به گزارش حلقه وصل، صدای بوقهای ممتد، خیابان را پر کرده اما هیچکس اخم و اعتراض نمیکند. رانندهها و عابران پیاده مشتاقانه رد صدای بوق را میگیرند و با دیدن جوانکهایی که صورتشان را همرنگ پرچم روی دوششان کردهاند، لبخند میزنند. چند ساعت بیشتر به بازی مرگ و زندگی و تلاش برای گذر از پل معلق و لرزانِ صعود برای پیوستن به جمع برترینها نمانده. درخشش تیم ملی در رقابت با بزرگان فوتبال دنیا باعث شده همه مردم - هوادار و غیرهوادار – با نگاه احترامآمیزی به نمایندگانشان در این آوردگاه جهانی نگاه کنند و هرکدام هرطور میتوانند، تقدیر و حمایتشان را از سربازان وطن در این میدان ورزشی اعلام کنند. اما در میان هیاهوی دوستداشتنی مردم شهر چند ساعت قبل از بازی با پرتغال، حال و هوای مسافران وَنی که راهش را به سمت امامزاده علیاکبر (ع) چیذر کج کرده، کمی متفاوت است. لبهایشان مثل همه اهالی شهر از پر شدن کوچه و خیابان از آن پرچمهای زیبای سه رنگ و سرود قهرمانی خندان است اما دلشان جای دیگری است؛ در خانه یک سرباز جوان که برای در اهتزار ماندن این پرچم مقدس زیر سایه بلند امنیت، چشمش را بر عزیزترینهایش بست؛ پدر، مادر و جان شیرینش...
این روزها بعد از فرونشستن التهابات غائله خیابان پاسداران و اعدام راننده عامل شهادت 3 مأمور نیروی انتظامی در این واقعه و درحالیکه رسیدگی به پرونده دیگر متهمان این حادثه همچنان ادامهدارد، فرصت مناسبی است برای مرور حاشیههای دیدار صمیمانه دختران جوان موسسه فرهنگی «طلوع حق» با پدر شهید «محمدحسین حدادیان»، شهید مدافع امنیت.
خودش دعوتتان کرده
«شهدا هم مثل شماها بودند. تصور نکنید خیلی میان آنها و شما فاصله است. ویژگی آنها این بود که کارهایشان را خالصانه انجام میدادند. شما هم خودتان را دستکم نگیرید. اگر شهید دعوتتان نکردهبود، الان اینجا نبودید.» خوشامدگویی شیرین پدر شهید که قند در دل مهمانان آب میکند، «صفورا علیشاهی»، یکی از حاضران هم لبخند بر لب در تأیید صحبتهای او میگوید: «حوادث شهادت شهید حدادیان باعث شد نسبت به او ارادت خاصی پیدا کنم و گهگاه به زیارت مزارش بروم. خیلی دوست داشتم دیداری هم با شما خانواده محترم شهید داشتهباشم اما قسمتم نمیشد. یک روز سر مزار شهید آمدم و گفتم: یادت باشد آخرش هم مرا دعوت نکردی ها... برایم باورکردنی نبود که 3،4 روز بعد از موسسه طلوع حق اعلام شد قرار است در برنامه دیدار با خانواده شهدا، این بار به منزل شما بیاییم. با این اتفاق، زنده بودن شهدا و حضورشان در کنار ما برایم مسجل شد.»
مثل شهدا، فرزند زمان خودتان باشید
«تعارف نداریم؛ دشمن الان چشم دیدن شما بچههای انقلابی را ندارد. دشمن هم مثل سابق نیست. یک وقت به خودمان میآییم میبینیم دشمن، دوست، برادر یا فرزند خودمان است. شما در این شرایط باید سفت و سخت کار کنید و از این شاخه به آن شاخه پریدن هم خودداری کنید. یادتان باشد در فضای مجازی هم حضور مؤثر داشته باشید. مادر محمدحسین همیشه از حضور و فعالیت او در فضای مجازی واهمه داشت اما من عقیده دارم اتفاقاً شما بچههای معتقد و انقلابی باید در این فضا باشید و روشنگری کنید. غیبت امثال شما باعث به بیراهه رفتن این فضا شده است.» پدر شهید در ادامه خطاب به دختران جوان حاضر در جلسه میگوید: «معیار زندگیتان را دستورات خدا و پیامبر (ص) و صحبتها و راهنماییهای مقام معظم رهبری قرار دهید. البته بگویم که مسیر آسانی نخواهد بود و فشار، سختی، طعنه و کنایههای فراوانی متحمل خواهید شد. اما این دوره جوانی را که به سلامت بگذرانید، توشه ارزشمندی برای زندگی سعادتمند میانسالیتان فراهم خواهید کرد.»
