به گزارش حلقه وصل، ناتو یا همان پیمان آتلانتیک شمالی هرگز آنطور که ادعا می شود ائتلافی با هدف تأمین اتحاد جمعی اروپا نبود حال آنکه هدف اصلی از تشکیل آن ۵ سال بعد از جنگ جهانی دوم، بُردن قدرت های قاره سبز زیر یوغ آمریکا بود آن هم به این بهانه که مبادا یک بار دیگر در سودای جنگیدن با یکدیگر، جهان را به آشوب بکشند.
در واقع، یکی از سیاست های آمریکا و حتی انگلستان- به عنوان کشوری که در همگامی با واشنگتن در مواقع لزوم چرخ اتحادیه اروپا را پنچر می کند- این بوده است که اتحادیه اروپا نباید یک نهاد نظامی قوی شود زیرا در این صورت در برابر سیاست های کلان آمریکا قد علم می کند. در واقع، این ایده همواره به گونه ای نانوشته وجود داشته است مبنی بر اینکه پیمان آتلانتیک شمالی چتری است برای ممانعت از آنکه کشورهای عضو اتحادیه به ویژه آلمان و فرانسه هرگونه اراده ای برای تبدیل شدن به قدرت برتر نظامی در سطح جهانی پیدا کنند. به عبارت دیگر، این اتحادیه همیشه باید ذیل پکیجی حرکت کند که ناتو و مشخصاً آمریکا برایش تعریف کرده است و اگر اروپا زمانی بخواهد از این اصل تخطی کند، معادلات امنیتی جهان را به گونه ای دیگر تجربه خواهیم کرد.
اما، از ۲۰۱۰ به این سو، چشمانداز ژئوپلیتیکی محیط پیرامون اتحادیه اروپا با سرعتی سرسامآور دستخوش تغییر شد. جنگ داخلی لیبی، پیدایش داعش در عراق و بحران سوریه موجی از پناهجویان را روانه کشورهای اروپایی کرد حالآنکه وقوع برخی حوادث تروریستی در کشورهایی چون فرانسه و آلمان، تصور جهان از امنیت حصار سبز اروپا را شکست.
در نوامبر ۲۰۱۹، رئیس کمیسیون اروپا، اعلام کرد: قدرت نرم دیگر جوابگوی اروپاییها چنانچه بخواهند جایگاه خود را در جهان امروز اثبات کنند؛ نیست. اروپا باید زبان قدرت را بیاموزد از سوی دیگر، الحاق کریمه به روسیه و وقوع درگیری در شرق اوکراین، فرصتی پدید آورد تا با تکیه بر موج تبلیغات منفی علیه مسکو، اروپاییها بار دیگر دفاع از خود را بهانهای برای تشکیل ارتش واحد اروپایی قرار دهند.
در این بین، تصمیم انگلیس برای تحقق برگزیت، سنگ بزرگی را که لندن پیش پای اتحادیه اروپا برای تشکیل ارتش اروپایی میانداخت، برداشت و نهایت آنکه روی کار آمدن دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا و تهدید وی مبنی بر اینکه اروپا باید بار بیشتری از هزینههای ناتو را به دوش بکشد؛ بیش از پیش به اتحادیه اروپا جسارت همصدایی برای تشکیل ارتش اروپایی را بخشید تا به قول آنگلا مرکل صدراعظم آلمان از قید وابستگی به اغیار (آمریکا) رها شود و خود برای سرنوشتش تصمیم بگیرد.
دکترین آلبرایت در تقابل با مطالبه اروپا
مجموعه تحولات امنیتی جهان از ۲۰۱۰ به این سو، اروپا را به نقطه ای رساند که در نوامبر ۲۰۱۹، «اورزلا فون در لاین» رئیس کمیسیون اروپا، اعلام کرد: باید راه و روش اروپایی خودمان را در پیش بگیریم. قدرت نرم دیگر جوابگوی اروپاییها چنانچه بخواهند جایگاه خود را در جهان امروز اثبات کنند؛ نیست. اروپا باید زبان قدرت را بیاموزد.
