
به گزارش حلقه وصل، جلد نخست درسگفتارهای زندهیاد سیداحمد فردید در سال 1363 (جلسات یک تا دوازده) با عنوان «غرب و غربزدگی» به همت بنیاد حکمی و فلسفی فردید منتشر شده است.
جلسه دوازدهم این درسگفتار با عنوان «جبر و اختیار در آینه وحدت و کثرت» را در ادامه میخوانیم:
از مسایلی که باید چند جلسهای به آن تخصیص بدهیم مسئله هنر است. هنر یکی از مراحلی است که حقیقت با آن تحقق پیدا میکند، (ولی این تحقیق) تمام نیست. (تحقق) آن حقیقت هم یعنی انسان نسبت بیواسطه با اسمی پیدا کند که مظهر آن است و آن حقیقت برای انسان بیواسطه به ظهور برسد.
در هنر صورتهای خیالی هست (البته هنر) به معنی امروزی لفظ و به ترجمه «آرت» Art به فرانسه، نه هنر به معنی عام لفظ که سابق در متون آمده است. هنر به معنی امروزی، شعر به معنی امروزی، کسی که شاعر شد، از راه صورتهای خیالی یک جور قربی پیدا میکند به اسمی که مظهر آن است به این معنی نمیتوانیم بگوییم که فیالمثل حضرت ختمی مرتبت (ص) شاعر بوده یا خطبههای علیبنابیطالب (ع) (شعر است).
برای اینکه واسطه در مرتبه شعر به معنای جدید و قدیم لفظ صورتهای خیالی است. (اما در مورد هنرمند شاعر) او از صور خیالی به در میشود و تعالی پیدا میکند. اگر مسلم باشد و کافر نباشد تعالی او به سوی الله است. تعالی او به درشدگی به اسمی است که مظهر آن است. مثلاً این بیت خواجه حافظ:
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال/ با که گویم که در این پرده چهها میبینم
حافظ، اسماء الحسنی میبیند. (شاعر و مدرن) شاعر نورپرداز، حتی گوته، او هم اگر دقت کنید از این جهت که شاعر است، بیواسطه چه میبیند؟ شاعر است، ولی اسماءالحسنی را که نمیبیند، «اسماء الحادی» را میبیند. شاعر است و از راه تحقق حقیقت [نفسانی] هنر نو [میرود به الهام فجور] و اسم دوره جدید [یعنی طاغوت مظاعف] را میبیند. با سیاست و سیاستمداری هم حقیقت تحقق پیدا میکند. [غیر از تفکر، هنر و سیاست حقیقت در فداکاری هم هست. سابق گروه فدائیان خلق و مجاهدین خلق بودند و [به اصطلاح خود فداکار بودند و ] فداکاری هم میکردند. ولی این چه [اما چه فداکاری] بود؟
الان کسانی هستند که در جبهه دارند شهید میشوند، چه فرقی [میان فداکاری آنها با آن گروهها] است؟در جبهه کسی شهید میشود و شهادت اسلامی است، اما فداکاری آن گروهها در چه راهی است؟ در 500 سال تاریخ غرب جنگهایی بود، در چه راه؟ در راه طاغوت مضاعف با هم جنگیدند. حالا با ما میجنگند. جنگ عراق علیه اسلام و ایران است. آنها در چه راهی میجنگند؟ جنگ آنها در راه طاغوت مضاعف غرب و شرق است. بسیاری از کلمات گذشتگان و ابیات از جمله مثنوی جلالالدین رومی یا بلخی را تا آنجا که بنده غربزده مضاعف هستم، مشکل است [که] بتوانم با توجه به روشی هرمنوتیک و زندآگاهی شرح کنم، [ولی] خواهی نخواهی [برای بیان مطلب لازم است که به ابیات مولانا اشاره شود و آن ابیات] با جریان جبر و اختیار در تاریخ اندیشه و تفکر غرب جدید، قرون وسطی و دوره اسلام مقایسه شود.
واقعاً جا دارد به مسئله جبر و اختیار و کسب و مراحل آن چنانکه که در نوبت گذشته عرض کردم، توجه بشود. [و] به تاریخ این مسئله مثلاً از دکارت تا زمان حاضر در نظر اشخاصی مثل برگسون دقت بشود و تفاوت آن با مباحث جبر و اختیار در قرون وسطی یا در عالم اسلام [در نظر گرفته شود]. [چون طرح این مسائل به] خودآگاهی خیلی مدد میرساند.
