
رمضان عظیمی آهنگسازی است که از سال 62 کارش را با موسیقی نظامی شروع کرد. 40 2سال است که موسیقی را به صورت جدی دنبال میکند. مشوق اولیه برای ورود به عرصه موسیقی علاقه شخصی بود و هیچ نوع تحصیلات آکادمیکی در این حوزه ندارد. البته بعدها معادل این تجربیات مدرک لیسانس گرفت. سال 66 یک گروه موسیقی پاپ راهاندازی کرد. این گروه شامل گروه کر آقایان و خانمها است که تا به امروز سرِپاست و فعالیت میکند. در سه چهار سال اول ورود به عرصه موسیقی نوازندگی میکرد اما بعد به طرف آهنگسازی کشیده شد. اولین آهنگش را در سال 72 ساخت. از آن زمان تا به امروز چیزی حدود 250 قطعه آهنگ در سبکهای مختلف از پاپ تا سنتی و حماسی و... ساخته و در طول این مدت همه نوع سبکی را تجربه کرده است. «طلایهداران ظهور» اولین آهنگی بود که آهنگش را بدون هیچ پیشینه، راهنمایی و آموزشی ساخت، محمود منتظر تنظیمش کرد و شعر کار هم برای زندهیاد استاد محمود شاهرخی بود. «طلایهداران ظهور» شروع فعالیتهایش بود و بعد از این کار تقریبا هر ماه دو تا آهنگ برای تلویزیون میساخت. معروفترین آهنگ او هم که مردم آن را خیلی خوب به خاطر دارند، «سرود ملی» (ملیپوشان پیروز باشید، خرم چون گل هر روز باشید...) است. علاوه بر موضوعات ارزشی و انقلابی برای هر مناسبتی که در تقویم ثبت شده آهنگ ساخته؛ روز درختکاری، اعتیاد، موضوعات مختلف اجتماعی، سیاسی و ورزشی.
***
یکی از مؤلفههای خیلی مهم موسیقی، زمان و مکان است که در کنار زمان و مکان مولفه دیگری به نام موضوع مطرح میشود. در شرایط زمانی و مکانی که من کارم را شروع کردم، کسی آهنگسازی بلد نبود و ما در این حوزه با یک حفره عمیقی روبهرو بودیم. در ابتدا عشقمان فقط این بود که بتوانیم این فضای خالی و کمبود را جبران کنیم، لذا اصلا به این فکر نمیکردیم که ما چقدر میتوانیم از ظرفیتهای موسیقی برای انتقال یک سری از مضامین و مفاهیم ارزشی استفاده کنیم، یا اینکه موسیقی چقدر قابلیت انتقال این مفاهیم را دارد و ما برای تاثیرگذاری بیشتر باید چکار بکنیم؟ اعتقاد داشتیم و نیاز بود که این حفره پر شود و خوشبختانه به شهادت خیلیها من با شناختی که از خودم پیدا کردم، الان میتوانم به جرات بگویم که مطمئنا در زمان خودم آن حفره را به اندازه خودم و حتی بیشتر از خودم پر کردم.
در بر پاشنه بیمسئولیتی میچرخد
موسیقی عین یک فروشگاه میماند، شما اگر به داخل یک سوپرمارکت بروید صدها قلم جنس خواهید دید. طبیعی است که از این فروشگاه هرکس بر اساس نیاز و علایق خودش خرید میکند و همه یک جنس را نمیخرند. موسیقی هم غذای روح است و شما یک چیزی میطلبید و آدمهای دیگر یک چیز دیگری را میطلبند. درست و یا غلط خواسته خودشان را خودشان میدانند؛ اینکه این موسیقیای که گوش میدهند چقدر ارزش دارد و چقدر میتواند آدم را رشد دهد، آیا احساسات منفی در آدم ایجاد میکند یا نه؟ و... یک بحث دیگری است که به شخصیت، فرهنگ و خصوصیات آن افراد برمیگردد و تمام اینها مهم است. افراد از تمام این عوامل تأثیر میپذیرند.
