به گزارش حلقه وصل، قاسم عباسی از رزمندگان تخریبچی دوران دفاع مقدس در خاطره ای نوشت:
وقتی تهران مرخصی بودیم سعید خانی با یه موتور اومد دنبالم. موتور نارنجی رنگ درب و داغون. یادم نیست کجا می رفتیم ولی دو تَرک خیابون خطرناک جاده ساوه قدیم رو به سمت اسلامشهر در پیش گرفتیم. خیابونی پر از ماشین سنگین و بی خط کشی و تابلو و علامت. سعید اون قدر خوب و با مهارت رانندگی می کرد که تعجب کردم.
همچین حرفه ای لابلای ماشین ها رو رد می کرد که چند بار از پشت با تعجب صورتش رو نگاه کردم. دیدم تازه با یه دستش هم داره با سر و صورتش ور می ره و یه دستش فقط به فرمونه.
ناگهان بین یه تریلی هیجده چرخ و اتوبوس گیر افتادیم. با سرعت زیاد می خواست اتوبوس رو رد کنه که نمی تونست.
تو سرعت و حرکت، بین دود و گاز و سایه نزدیک به هم دو ماشین گیر کرده بودیم و مثل یه کوچه خیلی باریک سعید بین شون با سرعت زیاد رانندگی می کرد. نفسم تو سینه حبس شده بود و محکم دو دستی لباس سعید رو از پشت چسبیدم.
هر چی سعید گاز می داد و به سر اتوبوس می رسید، اتوبوس با تخته گاز سرعت می گرفت و نمی ذاشت رد بشیم. شاید حتی یکی دو بار هم فرمونش رو به سمت تریلی کج کرد و قصد آزار ما رو داشت.
ناگهان تو این اوضاع سعید گفت اتوبوسه اتوبوسه بعد از ته دل زد زیر خنده و با صدای غش غش می خندید. چند بار پشت سر هم تکرار کرد و خنده نذاشت حرفش رو تموم کنه.
پیش خود گفتم خُل شده لابد می خواد بگه اتوبوسه الآن ما رو می کشه که باید گریه کنه. پس چرا از خنده روده بر شده.
جرئت نمی کردم بپرسم چی می خوای بگی. چون می ترسیدم سرش رو برای رسیدن صدا رو به من کنه و آنی زیر چرخ تریلی بریم. اون قدر از ته دل می خندید که با دهان باز صورتش کمی رو به آسمون کج می شد.
وقتی اتوبوس را رد کردیم و جان سالم به در بردیم، در حالی که منتظر بودم شاکی بشه و به راننده اتوبوس دری وری بگه با خنده گفت اتوبوسه داشت با من انداختنکی بازی می کرد.
سعید خانی(خوانینی) به اتفاق امیرسبزعلی هر دو با یه مین والمرا در مرداد ماه ۶۶ در همین ایام تو میدون مین دوپازا شهید شدند.
در عکس بالا، سر شهید سعید خانی بین سر من و مهدی حق شنو هست. با مینی بوس از مقر تخریب عازم کرخه و پیوستن به گردان شهادت برای عملیات کربلای هشت بودیم. فردا شبش تو نوک مدادی کانال ماهی به اتفاق گردان میثم به دل عراقیا زدیم. زائده کنار چشم راست سعید خانی جای ترکش خمپاره است. زیر پل سه راه شهادت فاو تو کارخونه نمک. با همون خمپاره ای که نادر پشتکوهی(اوستا) شهید شد. یاد دوستان مونده باشه تو اون انفجار اواخر زیر پل من و سعید کنار هم بودیم و پس از اصابت ترکش، زیر آتیش تو تاریکی من سعید رو بردم به بهداری بلوکی پلنگی رنگ سر سه راه کارخونه نمک.
بازی انداختنکی: وقتی کوچک بودیم دو تا دوچرخه کنار هم برای رو کم کنی فرمون شون رو این ور و اون ور می کردن و در حالت تعادل و در جا ایستادن بدون اینکه پای خود را زمین بذارن، تلاش می کردن همدیگر رو زمین بندازن. هر دوچرخه ای که می افتاد و یا دوچرخه سوار پایش رو روی زمین می ذاشت بازی رو می باخت.