من، بعداً آگاهی، خودآگاهی و دلآگاهی [را] با یقین علمی، یقین عینی و یقین عینی و یقین حقیقی مقایسه خواهم کرد. به عقیده من این بحثهای عقلی همه معد [طی مراتب تا] یقین حقیقی است تا اگر خدا خواست انسان توفیق پیدا کند و نسبت به الله یقین حقیقی پیدا کند. یک وقت هم انسان اصلاً بدون اینکه به خود آگاهی فلسفی و حکمی برود یک دفعه [به ذوق حضور] از مرتبه یقین علمی تا مرتبه یقین حقیقی میرود.
انبیاء در کار دنیا جبریاند/ کافران در کار عقبی جبریاند
جبر در اینجا یعنی [نبی یا ولی] احساس میکند [به زندگی در این دنیا] مجبور است، ولی نسبت به دنیا کراهت هم دارد. دنیا را نمیپرستد و این دنیا برای او لهو و لعب است. «ایلوزیون» illusion یعنی خیال. میگوییم ما واقع بینیم و باید illusion نداشته باشیم. بنده مسئله دنیا، عالم امروز، واقعبینی، رئالیسم و ایدهآلیسم غربی همه را به حساب ایلوزیون میبریم. «ایلوزوآر» illusoire یعنی خیالاتی است، توهم میکند. واقعبین یا حقیقتبین نیست. یعنی چه؟
«لودو» Iudo یعنی لودگی میکند. اصلاً illusion یعنی لهو و لعب، این جهان، لهو و لعب است. این معنی در متون هندیهای قدیم هم هست. این عالم لهو و لعب است. واقعبین یا ضد آن یعنی غیر واقعبین [چه فرقی با] لهو و لعب کلامالله مجید دارد؟ من از طیبات این دنیا بهره بر میدارم و قرب نوافل چنان رفتار میکنم که مثلاً الان این میز هست. بسیار خوب، ولی باید اوقاتی پیدا کنم که بدانم جز او نیست و همه اوست و همه از اوست. [آیا] معنای آن این است که پس من هم هستم؟ این حجاب است. «من میاندیشم پس هستم».
روح هست، جسم هست، خدا هم هست، سه خدای تثلیت، illusion مطلق است. دکارت، لهو و لعبزده مطلق است. رئالیست و ایدهآلیست همین طور است؛ هر دو سر و ته یک کرباسند که آن فراموشی و غفلت است. این دنیا را باید خواست ولی خواستن این دنیا شرایطی دارد. آن اوقاتی که انسان حتی روی از خلق برمیگرداند، روی او به حق، به الله و یلیالله میرود، عبارت از توحید حقیقی و [آن عبادت،] عبادت حقیقی است؛ آن تعبد است کلمه تعبد تقسیماتی دارد [از جمله به] عبودیت، عبودیت و عبدیت تقسیم شده است که فعلاً کاری ندارم. هر اختیاری مستلزم تعبدی است. آنچه اصالت دارد تعبد است.
مرحله تعبد است جبر، مرحله اختیاری است و قرب نوافل و روز، اختیار من فرق میکند و بسته به این است که مجبور و محکوم به چه اسمی باشم. بشر مختار است؛ «آزاد» است، «آزادی» چیست؟ انقلاب حقیقی این است که انسان از بندگی و از تعبد اسم سابق و اختیار سابق، آزاد و بنده اسم لاحق و متعبد اسم لاحق شود و در ذیل تعبد اسم لاحق اختیار پیدا کند. نام آن آزادی را میشود آزادی منفی و آزادی سلبی گذاشت. در ذیل آن که اختیار و آزادی پیدا کرد [این آزادی،] آزادی مثبت و ایجابی است.
آزادی دو معنی دارد. در اعلامیه جهانی حقوق بشر همه آزادند، آزاد از چی؟ به دو معنی اولاً و بالذات از اسم قرون وسطی و از اسم الله که [در عالم اسلام] برای ما [متجلی بوده] است، آزادند. این آزادی منفی و سلبی است و در ذیل آن اختیار است. این اختیار عبارت است از آزادی مثبت و آزادی مثبت عبارت از این است که من مختار در اختیار امور [هستم]، بنده آزادم، ولی یک شرط در آن هست و این «حوالت»است، «آزادی از تعبد اسم طاغوت»، گذشته و به جای آن بندگی طاغوت مضاعف و تعبد نفس اماره خودکامه فردی و جمعی جدید، مثلاً از تعبد نفس اماره خودکامه جامعهشناسانه دورکیم، یا نفس اماره خودکامه جامعهشناسانه اگوست کنت و «آلتروئیسم» ـ دیگرپرستی ـ او، که باز هم انسانپرستی است. انسان جدید،انسانپرست است و محکوم و مجبور به پرستش خود، اعم از اینکه خود فردی یا جمعی باشد.
