
به گزارش حلقه وصل، متن زندگی به مناسبت روز پدر داستانهایی با همین موضوع درقالب پرونده هفته خود منتشر کرده است که از (اینجا) قابل مطالعه است.
لازم به ذکر است دبیر این پرونده مرضیه رافع بوده و از شش داستانک تشکیل شده است. در ادامه یکی از داستان ها با نام «رستم نحیف و نیمه جان من» را بخوانید:
همه این سالها فکر میکردم اگر مادر زنده بود... اگر مادر زنده بود... بله اگر مادر زنده بود حتما اوضاع و احوال همهمان فرق داشت اما واقعیت این بود که مادر دیگر نبود و باید خودمان جای خالیاش را پر میکردیم. مادر نبود و باید ما بعد از او پدر را تنها نمیگذاشتیم. شاید باید این همه سال میگذشت و غرور مسخره جوانیمان با آمدن میان سالی از بین میرفت و خودمان پدر و مادر میشدیم تا همه زحمتهای پدر و مادر یادمان بیاید، اصلا روزی صد بار برایمان دوره شود.
کودک که بودم، حسابی روی بودنهایش حساب باز میکردم... از کلکل با بچههای مدرسه، تا کم آوردنها در بازی با پسرِ دایی محمد. هر جا که چیزی کم بود و من از پسش برنمیآمدم، بابا بود که به دادم میرسید.
حالا دنبال بهانه میگشتم از او دلجویی کنم. نه به خاطر چیزهایی که دوست داشتم در زندگیام باشد یا بازشدن گره کوری که همه این سالها که از او دور بودم به زندگیام افتاد. گرچه فقط او بود که میتوانست همه چیز را با جادوی دعاهای پدرانهاش حل کند...
چشمان خیسش را بست: «انتظار نداشتم بیای باباجان» دوباره برایم شبیه رستم شاهنامه قوت گرفت و پهلوان شد. گفتم: «بچه که بودم برایم رستم و سهراب میخواندی، من میترسیدم از زخمیکه سهراب خورد...» خندهاش گرفت. از مردن و خنجر و دشنه نمیترسیدم. از شرم در چشمان پدر... حالا او همان پدر بود که زخمی، نحیف و نیمهجان روی تخت بیمارستان افتاده بود. حالا منم که نوشداروی نابههنگامم. قصه رستم و سهرابی که... فرزند را شرمنده کرد...
* و ما به انسان، توصیه نمودیم كه به والدینش نیكى نماید. (سوره عنکبوت / ۸ )