردي در «جشن تولد» تمام تلاشش را کرده تا بتواند در بستر يک فيلم سينمايي ظلمي که توسط گروههاي تکفيري بر مردم سوريه رفته است، به تصوير بکشد.
جشن تولد داستان يک خانواده اهل سوريه را روايت ميکند که شب جشن تولد فرزندشان (رقيه) با حمله تکفيريها به دمشق و حرم حضرت زينب(س) مواجه ميشوند. اين حمله باعث ميشود که آنها به مقصد حرم حضرت زينب(س) به عنوان يک محل امن فرار کنند. آنها در اين مسير با دو ايراني که براي زيارت به اتفاق خانواده به سوريه آمدهاند، آشنا ميشوند. اين دو ايراني زماني در جنگ ايران و عراق از شهر خرمشهر دفاع کرده بودند. اين خانواده در مسير رسيدن به حرم در بين راه به يک کليسا پناه ميبرند و در مسير اتفاقاتي براي اين گروه رخ ميدهد.
جشن تولد به عنوان اولين اثر سينمايي عباس لاجوردي به تهيهکنندگي مهدي فيوضي در بخش «نگاه نو» سيوچهارمين جشنواره فيلم فجر حضور داشت و این روزها در حال اکران است. حلقهوصل در ادامه، علاوه بر معرفي کوتاه آثار اين مستندساز جوان انقلابي، گفتوگويي را با او درباره جشن تولد انجام داده است.
کدام آزادي؟
«به اميد خدا و توسل به رسول الله(ص) راه افتادم. هدفم ديدن تري جونز نبود. سوار مترو شدم. ايستگاهي را بالا آمدم. هنوز شايد 200 قدم نرفته بودم که ديدم ملعون آن طرف خيابان ايستاده است. حتي به سمت او نرفتم. او به اين سوي خيابان آمد. ديدم دقيقا به طرف راست خيابان آمد که من آنجا ايستاده بودم. آمد و از کنار من عبور کرد. نيروهاي امنيتي لباس شخصي آمريکا او را در بين خودشان گرفته بودند و حفاظت ميکردند. من سريع کنار او رفتم و مصاحبه استثنايي خودم را انجام دادم.» اين خلاصه طريقه مصاحبه عباس لاجوردي طوسي با «تري جونز» کشيش آمريکايياي که قرآن را آتش زده، از زبان خود لاجوردي است. تري جونز کشيش کليساي کوچکي در ايالت فلوريدا با حدود 50 عضو است. وي در آستانه نهمين سالگرد حملات يازده سپتامبر خواستار برگزاري مراسم قرآنسوزي شد ولي سرانجام اين برنامه را لغو کرد. اين پايان ماجراي اسلامستيزي جونز نبود. او در 20 مارس 2011 به تهديد خود جامه عمل پوشاند و قرآن را سوزاند. عباس لاجوردي در مستند «کدام آزادي» سراغ او ميرود و با او مصاحبه ميکند.
اين مستندساز در گفتوگو با حلقهوصل، مصاحبه با تري جونز را در حد يک معجزه ميداند و در اين باره ميگويد: «من از ايران هماهنگيهايي را با برخي دوستانم انجام داده بودم تا شرايط مصاحبه با او را فراهم کنند. با اينکه هنوز چيزي قطعي نشده بود، وارد خاک آمريکا و شهر نيويورک شدم. روز اول، اعضاي تيمم را مرخصي دادم و قصدم اين بود که به تنهايي وارد شهر شوم. صبح که خواستم کولهپشتيام را بردارم ناخودآگاه گفتم: يا رسول الله! اين سوي دنيا آمدهام تا دينت را ياري کنم. ميخواهم با اين ملعون کشيش آمريکايي مصاحبه کنم. اگر صلاح ميداني من را ياري کن. چون نيويورک يکي از بزرگترين و شلوغترين شهرهاي دنياست و من بايد دنبال سوزني در انبار کاه ميگشتم و سوزني که نبايد ديده شود و محافظت ميشود.»
