
سرویس معرفی: مراسم یادبود سردار شهید «حاج حسین همدانی» و تجلیل از فاطمه چراغنوروزی، همسر شهید حسین همدانی و راوی کتاب «خداحافظ سالار» با حضور اهالی فرهنگ و هنر و خانواده معزز شهدای مدافع حرم در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد. در این مراسم «تسبیح شهید حججی» تقدیم خانواده شهید همدانی شد و خانواده شهید حسین همدانی «انگشتر شهید همدانی» را به حمید حسام، نویسنده کتاب خداحافظ سالار تقدیم کردند.
میثم نیلی (مدیرعامل مجمع ناشران انقلاب اسلامی)، سردار مظاهر مجیدی (فرمانده سپاه انصارالحسین همدان)، سعید بادامی (یار دیرین شهید حسین همدانی)، دوستپرست (همرزم شهید همدانی) سخنرانان این مراسم بودند. همچنین در این مراسم جواد محقق و احمد بابایی شعر خوانی کردند و محمد گلریز نماهنگ زیبای خود برای شهید همدانی را اجرا کرد.
خط سرخ خون انقلاب امتداد دارد
میثم نیلی: تجلیل از خانواده شهدا خیلی کار آسانی است، چون حقی که شهدا بر گردن ما دارند حق بزرگی است و برگزاری چنین مراسمی کار بزرگی نیست. سوال این است که چرا ما در این دوره زمانی به فرهنگ شهادت و ترویج آن بیشتر نیاز داریم؟ چند شب پیش خدمت خانواده شهید حدادیان (بسیجیای که در غائله خیابان پاسداران شهید شد) بودیم. پدر و مادر این شهید بزرگوار برای ما اثبات میکردند که چرا از شهادت فرزندشان خوشحال هستند؟ ما با دیدن این عظمت از خانه آنها مات و مبهوت بیرون آمدیم. این نشان میدهد که شهید همدانی در امثال شهید حججیها و شهید حدادیانها امتداد دارد، همسر شهید همدانی نیز در همسران شهید حججیها امتداد دارد. با این خونها خط سرخ خون انقلاب امتداد دارد و خط مقاومت پایدار است. امروز هم ما در اینجا گرد آمدیم تا تقدیر کنیم از خانم چراغنوروزی به پاس 40 سال مجاهدت و صبوری در پای این مرد آسمانی و سرباز خمینی و میخواهیم بگوییم که این مسیر امتداد دارد. امیدواریم که کتاب «خداحافظ سالار» تبدیل به کتابی اثرگذار و پرخواننده شود.
هیچ وقت خودش را از مردم جدا نکرد
سردار مظاهر مجیدی: در روزهای آخر و قبل از رفتن حاج حسین همدانی به سوریه با هم تماس تلفنی داشتیم. او در این تماس تلفنی از من سوال کرد که فکر میکنم او کجاست؟ گفتم نمیدانم. گفت کنار مرقد امام رضا(ع) هستم. همان لحظه انگار آب سردی بر روی بدن من ریخته شد. من فکر کردم که آقای همدانی رفتهاند تا از امام رضا(ع) حاجت بگیرند. ایشان کمتر از یک یا دو هفته بعد از این تماس در سوریه به شهادت رسیدند. وجهی که شهید همدانی را از تمام شهدا متمایز میکند، مسئله رزم و جنگ او نبود. هر چند که در این حوزهها هم بسیار قوی عمل میکرد ولی اولین مشخصه شهید همدانی مردمی بودنش بود. هیچ وقت خودش را از مردم جدا نکرد. آقا در مورد ایشان میگویند که وقتی پیکر شهید همدانی را به همدان آوردند، همه آمدند. این «همه»؛ افراد خاصی مثل بچههای سپاه و بسیج نبودند در مراسم تشییع ایشان خیلی از مردم عامی همدان حضور داشتند. خصوصیت دوم شهید همدانی دشمنشناسی ایشان بود. ما در وجود آقای همدان -نه فقط در انقلاب اسلامی بلکه پیش از انقلاب اسلامی- میدیدیم که دشمن کیست و چطور باید با آن مقابله کرد. وقتی به انقلاب اسلامی و