استخدامم نکردند، اما افتخاری که میتوانم خدمت کنم
«محمدحسین در حوزه مقاومت بسیجی که فعالیت میکرد، در یک مقطع متوجه تخلف فرمانده حوزه شد و طبق وظیفه، آن تخلف را گزارش کرد. اما بر خلاف انتظار به جای رسیدگی، آن نامه به دست خود آن فرمانده رسید و برای محمدحسین دردسرهایی ایجاد شد. این ماجرا مصادف بود با تلاشهای او برای استخدامش در سپاه که بسیار مشتاق آن بود. البته من دلم میخواست همان خدمت ساده و خالصانهاش در بسیج را ادامه دهد. خلاصه، عملکرد نامناسب چند نفر درخصوص همان وظیفهشناسی محمدحسین در گزارش تخلف فرمانده حوزه، باعث شد با درخواست استخدامش مخالفت شود.» پدر لبخند رضایت و غرور بر لب ادامه میدهد: «شاید هرکس بود، دلگیر و دلسرد میشد و جا میزد اما محمدحسین همچنان با علاقه به فعالیتش در بسیج ادامه داد. میگفت: استخدامم نکردند اما افتخاری که میتوانم خدمت کنم.»
به یاد هر کس بود، یادمان کرد
هرچقدر غم فراق محمدحسین، سنگین و تحمل جای خالیاش برای خانواده، سخت بوده اما داستانها و ماجراهای پس از شهادتش برایشان شیرین و آرامشبخش بوده. پدر مکثی میکند و میگوید: «بعد از شهادت محمدحسین به ما ثابت شد شهدای انقلاب و دفاع مقدس و شهدای سالهای پس از جنگ، همه با هم انس و ارتباط دارند. محمدحسین به بعضی شهدا از جمله شهید صیاد شیرازی و شهید زینالدین خیلی علاقه داشت. یکی از عزیزانی که بعد از شهادتش به خانه ما آمدند و به ما دلگرمی دادند، مادر شهید زینالدین بودند. اما این تمام ماجرا نبود.» حاج آقا حدادیان برگهای از لای سررسیدش بیرون میآورد و ادامه میدهد: «میدانستیم محمدحسین از مدتی قبل از شهادتش برنامه منظم زیارت عاشوراخوانی داشت. تسبیحات بعد از نماز ظهر را که میگفت، بلافاصله شروع به خواندن زیارت عاشورا میکرد. قبل از آمدن مادر شهید زینالدین به خانهمان، در وسایل محمدحسین این برگه را پیدا کردهبودم که رویش نام کسانی را نوشته بود که هر روز به نیابت از یکی از آنها زیارت عاشورا میخواند. جالب است بدانید زیارت عاشورای سومین روز از آن برنامه را به نیت شهید زینالدین خوانده بود. این اتفاق که افتاد، یقین کردیم شهدا اجازه نمیدهند دینی به گردنشان بماند. شهید زینالدین در مقابل زیارت عاشورایی که محمدحسین برایش خواندهبود، به دل مادر بزرگوارش انداختهبود از قم به خانه ما بیایند درحالیکه هیچ سابقه آشنایی با ما نداشتند. خانواده شهید حججی، خانواده شهید همت، خانواده شهید ابراهیم هادی هم به دیدار ما آمدند. یک بار در این برگه دقیق شدم و دیدم اغلب کسانی که محمدحسین به نیابتشان زیارت عاشورا خواندهبود، خودشان یا خانواده یا بستگانشان بعد از شهادت او به طریقی با ما ارتباط برقرار کردند. نام مقام معظم رهبری هم در این فهرست بود و ایشان هم بعد از شهادت محمدحسین به منزل ما تشریف آوردند.»
راست گفته اند دل به دل راه دارد
«بارها به مادرش گفتهبود: شهدا همهشان خوباند اما بعضی شهدا خونشان خیلی جوشان و جریانساز است. دلش میخواست خودش هم یک شهید جریان ساز باشد و شهید زمانه خودش، شهید محسن حججی را یکی از این شهدا میدانست. و جالب اینکه چند ساعت بعد از شهادتش، اولین عکسهایی که از محمدحسین منتشر شد، تصویر او را در کنار تصویر شهید حججی قرار دادهبودند.» پدر انگار خاطره دلپذیری در ذهنش جرقه زدهباشد، نفسی تازه میکند و با لبخند ادامهمیدهد: «در آن روزهای ابتدایی شهادت محمدحسین که ما بسیار آشفته بودیم، همسر شهید حججی تماس گرفتند و گفتند قصد دارند به دیدارمان بیایند. وقتی این خانواده گرانقدر به خانهمان آمدند، یک حس و حال و آرامش خاصی به ما دادند. جالب است که همسر شهید پسرشان را که خسته راه بود، برای خواباندن به اتاق محمدحسین بردند و او هم با آرامشی عجیب روی بالش محمدحسین به خواب رفت. مادر محمدحسین اسباب بازیهای کودکی او را که کاملاً سالم مانده، در اختیار پسر شهید حججی قرار داد و خیلی برایمان جالب بود که او از میان آنهمه اسباب بازی به ماشینی گرایش پیدا کرد که محمدحسین خیلی آن را دوست داشت.»