لاجوردي متولد سال 59 در مشهد است. تقريبا از سال 83 فعاليتها و برنامهسازيهاي خود را با يکسري مجموعههاي کوتاه تلويزيوني شروع کرد. تحصيلاتش هم در هنرستان و هم در دانشگاه سينما بوده. وي بعد از تجربه مجموعههاي تلويزيوني وارد حوزه مستندسازي شد. لاجوردي طوسي در مستند بلند «کدام آزادي» علاوه بر «تري جونز» با «وستر گارد» کاريکاتوريست موهن به ساحت پيامبر هم صحبت کرده است. او در خصوص چگونگي مصاحبه با وستر گارد هم اضافه ميکند: «در خصوص کاريکاتوريست دانمارکي نيز فقط همين قدر بگويم که او در شرايط فوق امنيتي مانند سلمان رشدي با تيمي امنيتي بينالمللي حفاظت ميشود که به همين دليل دسترسي به او سخت بود و هم خطرناک و هولناک. لذا يکي از اولين سؤالهاي او از من اين بود که شما چطور به خودتان جرائت داديد پيش من بياييد و با من مصاحبه کنيد؟! ميدانيد چرا، چون اگر ما را همانجا دفن ميکردند هيچ کس خبردار نميشد!!»
در جستجوي افشاي حقيقت ايران هراسي!
لاجوردي در مستند «ايران هراسي» به ميان مردم ايتاليا و فرانسه ميرود و از آنها درباره ايران ميپرسد. اين مستندساز جوان انقلابي در اين مستند 50 دقيقهاي ترس مردم دنيا از ايران و اينکه بسياري از مردم کشورهاي مختلف از آمدن به ايران هراس دارند را روايت ميکند. مستند «در جستجوي حقيقت» ديگر ساخته لاجوردي است که در آن بحثهاي فراماسونري، بهاييت و وهابيت را دنبال ميکند. وي درباره انتخاب سوژههاي اين مستند 13 قسمتي ميگويد: «من هم مستندساز هستم و هم عاشق جهانگردي. در اين جهانگرديهايم هر چه بيشتر دقت ميکردم، حضور فراماسونها را بيشتر ميديدم و ارتباطهاي آنها را با ديگر فرقهها، سياسيون و سرمايهداران بيشتر احساس ميکردم. در ادامه به اين نتيجه رسيدم که آنها علاقه شديدي براي نفوذ در اديان و به انحراف کشيدن آنها دارند و نفوذ بسيار گستردهاي در سطح جهان پيدا کردند. به همين خاطر بر آن شدم تا مستندي در اين خصوص بسازم که در نهايت تبديل به مستند «در جستجوي حقيقت» شد. اين مستندساز انقلابي در جستجوي حقيقت خود به وضعيت فراماسونري در داخل ايران هم ورود پيدا ميکند. لاجوردي مستند «حق مسلم چيست؟» (در خصوص واقعيات هستهاي ايران همراه با تيم مذاکرهکننده ايران به سرپرستي سعيد جليلي در نشستهاي استانبول و بغداد و مصاحبه چالشي با سخنگوي اشتون)، مستند سفر محمود احمدينژاد به نيويورک را در سال 90، مستند «چشمان بيخواب و بيدار» (در خصوص مرزبانان جمهوري اسلامي ايران در نقطه صفر مرزي و منطقه ممنوعه مرزي کشور) و... را در کارنامه دارد.
آغاز ايده به تصوير کشيدن جشن تولد!
