
علم دو ساحت کلی در نسبت با اشیاء دارد نخست ساحت تولید علم و دوم ساحت توزیع علم که در هر دو ساحت نخبگان میتوانند نقش داشته باشند، البته با تفاوت در سهم. مثلا در ساحت تولید علم فهم نخبگان محوری است و در ساحت توزیع علم سهم نخبگان غیر محوری است البته این به معنای حاشیهای نیست به فرض چندین نسل جریانی که میتوانند در مقوله نشر علم داشته باشند یکی از آنها هم نخبگان هستند اما در بحث تولید علم، جریان نخبگان از چند نقطه در خصوص علم باید مدنظر قرار گیرد.
معمولاً نخبگان در مقایسه با دیگر اعضای جامعه علمی در مقام رصد موضوعات علمی از دیگران پیشتازتر هستند و این به معنی عام است یعنی اگر علم را در محورهای صدگانه قرار دهیم در عموم این محورها نخبگان زودتر رصد میکنند و کار دیگرشان نیز معمولاً نخبگان در گزینش مفاهیم رصد شده مناسب با نیازهای جامعه موفقتر هستند.
مثلاً اعضای عادی جامعه علمی ممکن است مشغول به یک موضوعات و محورهایی بشوند که آن موضوعات علمی هم هستند اما ضرورتاً از اولویت ضروری برای جامعه خودشان برخوردار نباشند، به طور مثال یک نخبه علمی درحالی که ۱۰ پرونده علمی را دراختیار دارد متوجه میشود که شرایط زمانه الان نیازمند پرونده ایکس است و همان را در دست کار قرار میدهد که اگر این پرونده زودتر یا دیرتر از آن زمان منتشر شود درحالیکه علمی است اما تاثیرگذاری اجتماعی آن میتواند حداقلی باشد.
پس یک نخبه علمی صرفاً به کار علمی مثل اعضای عادی جامعه علمی مشغول نیست، بلکه از میان مسئلههای علمی که با آنها سروکار دارد به درستی موضوعاتی را گزینش میکند که بیشترین کارکرد را در جامعه دارد.
نخبگان علمی در حوزه نشر به دلیل ارتباطات علمی که دارند زودتر از دیگران ساختارهای تعریف شده را برای حضور در نشر میتوانند رعایت کنند مثلاً بسیاری از کتابهای تاثیرگذار در حوزههای مختلف علمی قبل از اینکه انتشار عمومی پیدا کنند معمولاً دست نخبگان علمی میرسد، حال یا مؤلف شخصاً خودش با استادش ارتباط برقرار کرده و سالهایی که نویسنده کتاب را مینویسد به مراکز دیگر از جمله کلاس و مراکز علمی میرود و بارقههای موضوع مورد پذیرش خود را کار میکند تا زمانی که منتشر شود و خیلی زودتر از اینکه کتابها و نگارشهای علمی در اختیار عموم قرار بگیرند، به عنوان نهادهای رسمی نشر در اختیار نخبگان قرار میگیرند و نخبگان در این مرحله هم میتوانند در تصحیح ایده و نظر و تکمیل آنها در دایره نخبگانی موثر میتوانند باشند.
مثلاً دانشجوی یک استاد نخبه، یک کتابی را در دست تالیف دارد و ایدهای دارد که این کلیدی و خوب است بدون واسطه استاد نخبه این دانشجو نمیتواند ایده خود را روی میز یک مجموعه نخبگان علمی قرار بدهد حتی بعد از اینکه کتاب را منتشر کند اگر این دانشجو از اعتبار و شهرت کافی برخوردار نباشد به سختی این کتاب روی میز نخبگان قرار میگیرد در حالیکه اگر این کتاب واسطهای به عنوان یک استاد نخبه داشته باشد، این استاد از ظرفیت فراختری برخوردار است تا کتاب را در جامعه منتقل کند معمولاً هم این آثار به طور طبیعی در مجامع علمی قرار میگیرد ولی کمتر رسالت و کار یک عالم نخبه جدا از فعالیت عموم اعضای جامعه علمی ارزیابی میشود، پس نخبگان هم در تولید و هم توزیع علم نقش محوری دارند که نخستین نقش اصلی و دوم در دایره اعضا نقش دارند.