دفاع مقدس رسیدیم باز هم ایشان ذرهای از این پارامتر انحراف نداشتند. خیلیها در ابتدا در مسیر انقلاب بودند و بعدها زاویه گرفتند ولی هرگز در مسیر و دشمنشناسی آقای همدانی تغییری ایجاد نشد. ایشان در سخنان خود میگویند: جنگیدن در سوریه مثل جنگیدن در خرمشهر و مهران است. اینکه دشمن کیست و کجا باید با آن درگیر شد، بصیرت میخواهد. در کنترل فتنه 88، آقای همدانی جلودار بودند. ایشان در این باره هم میگویند: هشت ماه فتنه 88 از هشت سال دفاع مقدس سختتر بود. بصریت میخواهد که آدم 40 سال با دشمن درگیر شود و ذرهای در وجود آدم خلاء ایجاد نشود. آقای همدانی پشت صحنه تمام دشمنیها با جمهوری اسلامی ایران را یکی میدانست و میگفت که پشت تمام این توطئهها شیطان بزرگ آمریکا و استعمار پیر انگلیس حضور دارند. نگاه فرهنگی در کنار نگاه نظامی از دیگر ویژگیهای بارز آقای همدانی بود. ایشان زمانی که فرمانده سپاه همدان بود؛ یعنی از بیستهفت و هشت سال پیش حرکت فرهنگی خود را آغاز کرد. شهید همدانی بنای هیئت رزمندان را در همدان گذاشت. بعد از جنگ، در لشکر 32النصارالحسین همدان موزه دفاع مقدس درست کرد. در این روزهای آخر هم که میخواهد به سوریه برود، یکی از خواستههایش ترجمه کتابهای دفاع مقدس به زبانهای دیگر بود. این نگاه خیلی زیباست. در کنار شهید همدانی کسی احساس خستگی نمیکرد. تمام وجود آقای همدانی انرژی و پتانسیل بود. در روزهای آخر عمرش در همدان شروع به ساخت مجتمعی کرده بود. میگفت میخواهم کاری کنم که بچههای رزمنده دفاع مقدس محل و پاتوقی برای گرد هم جمع شدن داشته باشند و به مانند بازنشستههای سایر مشاغل به نشستن در خیابانها روی نیاورند. ایشان تمام سازوکار ساخت این مجتمع را فراهم کرد و ما دوست داشتیم در زمان حیات ایشان این مجتمع را افتتاح کنیم، ولی متاسفانه بعد از شهات ایشان کلنگزنی ساخت این مجتمع اتفاق افتاد و قرار است اسم این مجتمع مزین به نام شهید همدانی باشد.
ذرهای ترس و دودلی در وجود او مشاهده نمیکردم
سعید بادامی: سال 60 تا 62 من راننده حاجآقا بودم و این لیاقت را نداشتم که مثل سایر رزمندهها در پیشانی جنگی عملیاتها خدمت ایشان باشم. شرایط جنگ ایجاب نمیکرد که حاجآقا در شرایط سخت و نفسگیر عملیاتها که بعضا با هم مواجه میشد، بتواند احساس خودش را ابراز کند. من فقط میدیدم که او در شرایط سخت جنگ و در عملیاتهایی مثل 11شهریور، پاتکهای فتحالمبین، بیتالمقدس و... چهرهاش برافروخته بود و هرچه شرایط سختتر میشد چهره حاجآقا برافروختهتر میگشت. به شخصه ذرهای ترس و دودلی در وجود او مشاهده نمیکردم. او تمام این تلاشها و شجاعتها را انجام میداد و حتی شهدا را بغل میکرد و زحمیها را به عقب میآورد و همه اینها را تحمل میکرد تا فردا یا پس فردای عملیات که به عقب برمیگشتیم و دیگر تب و تاب نبرد نبود به من میگفت که سعید برای من بخوان. من شروع میکردم به زمزمه کردن و دستمالی را از پیراهن خاکی خودش در میآورد و به پهنای صورتش اشک میریخت. این دو تا حالت؛ یعنی جسارت و شجاعتی که در عملیاتها و پاتکها به خرج میداد و حالت اشک و زاریای که در خلوت خودش برای ذکر مصیبت امام حسین(ع) داشت برای من به یاد ماندی است و هرگز از یادم نمیرود.