تازه وقتی در این مرحله به اسم و حقیقت نفسانی جدید رفتیم، امت واحده آن، امت واحده شیطانی است. به یک اعتباری فرد و جمع هر دو صحیح است. اما اصل عبارت از «امت واحده» است. بنده به خلوت خود که رفتم، با اسمی که مظهر آن هستم، امت واحدهام، همه ما هم امت واحدهایم. ابراهیم خلیل یک امت بود. در مرتبه امت دیگر کنگره فرد و جمع ویران میشود. غرب هم امت است، اما امت واحده شیطانی در کثرت و تعارضهای آخر زمان و راههای درهم و برهم و سردرگم آخر زمان. این کثرت لاینحل فتنة الدهماء و فنته مسیطره به کجا میرود، خدا میداند! عرض کردم:
انبیاء در کار دنیا جبریاند/ کافران در کار عقبی جبریاند
جلوتر، در دوره ستمشاهی اگر سخنی از آخرت و اسمی از عقبی برده میشد، تلقی رایج چه بود؟ اگر شما از مبدأ، معاد، عقبی ، آخرت و آیات قرآن سخنی به میان میآورید از خرافات شمرده میشد. ولی خوشبختانه امروز با اعتقاد بیشتر به صراط مستقیمی که همواره همه سعی داریم در آن باشیم، و بالأخص ائمه جمعه و جماعت آن ابلاغ و تبلیغ میکنند، اعتقاد عمومی این است که آخرتی، دنیایی و عقبایی هست، ملکی و ملکوتی هست «کافران در کار عقبی جبریاند» ملکوت چیست؟
کافران وقتی مجبور میشوند با کراهت و کرهاً و نه طوعاً از ملکوت سخن میگویند معانی مختلف ملک و ملکوت را بعد بیان میکنم. آیا وقتی بنده ملکوت میگویم، در کار ملکوت جبریام یا نه، بالاختیار و «طلوع» و «رغبت» از آن یاد میکنم؟ حوالت من نوعی چنین بوده که به ملکوت و به عالم امر، نه به عالم خلق به معنی عدمی لفظ، اصالت میدهم. «انبیاء را کار عقبی اختیار» درست است، اختیار دارد، ولی در اختیار عقبی را برگزیده تا در این عقبی برسد به مرحلهای که «ما رمیت اذرمیت و لکن الله رمی» تحقق پیدا کند جاهلان را کار دنیا اختیار.
اعلامیه جهانی حقوق بشر و عصر جدید
اصلاً اعلامیه جهانی حقوق بشر عبارت از اختیار و گزینش دنیا بر عقبی است. اینطور نیست که بگوییم: «اعلامیه جهانی حقوق بشر در حد ذات خود درست است و به ذات خود عیبی ندارد و عیب در اطلاق و در اجرای عملی و به اصطلاح امروز در پیاده کردن اعلامیه جهانی حقوق بشر است!» نه خیر، ذات اعلامیه جهانی حقوق بشر عبارت از طاغوتزدگی، ظلم، ستم و جور است.
فعلاً در حال روشن شدن است بنده نمیخواهم بگویم که اگر کسی غیر از این گفت اشتباه است. گاهی به یک عبارتی هم در مناسبات امروزی درست است. مثلاً گاهی ما میگوییم: «قرون وسطی ظلمات بود، نور آمد؛ این نوری از اسلام بود و دوره رنسانس از نور اسلام اکتساب کرد» به یک اعتبار و به یک لحاظ تاریخی صحیح است؛ اما اینکه بگوییم: دوره جدید نورانی است و نور ما از ماست، ما چه ؟! سابقاً این حرفها زده میشد که اعلامیه جهانی حقوق بشر نورانی است و ظلمت نیست! اما باید دید، این نور از کجا است؟ از ما آمده است؟
اگر این حرف درست بود و نور از ما بود، پس چرا مردم دنیا اسلام و ایمان نیاوردند. چطور شده ما میگوییم علم را از ما گرفتند، از ابوریحانها و دیگران ولی چطور شد که در این میان فقه اسلام در ممالک غربی نرفت و در آنجا سکولاریته و لائیسیته حاکم شد؟ بله، به جهات علمی، ارتباطاتی متداول بوده است هر علمی و هر مقدمات علمی که در اسلام بوده است، وقتی میرود آنجا، تابع اسم خود میشود.