اما رویکرد اتحادیه اروپا مبنی بر ایجاد نیروی نظامی واحد و استفاده از زبان قدرت، با اصول بنیادین دکترینی که ۲۲ سال پیش، «مادلین آلبرایت» وزیر خارجه وقت آمریکا در راستای محکم کردن پایههای ناتو ارائه داد، مغایرت دارد- دکترینی که همچنان به قوت خود باقی است و دولت جو بایدن دموکرات هم به آن التزام دارد.
در دکترین ارائه شده از سوی آلبرایت، هرگونه تلاش در راستای زیر سوال بردن اولویت ناتو در تامین مسائل امنیتی اروپا و همچنین تضعیف روابط فراآتلانتیکی، به منزله محروم کردن آمریکا از منافع به اصطلاح مشروعی است که از حاکمیت صلح بر اروپا، نصیبش میشود.
رویکرد اتحادیه اروپا مبنی بر ایجاد نیروی نظامی واحد و استفاده از زبان قدرت، با اصول بنیادین دکترینی که ۲۲ سال پیش، «مادلین آلبرایت» وزیر خارجه وقت آمریکا در راستای محکم کردن پایههای ناتو ارائه داد، مغایرت دارد- دکترینی که همچنان به قوت خود باقی است و دولت جو بایدن دموکرات هم به آن التزام دارد پس اتحادیه اروپا پیش از انجام هرگونه اقدام محسوسی که به تشکیل نیروی نظامی مشترک منجر شود، باید این تضمین را به آمریکا بدهد که قصدی برای حضور موازی و رقابتی ندارد و همچنان دایره توانمندیهایش را محدودتر از ناتو نگه میدارد.
به همین دلیل است که واشنگتن با احتیاط به تلاش اروپاییها در راستای عینیت بخشیدن به ایده ارتش واحد اروپایی نگاه میکند تا از باقی ماندن آنها زیر چتر حمایتی ناتو، اطمینان حاصل کند.
به عبارت دیگر، مادامی که اتحاد نظامی اروپا در راستای تکمیل ناتو باشد و نه ابزاری برای تضعیف فعالیتها و الزامات قید شده از سوی پیمان آتلانتیک شمالی، تلاش برای تقویت آن بلامانع خواهد بود.
با اشراف به این حقیقت است که اروپایی ها، مطالبه خود را مبنی بر ایجاد ارتش اروپایی، در چارچوبی متعادل تر مطرح می کنند تا آنجا که به عنوان مثال، «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور فرانسه که حدود دو سال پیش از «مرگ مغزی ناتو» سخن گفته بود؛ اکنون لحنی ملایم تر اتخاذ کرده و می گوید: تا وقتی نتوانیم امنیت خودمان را تأمین کنیم؛ نمی توانیم شریک قابل اعتمادی برای آمریکا باشیم؛ برای همین است که اروپا خودمختاری راهبردی را برای بهبود مشارکت خود در داخل ناتو می خواهد.
مثال دیگر وقتی بود که آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در اولین نشست سران ناتو که بعد از روی کار آمدن جو بایدن تشکیل شد؛ تقویت ائتلاف دو سوی آتلانتیک و تقویت شایستگی های نظامی اروپا را مکمل هم دانست.
تقسیم قدرت در داخل ناتو
اظهارات اخیر مقامات اروپایی اعترافی ضمنی است به اینکه آنها به این فهم رسیده اند که هنوز برای آنکه ماهیت خود را جدا از چارچوب ناتو تعریف کنند؛ بسیار زود است.