نکته دیگر که به بُعد انگیزشی علم در جامعه مربوط میشود خود تطور حیات علمی یک نخبه است چه بی آنکه خود نخبه خارج از فعالیتهای علمی خود به آن نظری داشته باشد معمولاً همین که یک حیات علمی موفق دارد در معرض نقد جامعه علمی قرار میگیرند، مثلاً یک استادی چون دکتر حسابی یا علامه جعفری به طور طبیعی کار خود را انجام میدهند و خارج از آن پروژههای علمی که برای خود تعریف کردند کار دیگری ندارند اما عموم جامعه اعم از جامعه علمی و غیر علمی معمولاً اینها را وقتی نگاه میکنند که قاعدتاً هم جنبه الگویی برای جامعه خود دارند و از اینها یک شخصیتهایی میسازند که در فراهم کردن بستر اولیه و عمومی علم موثر است یعنی بُعد انگیزشی علم را در جامعه باز میکند.
ای بسا یک شخصیتی چون علامه جعفری هیچ گاه در پروژه علمی خود تبلیغ برای جذب جوانان مستعد به طرف حوزههای علمیه نداشته یا دکتر حسابی شخصا مسئلهاش این نبوده که چکار کند جوانان نخبه در مقام انتخاب رشته به سمت فیزیک بیایند اما وضع زندگی آنها به گونهای بوده که کسانی را که به هر دلیل با آنها مواجه میشدند به لحاظ روانی قانع میکرده که اینها باید همین راه را ادامه بدهند بی آنکه متوجه شوند مثلاً راه علامه جعفری را مثلاً در انتخاب رشته فلسفه انتخاب کردهاند، این یک نقش پنهان و نرمی است که عالمان دینی و نخبگانشان دارند که برای جامعه علمی و غیر علمی میتواند مفید باشد.
بنابراین نقش نخبگان در یک جامعه و دین خاص نیست بلکه همه جوامع شخصیتهایی دارند که در حوزه علم اینها را تبدیل به الگو کردند در هر حال نخبگان در مقیاس جهانی سمفونی علم تاریخی بشر را رقم میزنند این هم دوباره از آن کارهایی است که خود علما هیچ زمان لازم نمیدانستند که توجه تفضیلی بدان داشته باشند یعنی مثلاً شما در نظر بگیرید یک نظریه و یک نظر داریم اعضای جامعه علمی معمولاً نظرهای علمی تولید میکنند ولی نظریه علمی کار نخبگان است.
در یک سطح کلانتر هم ما یک نظر، نظریه و پارادایم داریم که نظریههای علمی ترکیبی از نظرها و پارادایمهای علمی ترکیبی از نظریههای علمی هستند، یعنی مثلا یک پارادایمی در فلسفه علم به وجود میآید میبینیم یک تکه آن را نظریه یک مسلمان در ایران تامین کرده و یک بخش و نظریه یک یهودی مثلاً در اسرائیل و یک بخش را یک روسی در اسرائیل تعیین میکند با اینکه انسانهایی از حوزههای مختلف هستند و گرایشات مکتبی مختلف دارند و ای بسا رویکردهای سیاسی متضادی هم در دوران حیات داشتند اما در مجموع این نظریه در یک سطح دیگر به هم میپیوندند و آن سمفونی علم تاریخی بشر را رقم میزنند بنابراین این پارادایمها به یک فرد خاصی اختصاص ندارد شاید ما آن را به یک مکتب اختصاص دهیم، برخلاف نظریهها که مثلا فلان نظریه را به انیشتین یا هگل نسبت میدهیم.
در نهایت در حوزه فرهنگ تخصصی غیر نخبگان ورود ندارند و فقط نخبگان و اعضای علمی وابسته به همان حوزه تخصصی در این حوزه ورود میکنند نخبگان معمولاً بنیادها را میسازند و افقها را روشن میکنند ولی در فرآیند یعنی فاصله حرکت در موقف به افق معمولا نخبگان نقش کلیدی ندارند چرا که علم زمانی میخواهد به فرهنگ تبدیل شود مؤلفههای غیر معرفتی هم با آن آمیخته میشود و معمولا بهره نخبگان از این مؤلفههای غیر معرفتی، اندک و ضعیف است.