مستند «شمرهاي زمان» ساخته بعدي او است. لاجوردي در اين مستند هولوکاست انساني که در سوريه در حال رخ دادن است را به تصوير ميکشد. وي در مورد علت ساخت فيلم «جشن تولد» به حلقهوصل ميگويد: در حين توليد مستند شمرهاي زمان متوجه شدم که مردم ايران از يک دهم گرفتاريهاي مردم سوريه هم آگاه نيستند. اين عدم آگاهي از وضعيت مردم سوريه در مورد مردم جهان هم صدق ميکند. مردم دنيا نيز اطلاعاتشان در مورد وضعيت مردم سوريه خيلي کم است. در سوريه يک هولوکاست انساني در حال رخ دادن است. شما وقتي وارد برخي از محلات سوريه ميشويد، گرد ارواح را حس ميکنيد و چيزي جز بتن و ميلگرد نميبينيد. حدود دو سال به سوريه رفت و آمد داشتم و از نزديک شاهد ويرانيهايي که جنگ براي آنها آورده، بودم. هر انسان آزادهاي وقتي از نزديک اين فاجعهها را ميبيند، دوست دارد که يک کار جدي انجام دهد. مستند و سينمايي هر کدام مخاطب و تاثيرگذاري خود را دارند. من هم وقتي بزرگي فاجعه در سوريه را ديدم، سعي کردم اين فاجعه را از طريق سينما به تصوير بکشم. واقعيت اين است که بحران و فجايع انساني در سوريه بيش از آن چيزي است که در رسانهها عنوان ميشود. اين کشور در واقع تبديل به کشور اموات شده و در بخشهاي گستردهاي از آن چيزي جز سنگ و کلوخ و آهن باقي نمانده و غير از بمبارانهاي فراوان چيزي ديده نميشود. متأسفانه اغلب مردم سوريه در ناخوشي زندگي ميکنند و مشکلات متعددي دارند و هيچ کس از اين هولوکاست انساني خبر ندارد. من سعي کردم اين اتفاقات را به سادهترين شکل ممکن در اين فيلم به تصوير بکشم و اطمينان دارم که مخاطبان ميتوانند با فيلم «جشن تولد» ارتباط تنگاتنگي برقرار کرده و با شخصيتهاي اين فيلم همذات پنداري کنند.
مابهازاي واقعي دارند!
جسارت در انتخاب سوژههاي خيلي جالب و متفاوت، وجه تمايز لاجوردي با ساير مستندسازها است. او در مورد جسارت خود در انتخاب سوژهها معتقد است: «در ايران کمتر از تعداد انگشتان دست مستندساز و فيلمساز وجود دارد که جسارت انتخاب سوژههاي بکر را داشته باشند و اکثر فيلمسازان ما در مورد مسائل اجتماعي مثل اعتياد و مشکلات خانوادگي فيلم ميسازند. من احساس کردم بايد در مورد فاجعهاي که در سوريه در جريان است، ورود پيدا کنم. چون ريسک ورود به اين حوزهها بالاست، هميشه تنها وارد اين حوزهها شدم. هميشه در سفرهايم فرضم اين بوده که اين آخرين سفرم است و فيلمي هم که دارم ميسازم آخرين فيلمم است. براي همين تمام تلاشم اين بوده که بتوانم بهترين کار را ارائه دهم. قبل از شروع فيلمبرداري، بخشي از عوامل با اصرار از من ميخواستند که کل اين فيلم را در ايران فيلمبرداري و با طراحي صحنه و بهرهمندي از جلوههاي بصري فضاي جنگي سوريه را در يک استوديو بازسازي کنيم. اما اين اصرار براي من قابل هضم نبود و تأکيد داشتم که اين فيلم حتما بايد در سوريه ساخته شود. شما در لوکيشنهاي فيلم ميببيند که ساختمانها چه وضعيتي دارند و با چه وضعيتي خراب شدند. از نظر بصري همين ساختمانها روي بيننده تأثير ميگذارد. اگر ما اين کار را در ايران توليد ميکرديم، مصنوعي بودن کار مشخص ميشد و تاثيرگذاري لازم را روي مخاطب نداشت. براي همين در «جشن تولد» تمام صحنههاي ما واقعي هستند. حتي بعضي مواقع، فيلمبرداري را چند لحظه متوقف ميکرديم تا صداي تيراندازيها بخوابد. الان تمام شخصيتهايي که شما در اين فيلم ميبينيد، شخصيتهايي هستند که در سوريه مابهازاي واقعي دارند. من تک تک اين افراد را در سوريه ديده بودم و آنها را کنار هم چيدم تا خانواده «جشن تولد» شکل گرفت. همه ايده «جشن تولد» از مستند «شمرهاي زمان» شکل گرفت. وقتي براي ساخت مستند «شمرهاي زمان» جلوي اين افراد زانو ميزدم و به حرفهايشان گوش ميدادم، برايم جالب بود و ميديدم که سرگذشت اين خانوادهها و افراد، قابليت تبديل شدن به يک فيلم سينمايي را دارد.