واقعیت این است که بسیاری از مسئولین ما با موسیقی تضاد و تناقضهای زیادی دارند. ما به وضوح میتوانیم این تضاد و تناقضها را هم در گفتار و هم در عملشان ببینیم و این باعث شده منِ کارآفرینی که موسیقی تولید میکنم نتوانم درست کارم را انجام دهم. باید برای تولیدکنندگان موسیقی ارزش قائل شد چون در هر حوزهای موتور متحرک، نیروی انسانی آن حوزه است. در عرصه موسیقی موتور محرک آن آهنگساز، تنظیمکننده، خواننده و نوازنده و شاعر است. در هر حوزهای اگر شما به نیروی انسانی اهمیت ندهید، اتفاق خوبی صورت نخواهد گرفت. متاسفانه الان بسیاری از مسئولین ما اصلا به نیروی انسانی این عرصه توجه نمیکنند؛ یعنی اگر مجبور نباشند، همین حمایت نصفه و نیمه خودشان را هم نخواهند نمود و این حرفه را خیلی سطحی میپندارند. این یک چیز بدیهی و معلومی است که هر کاری را که شما انجام بدهید، یک سری محاسن و یک سری معایبی دارد و هیچ کاری بدون حسن و عیب نیست، ولی من همیشه این مثال را میزنم و میگویم که اگر موسیقی بد است، الان صداوسیمای ما 70 درصد وقتش را با موسیقی پر میکند. شما موسیقی را از شبکههای مختلف صداوسیما بگیرید، اگر صداوسیما توانست در 24 ساعت فقط سه ساعت برنامه تحویل مردم بدهد. تازه اگر هم تحویل بدهد دیگر هیچ کس مخاطب آن برنامه نخواهد بود. شما مگر میتوانید دائم برای مردم گفتوگو و صحبت پخش کنید؟! با اینکه موسیقی تا این حد تاثیرگذار است ولی مسئولین ما هنوز هم در پی حل این تضادها و تناقضها نیستند و در همچنان بر همان پاشنه میچرخد.
دو راه بیشتر نداریم!
فکر میکنم با مثالی که در ادامه میزنم مسئله و دغدغه من روشنتر شود. 20 سال پیش قرار بود در محل کار ما جشنی برگزار شود و چون میدانستند من با بیرون ارتباط دارم از من خواستند که از فلان گروه نمایش که در حوزه طنز فعالیت میکند، دعوت کنم تا در این جشن حضور داشته باشند. با اینکه میدانستم اگر این گروه را دعوت کنم و بیایند، یک حرفهای طنزی خواهند زد که بعد از رفتن آنها از من انتقاد خواهد شد که فلانی، چرا این گروه آن حرف را زد، چرا این حرکت را کرد و غیره؟! ولی هماهنگ کردم و این گروه آمدند و کارشان را اجرا کردند. بعد از اینکه رفتند یکی از مسولین بنده را خواست و گفت این گروه چرا فلان حرف را زد و... در جواب گفتم الان مسولیت کار فرهنگی با شماست، چون تا به امروز آدم و گروهی را تربیت نکردید، دو راه بیشتر ندارید؛ یا باید خودتان نیرو تربیت کنید تا سناریوی دلخواه شما را بنویسند و اجرا کنند و یا به آدمهایی که در بیرون تخصص این کار را دارند بدهید تا آنها کار را برای شما اجرا کنند و وقتی از بیرون میآورید چنین مسائلی را هم با خود به همراه دارد. خاطرم هست که آن موقع اصل موضوع اهمیت دادن و راه انداختن گروههایی در حوزههای مختلف بود که نکردند و بعدش هم که انجام دادند، شاخ و برگهایش را زدند. شما یک ارکسترسمفونیک را نگاه کنید. وقتی میگویید ارکسترسمفونیک، این ارکستر یک تعریف و اجزایی دارد. حال در نظر بگیرید شما به دلایل مختلف، مشکلات مالی، کمبودهای مدیریتی و... برخی از سازهای این ارکستر را حذف کنید، وقتی شما این شاخ و برگها را میزنید، این سمفونیک دیگر از سمفونیک بودنش میافتد و چیز دیگری میشود و این نگاه تاثیر خودش را در تولید نشان میدهد. فرض کنید که شما سرود ملی را با 120 نفر که مجهز به تمام سازهای مورد نیاز یک ارکسترسمفونیک هستند اجرا کنند، چه احساس غروری به مخاطب دست خواهد داد؟ حال همین سرود را با یک گروه 20 نفره که یک پنجم آن ارکستر میشود و یا مثلا فقط با چند نوع ساز اجرا کنید! دیگر بالای 70 درصد آن صداهایی که باید باشد، نیست. کار فرهنگی الزامات خودش را میخواهد، آدم و نیروی متخصص خودش را میخواهد، فکر خوب میخواهد، اما اصلا به مسئله تربیت نیرو توجه درستی نشده است. موسیقی به واسطه قابل استفاده بودن در همه جا، یکی از تأثیرگذارترین هنرهاست که تاثیر آن را میتوان هم درکوتاهمدت و هم در بلندمدت دید. الان همه یک گوشی همراه دارند و میتوانند موسیقی را همه جا و در هر شرایطی گوش دهند.