بشارت آقا دلمان را آرام کرد
«مقام معظم رهبری همین جا روی این مبل نشستهبودند. وقتی من ماوقع شهادت محمدحسین را برایشان شرح دادم، ایشان عصایشان را عمود بر زمین قرار دادند و شاید حدود یک دقیقه فکر کردند. بعد گفتند: از دست دادن فرزند، خیلی سخت است. اما خب خداوند چنین فرزندی را هم به هر کسی نمیدهد. بعد گفتند: اینهایی که شما تعریف میکنید که آیا محمدحسین اول تیر خورد، یا جمجمهاش خرد شد یا چشمش...، اینها برای شهید به اندازه یک افتادن از اسب است. این فرمایش آقا برای ما خیلی آرامشبخش بود.» حاج آقا حدادیان عرق از پیشانی میگیرد و ادامه میدهد: «آقا با یک نکته دیگر هم به ما قوت قلب دادند؛ فرمودند: شهادت محمدحسین آثار و برکاتی دارد که نظام و مردم بعدها آن را درک میکنند. همینطور هم شد؛ رسوا شدن دراویش گمراه و تعطیل شدن کلاسها و جلساتشان و رسوا شدن حامیان آنها، از جمله این برکات بود.»
آن خانم گفت: حلالم کنید، به امثال محمدحسین بد کردم!
پدر شهید حدادیان یک مثال عینی هم در این زمینه برای مهمانانش دارد: «چند وقت قبل یک خانم در صفحه شخصیام در اینستاگرام پیام گذاشته و نوشتهبود: مرا حلال کنید. من به محمدحسین و امثال او خیلی بد کردم! وقتی این پیام چند بار تکرار شد، از ایشان سئوال کردم ماجرا چیست؟ قرار شد سر مزار محمدحسین پاسخ مرا بدهند. در دفتر آستان امامزاده علیاکبر (ع) با ایشان که خانم بسیار محجبهای بودند و میگفتند چند ماهی است که این حجاب را انتخاب کردهاند، گفتوگو کردم. ایشان گفتند: 6 سال قبل در 20 سالگی ناخواسته جذب یک فرقه شدم که در ابتدا جلساتش فقط به گفتن ذکر «یا علی (ع)» محدود میشد. اما بعد از مدتی پیر فرقه مرا به خانهاش دعوت کرد و بعد از مقدمهچینی گفت: همانطور که در زمان امام حسین (ع)، حضرت زینب (س) داشتند، هر زمان هم میتواند زینب زمان خودش را داشتهباشد و افرادی میتوانند به این سطح برسند. و گفت: اگر تو با ما همکاری کنی، میتوانی زینب زمان خودت شوی! نمیدانستم اما آنها در ادامه با روشهایی که بلد بودند، از نظر روحی در من نفوذ کردهبودند و خوابهای موردنظر خودشان را به من القا میکردند و وقتی خوابم را برایشان بازگو میکردم، میگفتند: حالا یک مرحله ارتقا پیدا کردهای. اما این ظاهر فریبنده ماجرا بود و ارتباط با آن فرد عواقب وحشتناک و جبران ناپذیری برای من داشت و به هتک حرمتم انجامید. او در ادامه اصرار به ازدواج پنهانی داشت که زیر بار نرفتم. با رفتارهای اینچنینی و دروغهایی که از او دیدم، تصمیم گرفتم از فرقه جدا شوم. اما همهچیز به این سادگی نبود. وقتی به خودم آمدم که حدود 150 نفر ازجمله برادر و پدرم از طریق من جذب این فرقه جعلی و گمراه شدهبودند! تهدیدهای گردانندگان فرقه هم شروع شد و گفتند: به همان سادگی که خواب میدیدی، به همان سادگی هم زندگیات را خراب میکنیم و هیچ آیندهای نخواهی داشت. آن فرد هم دستبردار نبود و با اینکه شماره تلفن و تمام راههای ارتباطی را از بین بردهبودم، از طریق پدرم تلاش کرد به من ضربه بزند. او به پدرم گفتهبود: دخترتان دچار بیماری روانی شده و باید در بیمارستان بستری شود. پدرم هم که باور کردهبود، با اصرار از من میخواست به بیمارستان بروم. من میخواستم به آنها بگویم ماهیت این فرقه چیست و چه بلاهایی سر من آوردهاند اما نمیتوانستم. آن ماجراها مصادف شد با واقعه خیابان پاسداران و شهادت محمدحسین و آن 3 سرباز. وقتی شما و مادر محمدحسین از ماجراهای شهادت او توسط اعضای این فرقه میگفتید، دلم میخواست بگویم در این فرقهها خیلی مسائل بدتر از اینها وجود دارد...» حاج آقا سری به افسوس تکان میدهد و در ادامه میگوید: «آن خانم بعد از واقعه خیابان پاسداران بهشدت عذاب وجدان گرفتهبود و دلش میخواست گذشتهاش را جبران کند اما نمیدانست چطور. مگر میتوانست به خانه تکتک آن افرادی که باعث آشناییشان با آن فرقه شدهبود، برود و آنها را آگاه کند؟ من وقتی چند نویسنده و فعال فرهنگی به خانهمان آمدهبودند، به آنها گفتم: به جای نوشتن درباره شهدایی مثل محمدحسین، بیایید درباره معرفی این فرقههای ضاله و ماهیتشان بنویسید، فرقههایی که با پولهای انگلیسی و فرانسوی تغذیه میشوند و دارند باعث گمراهی جوانانمان میشوند.»
