
به گزارش حلقه وصل: اروپای امروزی با کشورهایی بدون مرز و مردمی که با صلح در کنار هم زندگی میکنند، درنتیجه 700 سال جنگ شکلگرفته است. اروپا از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون، یعنی فقط 80 سال است که در وضعیت صلح قرار دارد و تا پیش از آن، جنگهای خونین میداندار اصلی بود. البته در این دوران هم، درگیری و جنگها از بین نرفت و آن را به کشورهایی که اسم «پیرامون» روی آن گذاشتند، منتقل کردند. اخراج صهیونیستها از اروپا و گنجاندن آنها در فلسطین و ایجاد 7 دهه جنگ، تنها یکی از این موارد است.
شکلگیری اتحادیه اروپا و ادامه یافتن آن، درنتیجه تحولات نظامی مهم جهانی بود. یکی از مهمترین آن، «چتر حمایت نظامی ایالاتمتحده» و شکلگیری «پیمان آتلانتیک شمالی» یا همان «ناتو» است.
در نظم شکلگرفته بعد از جنگ جهانی، ناتو یک پیمان نظامی بود که بندی حیاتی در آن قرار داشت: «حمله به هر یک از اعضا، به معنی حمله بهتمامی اعضا تلقی میشود.» این موضوع باعث شده بود که آلمان و فرانسه بعد چندین دهه جنگ، در وضعیت صلح کنار هم زندگی کنند. اتحادیه اروپا اساسا شکل گرفته تا بتواند بازیگرانی همچون آلمان و فرانسه را در کنار هم بدون جنگ نگه دارد.
در پی نظم بعد از جنگ جهانی بود که آمریکا با ادعای گسترش دموکراسی، مبارزه با تروریسم و حمایت از کشورهای عضو ناتو، در نقاط مختلف جهان حضور نظامی داشت و این حضور از سوی اروپا حمایت میشد.
در این روزها، نظم فعلی جهانی توسط آمریکا خدشهدار شده است. ترامپ با شعار «اول آمریکا»(America First) رئیسجمهور شده و نهتنها حمایت از اوکراین را رها کرد؛ بلکه حتی در حال کاهش نقش خود در ناتو است. ضربه آمریکا به ناتو، یعنی اروپا دیگر نمیتواند روی چتر حمایتی ایالاتمتحده حساب کند. لذا بازیگران این قاره، خودشان باید به سراغ مسلح شدن و تامین امنیت خود بروند.
امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه بهخوبی خطر را درک کرده و در این روزها گفته است: «آماده آغاز گفتوگوها درباره بازدارندگی هستهای اروپا هستیم.» مکرون تاکید کرد: «اگر اروپا بخواهد به سمت استقلال بیشتر در قابلیتهای دفاعی حرکت کند، فرانسه آماده از سرگیری گفتوگوها در مورد بازدارنده هستهای اروپا در آینده است.» رئیسجمهور فرانسه درباره کشورهای اروپایی فاقد سلاح هستهای گفت: «ما سپر داریم، آنها ندارند و آنها دیگر نمیتوانند به بازدارندگی هستهای آمریکا متکی باشند. ما به گفتوگوی استراتژیک با کسانی که چنین چیزی ندارند نیاز داریم و این امر فرانسه را قدرتمندتر میسازد.»
مارین لوپن رهبر حزب راست افراطی «اجتماع ملی» فرانسه در واکنش به اظهارات مکرون گفت: «بازدارنده هستهای فرانسه باید بازدارنده هستهای فرانسه باقی بماند. نباید به اشتراک گذاشته شود.» این نشان میدهد که احزاب راست چگونه در جهت تشدید بحران اروپا قدم برمیدارند. در این روزها، یکی از احزاب با رویکرد راستگرایانه، دولت آلمان را در اختیار گرفته است.