هيچ فرد و يا نهادي پاي کار نيامد!
فيلمبرداري «جشن تولد» در شرايط سخت دمشق يک ماه طول کشيد. صفر تا صد هماهنگيهاي لازم براي ساخته شدن «جشن تولد» با خودم بود و هيچ نهاد يا فردي نبود که بخواهد پا پيش بگذارد و دست مرا بگيرد و بگويد که لاجوردي بيا و اين فيلم را بساز! عدم حمايت بزرگترين سختي کار من بود. البته سفير ما در سوريه با مستند «شمرهاي زمان» از من شناخت خوبي داشت و در دمشق هم به ما کمک کرد تا توانستيم فضاي مناسبي را براي توليد اين فيلم فراهم کنيم. در ادامه هم انجمن دفاع مقدس پاي کار آمد و من از آقاي «نيرومند» از اين بابت ممنونم ولي اي کاش از ابتداي فيلم با ما مشارکت داشتند تا کار بهتر ميشد. اينها فقط بخشي از کار بود. بخشي از کار هم به اين برميگشت که من ريسک بزرگي در اولين فيلمم کرده بودم و آمده بودم يک کار پُر دکوپاژ و سخت و اکشن جنگي را در يک کشور غريبه انتخاب کرده بودم. کشوري که در حال جنگ است و ما وسط درگيريهاي آن فيلمبرداري ميکرديم. جايي فيلمبرداري ميکرديم که پرچم سياه تکفيريها را ميديديم و اين موضوع باعث شده بود که در برخي مواقع، تمرکز گروه ما به هم بريزد. از طرف ديگر دولت سوريه حتي يک گلوله هم به ما نداد. شما تصور کنيد، من ميخواستم يک فيلم جنگي پُر اَکتي را بسازم ولي يک گلوله هم به ما نميدادند و نداشتيم که شليک کنيم! لذا گلولهها را از کانالهاي شخصي خودمان تهيه کرديم و حتي چاشني براي انفجار نداشتيم و خودمان چاشني لازم را ساختيم. شرايط فيلمبرداري «جشن تولد» بسيار دشوار بود و ما در واقع رسما در منطقهاي جنگي و زير بمبارانهاي آزاردهنده تکفيريها اين فيلم را به سرانجام رسانديم و همواره در طول کار ترس زيادي در دل عوامل فيلم بود.
خاطرم است يکي از سکانسها را که ميگرفتيم، هواپيماي جنگنده به قدري پايين آمده بود و از بالاي سر ما رد شد که يکي از عوامل ما از صداي هواپيما غش کرد. يا براي درست کردن صحنه نياز بود که بچهها از خانهها لاستيک پيدا کنند تا آتش درست کنيم. در يکي دو مورد وقتي بچهها لاستيک را برداشته بودند، زيرش بمب بوده! مدام از بچهها تقاضا ميکردم که رعايت کنيد و حواستان باشد. آنها با اينکه ميدانستند کارشان ريسک بزرگي است ولي واقعاً از خودشان مايه ميگذاشتند و به داخل خانهها ميرفتند. يکي ديگر از سختيهاي کار ما جمع کردن عوامل کار بود. بازيگران ايراني که جاي خود، حتي ما وقتي به بازيگران بزرگ سينماي سوريه هم پيشنهاد کار ميداديم؛ وقتي ميفهميدند که فيلمبرداري قرار است در کجا باشد، حاضر به همکاري نميشدند. ميگفتند مگر ما ديوانه شديم که بياييم آنجا! از طرف ديگر چون شبها هم فيلمبرداري داشتيم و بايد در دل شب نورپردازي ميکرديم، خود نور يک گرا به تکفيريها بود که بدانند ما کجا هستيم.