در قالب این معامله نانوشته است که آمریکای تحت رهبری جو بایدن دموکرات، که با شعار احیای رابطه فراآتلانتیکی و چندجانبه گرایی به صحنه آمده، به شرکای اروپایی پیمان آتلانتیک شمالی این اجازه را می دهد که در چارچوب ناتو، بخشی از سودای قدرت طلبی خود را که پیشتر از زبان فون درلاین شنیده بودیم، عملی کند.
به همین دلیل است که همزمان با تشدید رویکرد آمریکا در چرخش به ایندوپاسیفیک که به معنای انتقال نیرو و تجهیزات به آسیای جنوب شرقی است؛ این مجال به نیروهای اروپایی ناتو داده می شود که خلاء ایجاد شده در غرب آسیا را پر کنند.
افزایش ۸ برابری نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی در عراق و تمدید ۱۰ ماهه ماموریت نظامیان آلمانی در افغانستان، نمونه بارزی از تعامل آمریکا و شرکای اروپایی ناتو است.
البته این به این معنا نخواهد بود که اروپایی ها به بهانه پر کردن خلاء قدرت در غرب آسیا از معادلات سیاسی-نظامی ایندوپاسیفیک و اوراسیا کنار گذاشته خواهند شد.
در واقع، برای اینکه میان جاه طلبی نظامی اتحادیه اروپا و حفظ برتری آمریکا در چارچوب پیمان آتلانتیک شمالی، مغایرتی به وجود نیاید؛ این تدبیر اندیشیده شده که ناتو از قالب یک سازمان نظامی منفعل که فقط با ادعای حل بحران وارد عمل می شود؛ خارج شده و به یک بازیگر فعال در صحنه بین الملل تبدیل شود خروج رژیم صهیونیستی از زیر چتر حمایتی مقر اروپایی آمریکا (Eucom) و واگذاری کفالت آن به سنتکام، نشانه دیگری بود برای آنکه دست و پای ناتو برای تمرکز بر روسیه باز شود. آنها دیگر به تمرکز نیرو در مرزهای روسیه راضی نیستند و دایره فعالیت شان را به مناطقی بسط داده اند که در آینده اهمیت پیدا می کنند. انجام رزمایش ناتو در آرکتیک (قطب شمال) گواهی بر این ادعا است. همزمان، آمریکا هم بمب افکن های «بی ۱» خود را در نروژ مستقر کرده که هم عضوی از ناتو است، هم بخشی از منطقه آرکتیک و هم همسایه شرقی روسیه.
در ایندوپاسیفیک هم، شرکای اروپایی ناتو، با چراغ سبز آمریکا، وارد پروژه مهار چین شده اند. استقرار زیردریایی اتمی فرانسه در دریای چین جنوبی و رزم ناو آن در دریای چین شرقی، استقرار احتمالی ناو «ملکه الیزابت» انگلیس در پاسیفیک غربی و همین طور ماجراجویی ناوچه آلمانی در دریای چین جنوبی آن هم بعد از غیبتی ۱۹ ساله در این منطقه راهبردی؛ شاهدی بر این ادعا است.
در سند پیشین ناتو که با نام «مفهوم استراتژیک» در سال ۲۰۱۰ تنظیم شد؛ ناتو خود را نیروی نظامی موثر برای حل بحران های خشونت بار در جهان معرفی می کرد حال آنکه در سند جدیدی که با نام ناتو ۲۰۳۰ ارائه شده، پیمان آتلانتیک شمالی عملاً نقش فعالانه پلیس جهان را بر عهده می گیرد و همزمان، معادلات قدرت در سطح جهانی را از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام منتقل می کند.
در واقع، برای اینکه میان جاه طلبی نظامی اتحادیه اروپا و حفظ برتری آمریکا در چارچوب پیمان آتلانتیک شمالی، مغایرتی به وجود نیاید؛ این تدبیر اندیشیده شده که ناتو از قالب یک سازمان نظامی منفعل که فقط با ادعای حل بحران وارد عمل می شود؛ خارج شده و به یک بازیگر فعال در صحنه بین الملل تبدیل شود.