
به گزارش حلقه وصل، وقتی تابستان سال 1369 مبادله بزرگ اسیران جنگی ایران و عراق آغاز شد و اسیران ایرانی به خانههایشان بازگشتند در میانشان اسیرانی حضور داشتند که در اسارت هم مظلوم و غریب بودند برای اینکه عراقی ها تا روز مبادله آنها را از چشم صلیب سرخ جهانی پنهان کرده بودند.
این موضوع باعث شده بود این اسیران از حداقل حقوق قانونی یک اسیر جنگ محروم باشند آنها در سالهای اسارت تا یک نامه هم به خانواده شان ننوشتند و نامشان در فهرست مفقودهای جنگ ثبت شده بود.
خلبان هوانیروز غلامرضا مرادی فر یکی از همین اسیران است که حدود 10 سال در سلول های تنگ و تاریک عراق ماند اما حاضر نشد در برابر بازجوهای خشن عراقی لب باز کند و اطلاعاتی که آنان از او میخواستند در اختیارشان قرار دهد؛ گرچه عراقیها از دوستان آمریکایی اشان و سایر کشورهای اروپایی به اطلاعات ارزشمندی از ارتش ایران دست پیدا می کردند.
امروز خلبان غلامرضا مرادی فر از خادمان حرم امام رضا علیه السلام است. دوست دیگرش خلبان غلامرضا علیزاده، که در لباس خلبانی و خادمی این حرم عزیز مشترک است، قرار گفتگو و تدوین خاطرات رزم و اسارت آقای مرادی فر را گذاشت. این گفتگوها در حرم امام رضا علیه السلام در سال 1388 انجام شد و آن دو حدود15 ساعت مصاحبه کردند.
خلبان علیزاده گفت و گوها را روی کاغذ آورده و با کمک همسرش پس از تدوین نهایی، متن را به دفتر ادبیات وهنر مقاومت حوزه هنری ارسال کرد . در دفتر بعد از رفع نواقص و ویرایش نهایی متن را آماده چاپ کردند و حاصل آن کتاب «همسایه دیوارها» شد.
کتاب «همسایه دیوارها» خاطرات اسیری است که دوران اسارت در سلول زندان ها سپری شده است. او و هم سلولی هایش هرگز به اردوگاههای اسیران جنگی برده نشدند. از این رو گفته ها دیده ها و شنیده های این اسیران تازگی و تنوع برخوردار است.
در بخشی از کتاب آمده است: مدت زمانی که در زندان ابوغریب بودیم با چشم خودمان دیدیم که رژیم بعث به مردم خودشان هم رحم نمی کنند هر کسی علیه حکومت و صدام چیزی میگفت و حرکتی میکرد از زندان ابوغریب سر درمیآورد. اصطلاحا ما به این اشخاص مفقودالااثر می گفتیم! زیرا هر کس را میآوردند، فقط 24 ساعت دوام میآور؛. یعنی زیر شکنجه ازبین می رفت. ما می دیدیم که چطور جنازه های آنها را از زندان خارج می کردند!
ناگفته نماند بیشتر از این جنایتها را از لابلای سوراخهای در و پنجره ها می دیدیم. بعد عراقی ها متوجه ماجرا شدند و تمام سوراخ ها را با سیمان مسدود کردند.
تا اینکه یک شب نیروهای عراقی ریختن داخل آسایشگاه و گفتند: تصمیم داریم که تعدادی از اسرا را به بغداد منتقل کنیم سپس اسامی تعدادی از بچهها را خواندند و ما متوجه شدیم مثل های نیروی هوایی و هوانیروز را برای اعزام به بغداد انتخاب کردند مارا نیروی هوایی عراق در بغداد بردند.
این کتاب شامل خاطرات غلامرضا مرادی فر و مصاحبه و تدوینها نیز توسط غلامرضا علیزاده صورت گرفته است