سر هر ايراني هفت ميليون لير ارزش دارد!
از همان ابتدا هم قرار نبود «جشن تولد» فقط در ايران و براي مخاطب ايراني پخش شود، قرار بود در سوريه هم پخش شود. همه همت خود را گذاشته بوديم که واقعيت را به مخاطب انتقال دهيم. به دنبال اين بوديم که فيلم براي مخاطب سوريهاي که واقعيت را با گوشت و پوست خود لمس کرده، باورپذير باشد. شما برخي از فيلمهاي هاليوودي را ميبينيد که مثلا ميخواهند واقعيتهاي جامعه ايران را به تصوير بکشند، در همان جا دکورسازي ميکنند و ديالوگهايي بينشان رد و بدل ميشود که براي مخاطب ايراني کاملا غريب است. وقتي مخاطب ايران اين نمايش را ميبينيد با خود ميگوييد که يا کارگردان کار احمق بوده و يا ما را احمق فرض کرده است. ما از همان ابتدا قرارمان اين بود مخاطب سوريهاي هم بيننده «جشن تولد» باشد. به همين خاطر فيلمنامه جشن تولد را داديم تا بازيگرهاي سوري و سوپراستارهاي جهان عرب مطالعه کردند و سعي کرديم کار شعاري نباشد و به واقعيت نزديک باشد. همه بازيگراني که فيلمنامه پاياني را خواندند نظرشان اين بود که فيلمنامه کاملا به دور از شعار و کاملا منطفي است. آنها ميگفتند شما با اين فيلمتان جنگ سوريه را جراحي کرديد. در ادامه متاسفانه شرايط اجازه نداد که برخي پلانها که بر روي آنها انديشه شده بود، بگيريم؛ به لحاظ مسائل مالي مجبور بوديم کار را خيلي سريع جمع کنيم، از طرف ديگر هم وضعيت به لحاظ امنيتي خيلي خطرناک بود. تکفيريها فهميده بودند که يک گروه ايراني در سوريه در حال فيلمبرداري است و سر هر ايراني در آنجا هفت ميليون لير ارزش دارد و ما بايد کار را سريع جمع ميکرديم. اگر هر گروهي دستش به ما ميرسيد، گويي به يک گنجي دست يافته است! چون ما 18 نفر ايراني را آنجا جمع کرده بوديم و براي تکفيريها سر هر ايراني هفت ميليون لير ارزش داشت. خوشبختانه با توکل به خداوند و ارادت و اتکا به حضرت زينب(س) پاي اين کار ايستاديم و توانستيم کار را در يک ماه جمع کنيم و زمان فيلمبرداري کوچکترين مشکلي براي ما به وجود نيامد.
برخي نسبت به فيلمهاي ارزشي آلرژي دارند!
