
به گزارش حلقه وصل، محمدعلی علومی در یادداشتی به بررسی رمان «برادر انگلستان» نوشته علیرضا قزوه پرداخته است.
در این یادداشت آمده؛
برای من باعث خوشنودی و افتخار است که رمان بسیار ارزشمندتان را مطالعه کردم و آن چه این رمان را خاص ساخته، طوری که بی ذرهای مداهنه (که از من دور بادا) رمان را اثری شاخص میسازد عبارتند از:
نخست، نثر داستانی و زبان قدرتمند و شاعرانه که دوم، لحن داستان را میسازد و این همه در تناسب است با سوم، مضمون و موضوع اثر که تراژدی روزگار معاصر است و این همه چهارم، به دور از ذرهای شعر و شعارزدگی بیان شده که با انبوهی از داستانهای دهۀ اخیر و موجود فاصلهای نجومی به وجود میآورد یعنی اغلب داستانها به ویژه در دهۀ اخیر، زبان و بیانی الکن و بسیار به دور از رعایت صحیح نویسی و املا و انشاء فارسی دارند و زبان این رمان فصیح و بلیغ است. و بلافاصله در خدمت بیان تراژدیهای شرق (از جمله میهن ما) و غرب (خاصه غرب استعمارگر) است، بی عدالتی و فاصلههای طبقاتی در شرق و بی معنایی جهان مدرن غرب و در عین حال بهره کشی و نابودسازی شرق، بیان اینها بر لبۀ تیغ رفتن است و چه بسا نویسندۀ احساساتی که به دام شعار بیفتد و لیکن نویسندهای حرفهای، ادراکات را به طرز هوشمندانه برعهدۀ مخاطب میگذارد که خوشبختانه رمان از عهدۀ این مهم به خوبی برآمده است.
پنجم، از قوت رمان، کارکردهای صحیح و به جای استعارهها و در مواردی نمادهاست که این اثر را چند لایه میسازد و قابل تأویل. اشخاص و یا کاراکترهای رمان درست برگزیده شدهاند، مانند (مه لقا) که همچو ماه تنهاست و منبع فیض روحانی و یا اسماعیل که باز قربانی میشود ...
ششم، تمام اینها در زمینهای از رئالیسم قرار میگیرند که کار چشمگیری است و با آثاری مثل «بوف کور» و امثالهم متفاوت میشود و ...
هفتم، شباهتها و تفاوتهایی «کهن دژ یا همان برادر انگلستان» با «سووشون» دارد. شباهت در کارکرد استعارهها و رویکرد مذهبی، عرفانی و میهنی است در تقابل با غرب استعمارگر و فاقد معنا و تفاوتها – به گمانم که البته از عهدۀ دفاع بر خواهم آمد – در این است که استعارهها در رمان شما سنجیدهتر از «سووشون» به کار رفته و این امر عجیب نیست چرا که قزوه شاعر و به ظرایف و دقایق شعر مسلط است، طوری که مثلاً یکی از موارد غبطه انگیز و در ضمن آموزشی این رمان همین تداعیهاست به طور مثال، در همان آغاز، از تصویر سبیلهای تابیدۀ ناصرالدین شاه راوی به کلۀ گوزن میرسد با شاخهای بلند و پرخم و تاب و در لایۀ بعدی اثر، معلوم میشود که چه بسا در کلۀ گوزن تقلب و نادرستی است و به این ترتیب شباهتی در معناست میان خود ناصرالدین شاه متقلب با آن کله گوزن تقلبی! وقس علیهذا (اینها را به یاری خدا و جهت خاطر خودم که از ادبیات جدید داستانی ایران کم و بیش دلزده شده ام و انشاالله پس از انتشار اثر، مفصل توضیح خواهم داد.)
هشتم، طنز پنهان در «برادر انگلستان» در کنار وجه غالب تراژدی، اثر را فی نفسه چند لایه و چندوجهی میسازد.
نهم، در کنار رویکرد اجتماعی، اثری ملی و ضداستعماری است بی شعارزدگی!
دهم، در پرداخت کاراکترها، گاهی وقتها به گریه افتادم و مخاطب نیز به احتمال زیاد بسیار متاثر می شود که با درونمایۀ اثر تناسب دارد و غم بی دلیل نیست.
یازدهم، در فضاسازی نیز موفق است طوری که تصویرها، زنده و خوندار و جاندار به بیان آمده اند.
دوازدهم، مصداق فرمودۀ حافظ است «برادر انگلستان» که: غلام آن کلماتم که آتش انگیزد... و یا مصداق گفتۀ نیچه که: با خون بنویس و شعر مولانا که : حاصل عُمرم سه سخن بیش نیست :خام بُدم ، پخته شدم، سوختم... و سوختن راوی این رمان آشکار است.