حساب مردم گناباد را از دروایش داعشی جدا کنید
«این فرقه ضاله، نام گناباد را یدک میکشند درحالیکه من اینجا وظیفه خودم میدانم به شما بگویم شهر گناباد که 375 شهید دادهاست، اصلاً درویش ندارد.» پدر شهید حدادیان یادی از سفر خاطرهانگیز اخیرشان به شهر گناباد و مهماننوازی گرم مردمان خوب این شهر کرده و ادامه میدهد: «در 20 کیلومتری شهر گناباد، روستایی به نام بیدخت قرار دارد که در زمان رضاخان یک فرقه صوفیه به نام فرقه «بیچارگان» برای تقابل با شیعیان 12 امامی در آن تشکیل شد. در آن زمان امکانات فراوانی ازجمله زمین، چاه آب و پول در اختیار آنها قرار دادهشد. اینکه الان گفته میشود این دروایش پولدار هستند، این پولها متعلق به خودشان نبوده. این، سرمایهگذاری بود که حکومت وقت روی آنها کرد تا در مقابل شیعیان 12 امامی بایستند. بنابراین این دراویش هیچ ارتباطی با مردم گناباد ندارند و حالا هم هر وقت در برنامههای تلویزیونی درباره دراویش گنابادی صحبت کنند، من تماس میگیرم و میگویم: این مطلبی که گفتید، اشتباه است. خوب است بدانید اعضای آن فرقه 35 سال قبل از بیدخت جابهجا شدند و اصلاً سران آنها الان یا در فرانسه زندگی میکنند یا انگلیس و خانههای دومشان اینجاست و فقط به دلیل املاکی که در آن محدوده دارند، در آنجا تردد میکنند.» حاج آقا صحبتهایش را با بیان دغدغه اصلی خانواده محمدحسین به پایان میبرد: «بیدخت حدود 6500 نفر جمعیت دارد که 4500 نفرشان جزو دراویش هستند. و جالب است بدانید وقتی ما آنجا بودیم، همان دراویش آمدهبودند و از این فرقه اعلام انزجار میکردند و میگفتند: این فرقه، فرقه خطرناکی است. افرادی که واقعه خیابان پاسداران را از نزدیک دیدهبودند هم همین را میگفتند. گروهی از افرادی که آن غائله را بهپا کردند، اراذل و اوباش تهران و شهرهای اطراف بودند. ما در این پرونده، از کسی شکایت نکردیم. اساساً دغدغهمان این نیست که یک نفر به عنوان قاتل محمدحسین اعدام شود. دغدغه ما این است که این جریان به مردم شناسانده شود.»
کامنتهایی از روسیه و آلمان
فرقی نمیکند دور باشی یا نزدیک؛ دلت که در کنار جماعتی حضور داشتهباشد، خودت هم حاضری. این حکایت ایرانیان عاشقی بود که از هزاران کیلومتر آنطرفتر از کشورهایی مثل روسیه و آلمان، درست در بحبوحه مسابقات جام جهانی فوتبال، از طریق پخش زنده اینستاگرام بیننده دقایقی از این دیدار بودند و دلهایشان تا ایران و تا همسایگی امامزاده علیاکبر (ع) پرواز کردهبود. آنها در کامنتهایشان نوشتهبودند: «خوش به حالتان. کاش ما هم آنجا بودیم و همراه شما به دیدار این خانواده شهید عزیز میرفتیم.»