در نهايت هم الحمدالله خود من از کار راضي هستم و معتقدم افراد نبايد در تهران پايشان را روي پايشان بيندازند و در مورد فيلم «جشن تولد» نظر بدهند. اگر کسي فکر ميکند ميشد بهتر از اين واقعيتهاي جنگ سوريه را کار کرد، بايد قبلتر خودش به سوريه ميرفت و يا حتي الان بلند شود و به سوريه برود. خودم حاضرم براي اعزام و... کمکشان ميکنم ولي آيا آنها حاضرند بروند؟! در قضاوتها بايد شرايطي را که فيلم در آن توليد شده، در نظر گرفت. بعضيها مغرضانه روي فيلم من نظر دادند؛ به عنوان مثال سايت «ايلنا» -که اسمش را حتما بياوريد- تيتر زده بود که «در سالن برج ميلاد همه بينندهها به فيلم جشن تولد خنديدند». بگو شمايي که کمک نميکنيد، حداقل با کارهايتان آزارمان ندهيد. در برج ميلاد چه کسي خنديد؟! قبل از اکران يک نگراني من اين بود که مخاطب مثل فيلمهاي آقاياني که ميشناسيد، جشن تولد را هم هو نکنند، بخندند و کف بيخود بزنند و... ولي خدا را شکر اين اتفاق نيفتاد. حال چرا بداخلاقي کردند؟ حتي سفير ما در سوريه هم براي تماشاي فيلم به ايران آمده بود و من خيلي خوشحال شدم که ايشان هم رضايت داشتند و جو هم جوي نشد که من نگرانش بودم. با اين وجود به اعتقاد من برخيها نسبت به فيلمهاي ارزشي آلرژي دارند. فيلم ارزشي اصلا برايشان مهم نيست. 10 دقيقه از فيلم را نگاه کرده و يا نکرده بلند ميشوند و ميروند تا تخريب خودشان را کرده باشند. معتقدم اگر کسي دو نفر را تشويق به تماشاي «جشن تولد» بکند، قطعا ثواب ميبرد. چون مردم ايران نميدانند که در سوريه چه خبر است و چرا مدافعان حرم ما در آنجا در حال جنگ هستند. اگر اين شهداي مدافع حرم و همين بچه بسيجيها، همينهايي که بعضيها به آنها تندرو و... ميگويند در سوريه نبودند، الان داعشيها داشتند در تهران بر سر ناموس ايراني، دعوا ميکردند. اگر اين عزيزان نبودند داعش تا چهل پنجاه کيلومتري غرب ايران آمده بود. مدافعان حرم آنها را در عراق و سوريه در تنگنا انداختند و انشاءالله احساسم اين است که تا يک سال ديگر کلکشان را خواهند کند. لذا ما بايد قدردان اين شهدا باشيم.
آقاي مسئول محترم هنري! از امضايت بگذر
ويژگي هنرمند انقلابي اين است که هميشه در صحنه حضور داشته باشد. الان ما هنرمنداني انقلابي داريم که التماس ميکنند که به سوريه بروند و واقعيتهاي آنجا را انعکاس دهند. ولي بعضي از مسئولين بنا بر صلاحديد شخصي يا سازماني خودشان و يا بعضيها به بهانههاي مختلف دوست ندارند که يک اتفاق خوب بيفتد و نميگذارند که هنرمندان انقلابي به سوريه بروند. با اين وجود باز هم ميبينيم که افرادي در حال تلاش هستند، هنرمنداني هستند که گريه ميکنند براي اينکه به اين مناطق بروند. در اين راه از زن و فرزندانشان گذشتند ولي نميدانم چرا بعضي از مسئولان سختشان است که يک امضا زير پاي يک چک ناقابل و بيعدد بکشند. اين پولها به قدري ناقابل است که در تهران ميتوان با آن فقط يک مستند دم دستي ساخت ولي امضا نميکنند. آقاي مسئول محترم هنري! وقتي هنرمند از جانش گذشته، تو چرا از امضايت نميگذري؟! الان چهار پنج سال است که از جنگ سوريه ميگذرد چرا بايد مردم ما و مردم جهان شناخت درستي از اين جنگ نداشته باشند؟ چرا بعد از چهار پنج سال، هنرمند ما بايد خودش با چنگ و دندان اولين فيلم سينمايي خود را در اين رابطه بسازد و تنها جايي هم که حمايتشان ميکند، انجمن دفاع مقدس باشد؟ چرا بقيه اين کار را نکردند؟! اينها نشان ميدهد که در زمينه به نمايش درآوردن واقعيتهاي جنگ سوريه، غفلت شده است. اميدوارم در آينده مسئولان مساعدت کنند تا افراد ديگري به سوريه بروند و در آنجا فيلم بسازند. مسئولان در ايران به دوستان خود حال ميدهند، بگذارند غيردوستانشان هم به سوريه بروند و براي اسلام يک کاري بکنند.