اسمی که ابوریحان بیرونی مظهر آن است اسم الله است. فلان کاشف یا شیمیدان یا کیمیاگر که آنجا میرود، ظاهراً علم آنجا را میگیرد، اما اسم آن عوض میشود، چنانکه ما هم در علم و صنعت همین اخذ را با شرایطی باید بیذیریم. باید بعد از اینکه به بیا اساسی حکمت و فلسفه وارد شوم، علم و تکنیک و اینکه علم و تکنیک اعم از شرق و غرب، مظهر چه اسمی است، توضیح کنم.
ولی امروز تکلیف بنده این است که دفاع کنم از اینکه ما هم اول با تعبد به اسم الله و با شرایطی علم و صنعت را میگیریم که اقتباس نور آنها هم نیست، ما با انقلاب اسلامی خیلی اسلامیتر، تمیزتر، دقیقتر و صحیحتر به علم و صنعت میرسیم. ما نیز بایستی با علم عصر خود زندگی بکنیم؛ وقتی نگاه میکنیم همه چیز در اطراف ما حاصل علم و صنعت است؛ ولی در مقابل این علم و صنعت غربی میبینید، تعبد را بیان میکنیم تعبد اولاً و بالذات به اسم الله.
بنابراین بنده با این مقدمه خلاصه میکنم که یک وقت جبر مذموم است و آن عبارت از این است که فیالمثل بنده ایمان به الله نداشته باشم و متعبد به تعبد اسلام نباشم و بنابر این اختیارم هم اختیار اسلامی نباشد و دم از جبر بزنم یا تظاهر بکنم مجبورم و باطناً کراهت دارم یا اینکه خیلی آدم فرصت طلب، جاهطلب، و خودپرست در معنای فردی و جمعی هستم و متابعت از طاغوت زمان بکنم و آن را جبری بدانم، اینجا زرق و ریا در کار میآید و این فرصتطلبی است ولی وقتی است که من در خلوت خود به جایی رسیدهام که تعبد و ذیل آن اختیار برای من است.
امروز کسانی هستند و نمیتوانیم بگوییم که در آخر زمان کسی نیست، بایستی باشد. زرق و ریا و ضد انقلاب و تظاهر و گاهی هم بد و بیراه همه چیز هست. عمده جهت است و بنده مدافع جهت انقلاب هستم و معتقدم که جهان نیاز به این جهت دارد. اگر جهان و جریانی بر ضد جریان انقلاب صورت بگیرد، بنده در آخر عمر همرنگ جماعت نمیشوم. تقیه به آن معنی که مقام نیابت امام عصر فرمودهاند برای من در این شرایط معنی ندارد البته تقیه و کتمان به یک معنی و با شرایطی درست است؛ عمده نیت است.
زبان و هرمنوتیک
من میدانم از مسائلی که شاید بعضی نپسندند، رفتن به زبان است. لازم نیست شما چند زبان بدانید، ولی قدری توجه لازم است بنده با طرح، اسماء میخواهم به روش و منهج تفصیل و تفسیر به معنی اعم لفظ بروم. یک معنا، هرمنوتیک راه و سرم تفصیل است.
میخواهم با روش فهم و درایت و تفقه و فراست و کیاست بیان مطلب کنم که این روش این علم است. در علم، یعنی علوم طبیعت و ریاضی، ما نیاز به هرمنوتیک نداریم؟ برای علم سه روش متداول است. روش هم رسا نیست. یکی مبحث دیالکتیک است که بعضی بیشتر میخواهند همه چیز را با دیالکتیک بیان کنند؛ حتی علوم طبیعت و ریاضی را. علوم طبیعی درست نیست.
علوم طبیعت و ریاضی صحیح است. زیرا یکی از بخشهای علوم طبیعت علوم طبیعی است. یک عده بیشتر بر عملیات و سیانس تکیه میکنند مقصود آنها از علم هم دانسته و ندانسته علوم طبیعت و ریاضی است. انسان و علوم انسانی را صریحاً دانسته یا ندانسته تابع علوم طبیعت میدانند در این دیدگاه انسان «چیز» است. مثل دورکیم فنومنهایی که دورکیم میگوید و روابط اجتماع را با فنومن به سبک علمی بررسی میکند، بزرگترین توهین به انسان است؛ انسان را در مقابل چیزها، «چیز» یا در مقابل اشیاء شی تصور میکند این حوالت تاریخ استکبار و جبر است و جباریت انسان نسبت به دیگری است.
