تاریخ انتشار: 06:08 - 14 مرداد 1401
کد خبر: 587440

روی زخمش خاک ریختند اما خونش بند نیامد!

بی حال می شود، خون ازش می رود، یک لبخند می زند و فقط می گوید من را به طرف قبله کنید، همرزمانش می آیند با گوشی‌شان نور می زنند، می بینند دارد خون می آید.