به گزارش حلقه وصل، مهدی متولیان، فعال فرهنگی در یادداشتی تلگرامی نوشت:
شاید مهمترین درسی که استاد شهید سیدمرتضی آوینی به ما داد، از جایی شروع شد که در ضمن جملهای گفت: «عرفان را که حقیقت دین است...»
با تصوری که تا آن زمان از عرفان داشتم، به نظرم حرف شاذی بود اما از طرف دیگر وقتی کتاب "گنجینهی آسمانی"اش را زیر و رو میکردم تا جملات نغزش را برای تراکتهای پایگاه بسیجمان جدا کنم، به این نتیجه رسیدم که این یک رسالهی عرفانی است.
یک دیوان حافظ است که به جای شعر منظوم کلاسیک، نثر کلاسیک دارد. باور کنید گاهی به آن تفأل هم زدهام!...
هیچ اثری بهتر از این مکتوب عرفانی نمیتوانست رزمندگان انقلاب اسلامی را توصیف و معرفی کند. از جمله آنجا که نوشته بود: «آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند، ما در شبهای عملیات آزمودیم.» اما در نهایت دوهزاریام وقتی افتاد که مقالهی "کدام عرفان؟" را خواندم. مقالهای که با تلخی تمام به عرفانبازی شبه روشنفکرها میتاخت و صریح میگفت عرفان حقیقی در جبهه و بین رزمندگان و شهدا تجربه شده. البته واقعاً عجیب بود – هنوز هم هست – که پزیشن عارف بودن را اغلب همین روشنفکرجماعت، با همهی روحیهی غربزدگیشان به خود میگیرند و حتی چهبسیار موقعیتها که با افاضات مثلاً عرفانی، معتقدات مذهبیها و انقلابیها را تخطئه میکنند؛ که مثلاً اینها اهل زهد و ظاهرند و ما عارف و باطننگریم!
اما واقعیت فراتر از این شامورتیبازیها نشان میدهد که مهمترین پایانهی عرفانی تاریخ، عاشورا است. همان که در تمام قرون گذشته با معتقدات شیعیان عجین بوده و مهمترین منبع الهام انقلاب اسلامی و وقایع در دل آن بوده است.
انقلاب اسلامی رسماً با همدستی حافظ لسانالغیب، سعدی شیرینسخن، بایزید بسطامی و ابوسعید ابالخیر و رفقا شکل گرفت. آنها یک شب در سال ۱۳۴۲ شمسی، دور هم جمع شدند و یکباره تصمیم گرفتند بهروز شوند و با مقتضیات زمان پیش بروند. لذا محض فنای فی الله، "مبارزه با ظلم و استکبار" را هم به پکیج عقایدشان اضافه کردند و شد آنچه شد. لذا است که استاد شهید یادمان داد که مهمترین معارض و مانع مدرنیسم غربی، عرفان اصیل اسلامی است.
اما پس چهطور اصلیترین پرچمداران مدرنیسم شهبانویی در این کشور، توانستهاند عَلَم عرفان را هم بلند کنند و حتی تا آنجا موفق شدهاند که بار معنایی کلمهی عرفان را به نفع ادا و اطوار خود مصادره کنند؟!... شاید به همین دلیل بوده باشد که روشنفکران، بوقچیهای خوبی هستند، اما عُرفای حقیقی اهل کتمان و سکوتند. وگرنه تاریخ این انقلاب و شخصیتهایش که پُر است از انواع حالات و تجربههای عرفان عملی؛ از جمله پدیدهی آشنا و پرتکرار "شهادت" که نمونهی متأخرش همین حاجقاسم سلیمانی بود؛ به احوالاتش نگاه کنید. کرامات عرفانی اگر برای مدعیان روشنکفری افسانه باشد، برای فرزندان انقلاب اسلامی خاطره است... بله؛ تیتر مهمترین درس استاد شهیدمان این بود: "راه عرفان حقیقی، راه سیدالشهدا(ع) است"
به هر روی دیگر برای من یقینی است که تفکر انقلاب اسلامی، همان تفکر عرفان اسلامی است و فطرت انسان که طالب عرفان است، با تفکر انقلاب ما اقناع و اشباع میشود. تا اینجای مطلب، بیان درس استاد بود. اما بعداً پاشِشهای فکری خودم در این موضوع را در پُستی دیگر طرح خواهم کرد برای پاسخ به این سؤال: مشکل کجاست که علیرغم این حقیقت، افکار عمومی، محافل روشنفکری، علمی و پژوهشی، به تفکر انقلاب اسلامی، ظن عرفانی ندارند؟ مشکل کجاست که دویست و پنجاه و اندی دکان عرفانبازی، مشتاقان سادهدل عرفان را به خود میکشند، اما دستگاه فکری انقلاب اسلامی نمی تواند؟ آیا واقعا نمیتواند؟