عدم حمایت جدی از موسیقی!
امروز کسی از موسیقیای که به مضامین و مفاهیم انقلاب میپردازد، حمایت درستی نمیکند. در صورتی که اگر حمایت شود، این مضامین، مخاطب خاص خودش را دارد. اینگونه نیست که این مفاهیم و مضامین مخاطب نداشته باشد، ولی مشکل این است که الان خیلی از دوستان ما خود ما را هم یادشان رفته است. من سال 76 و 77 تک و تنها آهنگ میساختم و صفر تا صد کارهای آهنگهایم را خودم پیگیری میکردم. آن موقع گروه بسیج صداوسیما دو تا اتاق بیشتر نداشت، حداکثر 10 نفر هم نیرو بیشتر نداشت و امکانات بسیار کم بود. همین دوستان خودمان همان موقع هم از من هیچ حمایتی نمیکردند. حمایت فقط حمایت مادی نیست، وقتی که آهنگ من یک ماه، هر شب از صداوسیما پخش شود معلوم است که این تکرار، اثرش را خواهد گذاشت و اگر خوب باشد مردم با آن ارتباط برقرار خواهند کرد. الان همین بسیج صداوسیما که از حدود 15 سال قبل به این طرف با انواع خوانندههای مختلف همکاری کرده و پولهای خوبی هم به آنها داده و همین الان هم دارد میدهد، 15 سال است که حتی یک سراغی هم از من نگرفته. با اینکه الان دارم کارهای خودم را دنبال میکنم و نیازی هم ندارم. من کارم این است و توقع دارم برای کار من ارزش قائل باشند و بعد این را در نظر بگیرند که منبع درآمد زندگی من از همین راه است. من دغدغه زندگی شخصی خودم را ندارم، هر چند آن هم برایم مهم است، اما شما اگر الان به کارهایی که به صورت جسته و گریخته در حوزه موسیقی انقلاب صورت میگیرد، نگاه کنید متوجه خواهید شد که این مقدار کار در برابر سیل سایر تولیدات هیچ است و با این تعداد معدود چگونه میخواهیم در برابر این سیل عظیم حرفی برای گفتن داشته باشیم؟
اعمال سلیقه مدیران
راه برونرفت از این آسیبها این است که ما برای موسیقیدانها ارزش قائل باشیم، باید به فکر درست تربیت کردن نسل بعدی باشیم. روند کار ما باید به گونهای باشد که 10 سال بعد شاهد رشد افراد متعهد و متخصص باشیم. اکثرا به فکر تربیت نیرو نیستند و این باعث شده به فرض بنده که در فلان بخش موسیقی مسئولیت داشتم و بازنشسته شدم، کسی را نداشته باشند که جایگزین بنده نمایند! چرا؟ چون 15 سال پیش غفلت کردند و به فکر تربیت نیرو نبودند. یک از کارهای خوب دیگری که در این زمینه انجام میشد برگزاری جشنواره موسیقی دفاع مقدس بود که بعد از چند دوره برگزاری و فقط به دلیل اینکه فلان مدیر از موسیقی خوشش نمیآمد، تعطیل شد؛ یعنی ساختمانی که آن را تا طبقه سوم ساخته بود به همین راحتی خراب کردند. لذا اگر میخواهیم نتیجه بگیریم باید از ساختن حمایت کنیم، خراب کردن کار آسانی است. میخواهم بگویم خیلی از مدیران نظر شخصی خودشان را در قالب قانون اعمال میکنند که اصلا کار درستی نیست، خودشان نظر میدهند که یک کاری بشود و یا نشود و به نتایج تصمیمات خود واقف نیستند و وقتی در این زمینه انگیزه از افراد گرفته شد به این راحتی موضوع قابل جبران نخواهد شد.