دستگیری از بسیجیهای مستمند
دوستپرست: شهید همدانی در آخرین روزهای زندگیاش خیلی به همدان تردد میکرد و با او بسیار در ارتباط بودم. او در آن روزها به دو موضوع بسیار توجه داشت. یکی توجه به مسئله عاشورا و اهلبیت(ع) بود که در ماههای آخر متفاوت از سالهای قبل بود و عزاداری او تفاوت داشت، آنقدر که لباس در میآورد و میانداری میکرد و در یکی از مجالس به همین هم راضی نشد و خودش میکروفون گرفت و روضه خواند. دیگر اینکه او به خانواده شهدا و رزمندگان بسیار توجه داشت و پیگیر کارهای آنها بود، او حتی برای بسیجیان مستضعف هم فکر میکرد و برای گرهگشایی از آنها دنبال راهکار بود و راهکار داشت. کمک که بسیجیان مستند برای او خیلی اهمیت داشت.
امیدوارم این کتاب برای نسل آینده اثرگذار باشد
پروانه چراغنوروزی همسر شهید همدانی (راوی کتاب خداحافظ سالار) در پایان این مراسم ضمن تشکر از برگزارکنندگان آن گفت: روزی که روزنوشتهای خود را در سوریه مینوشتم فکر نمیکردم روزی تبدیل به کتاب شود. در یکی از مراسمهایی که برای حاجآقا برگزار شده بود، همسر آقای حمید حسام آمد و گفت خاطرات خود را بدهید آقای حسام بنویسند. با خودم خیلی فکر کردم و با خودم میگفتم که آیا کتاب زندگی من باید نوشته شود؟ خاطرم آمد که حاجآقا از آقای حسام با عنوان نویسنده خوشذوق دفاع مقدس یاد کرده بودند و گفتم اگر قرار است خاطره من نوشته شود بهتر است که به قلم برادر بزرگوارمان حمید حسام باشد. در تماسی که با آقای حسام داشتیم قرار شد خاطرات ما ضبط شود. طی 9 الی 10 ماه مصاحبهها و نگارش کتاب تمام شد و آقای حسام نسخهای از آن را برایمان فرستادند تا مطالعه کنیم و نظرمان را به او بگوییم. خودم و بچهها آن را خواندیم. از آقای حسام دعوت کردیم که به خانه ما بیایند. در آنجا خیلی بحث شد تا اینکه به این نتیجه رسیدیم که چون خاطرات سوریه در این کتاب است، برای چاپ این خاطرات هنوز زود است. از آقای حسام خواهش کردیم که چاپ کتاب را به تعویق بیندازند. اما شب خواب دیدم که ما در سوریه هستیم و حاجآقا شهید شدند و منتظریم که پیکرشان را بیاورند. وقتی تابوت را آوردند، دیدم که اولین کسی که پشت سر تابوت ایستاده است آقای حسام است و بعد ما خانواده و بقیه افراد. صبح وقتی خواب را برای بچهها تعریف کردم به این نتیجه رسیدم که حاجآقا مُهر تایید روی این کتاب زده و در انتشار آن نباید تردید کرد. امیدوارم این کتاب برای نسل آینده اثرگذار باشد.