انسانی که انسان دیگر را چیز کرد، جبار و مستکبر است. به طریق اولی و متقابلاً انسانی که چیز تلقی شد نسبت به بقیه همین طور است. هرمنوتیک غربیها را به طور مطلق نمیپذیریم ولی در مقابل دو روش دیگر با شرایطی این روش را میپذیریم سه مبحث و روش و متد هست یکی بیشتر اصرار به دیالکتیک میکند و دیگری اصرار به لاسیانتیستیک دارد که متأسفانه در مملکت ما عواملی و اشخاصی از مشروطه به این طرف بودهاند که خیلی به سیانتیستیک و شناختشناسی علمی اهمیت میدادند باید امروز کتاب شاله را بخوانیم و ببینیم چیست.
از یک طرف ملاحظه میکنید که علم جدید است در مقابل آن خیره میشوید اما لازمه علم ملاحظه میکنید که علم جدید است در مقابل آن خیره میشوید، اما لازمه علم جدید چه بوده است؟«چیز کردن» انسان به اصطلاح غربیها امروز که «فردینگ لیشونگ» به آلمانی و به فرانسه «شوزیفیکاسیون» میشود،متقابلاً همدیگر را چیزی در میان چیزها به شمار بیاوریم.
اما راجع به هرمنوتیک، الان هرمنوتیک در بحران است. کاملاً بنده هرمنوتیک را به تعبیر روش تفقه و زندآگاهی قبول میکنم و توضیح خواهم داد که چرا زندآگاهی میگویم. زندآگاهی میگوییم و آن را با «تفسیر» و «تفصیل» مقایسه خواهم کرد. پیشنهاد هم نمیکنم که همه این لفظ را بگویید، صاحب اختیار هستید. به هر حال هرمنوتیک بالنسبه برای انقلاب حقیقی جهانی، راه را باز میکند.
در هرمنوتیک و حتی دیالکتیک به معنی هگلی و مارکس و غیره نیز اصرار نیست که بخواهد دانسته و یا ندانسته همه چیز را ببرند به علوم پایه و همه چیز را بر اساس علوم طبیعت و ریاضی تفسیر کنند. در حالی که در فلسفههای علمی اصرار تام و تمام به آن است. طرفداران علم و اصالت علم حتی اگر بخواهند خدایی را هم در کار بیاورند، باید آن خدا را با علم جمع کنند، الله که هیچ، خدا میداند که با خدای خود در این تفاسیر علمی چه میکنند و با این «چیز» تلقی کردن همه امور، در این آخرالزمان، به سر خود و خدایشان چه میآورند!
بنده میتوانم در میان هرمنوتها کسانی را معرفی کنم که با بدبینی به 400، 500 سال تاریخ سیاه و تاریک عصر جدید نگاه میکنند و آن را نفی میکنند ، اما متذکر اسمی که معبودشان بوده نمیشوند و انتظار ظهور اسم دیگر و انقلاب جهانی را طرح نمیکنند مسئله انتظار شرط است.
اما انتظاری که قرین با مجاهدت و انقلاب باشد، نه آنکه همچنان در نیستانگاری مضاعف و ظلم و جور آخرالزمان باشیم و با مطلق گرفتن آزادی، برابری و برادری غربی و علم و مدرنیته دنبالهرو آنان باشیم درست است که با ظهور امام زمان (عج) وقت انقلابی جهانی پیدا میشود، اما از هم اکنون راه و صراط مستقیم آن است که با جهاد اکبر و اصغر و مجاهدت در نظری سیانتیستیک و دیالکتیک بایستیم.
بعضی از غربیها مباحث لاسیانتیک، لادیالکتیک و هرمنوتیک را با هم جمع بعد بیشتر توضیح میدهم که اینها چه کسانی هستند چون باید توضیح بدهم که «اکلکتیک» و «التقاط» و «سنکرتیسم» و «اختلاط» چیست و اینها چه کردهاند و چه قماش اشخاصی هستند.
حتی اگر خیلی باسواد هم باشند مثل هابرماس که آخرین بازمانده «اکل مکتب فرانکفورت» است اغلب اینها هم یهودی غیرابراهیمی و در خدمت مطامع و اهواء نفس دولتهای آخرالزمان هستند. یکی از آنها که رفت، آدرنو بود که من خیلی از او بدم میآمد کتابهایش را هم خواندم دیگری مارکوزه بود و فعلاً یورگن هابرماس که آدم باسواد و پرمعلوماتی هم هست اما باید دید که چرا این سه روش را با هم مخلوط کردهاند. کار آنها در حقیقت درایش است، نه سرایش.