فرانسه یکی از قدرتهای اتمی اروپاست. اما فرانسه، آمریکا نیست که اتحادیه، مسلح بودن او را بپذیرد. اگر فرانسه توان نظامی خود را افزایش دهد؛ یکی از اولین بازیگرانی که احساس خطر خواهد کرد، آلمان است. لذا بیتردید او نیز به دنبال افزایش توان نظامی خود میرود.
آنسوی اتحادیه اروپا، روسیه قرار دار که نبض انرژی قاره سبز در اختیار اوست و یکی از قدرتهای بزرگ نظامی جهان شناخته میشود. ترکیه که عمری برای عضویت در اتحادیه اروپا دستوپا میزند، این روزها تلاش میکند بهعنوان بازیگری مستقل نقشآفرینی کند.
البته اتحادیه اروپا پیش از این نیز متزلزل شده بود. ماجرای برگزیت و خروج انگلستان از آن، نشان داد که این اتحادیه، نقش سالهای بعد از جنگ جهانی را ازدستداده است. بهطورکلی، نظم «جهانیشدن» دستخوش تغییر شده و بازیگران به سراغ رویکردهای «ملیگرایانه» حرکت کردهاند.
مایکل کیماژ، استاد تاریخ دانشگاه آمریکا در مقالهای با عنوان «جهانی که ترامپ میخواهد» در نشریه «فارین آفرز» نوشت: «در دو دههای که پس از پایان جنگ سرد سپری شد، جهانیگرایی بر ملیگرایی غلبهای نسبی یافت. در اوایل ۲۰۱۰، یک تغییر عمیق آغاز شد. گروهی از چهرههای کاریزماتیک با بهرهگیری از ابزارهای قرن جدید، کهنالگوهای قرن گذشته را احیا کردند: رهبر قدرتمند، ملت بزرگ و تمدن پرافتخار.
این تغییر را میتوان گفت که از روسیه آغاز شد. در سال ۲۰۱۴، نارندرا مودی، مردی با آرمانهای عظیم برای هند، پس از یک صعود طولانی سیاسی به مقام نخستوزیری رسید و ملیگرایی هندو را به ایدئولوژی غالب کشورش بدل کرد. در همان سال، رجب طیب اردوغان که بیش از یک دهه بهعنوان نخستوزیر پرقدرت ترکیه خدمت کرده بود، رئیسجمهور شد. او بهسرعت نظام دموکراتیک چنددست ترکیه را به یک حکومت تکنفره تبدیل کرد. شی جینپینگ نیز در سخنرانی سال ۲۰۲۳ خود در کمیته مرکزی حزب کمونیست چین، یک پروژه ملی پژوهشی درباره ریشههای تمدن چین را ستود و آن را تنها تمدن بزرگ و بدون وقفهای که تا به امروز در قالب یک دولت استمرار یافته است، توصیف کرد.»
مایکل کیماژ ادامه داد: «شاید مهمترین لحظه در این تحول در سال ۲۰۱۶ رخ داد، زمانی که دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری ایالاتمتحده پیروز شد. او وعده داد که عظمت را به آمریکا بازگرداند و آمریکا را در اولویت قرار دهد. شعارهایی که روحیهای ملیگرایانه را منعکس میکرد که درون و بیرون از غرب در حال شکلگیری بود؛ حتی در زمانی که نظم بینالمللی لیبرال تحت رهبری آمریکا تثبیت و توسعه مییافت. آنها خود را بهعنوان مردان قدرتمند معرفی میکنند و برای سیستمهای مبتنی بر قوانین، اتحادها یا نهادهای چندملیتی اهمیت چندانی قائل نیستند. در این محیط ژئوپلیتیکی، جایگاه اروپا نیز کاهش خواهد یافت. قارهای که در دوران پس از جنگ سرد شریک واشنگتن در نمایندگی جهان غرب محسوب میشد. اکنون، حفظ این نظم که سالهاست در حال فروپاشی است، برعهده اروپا خواهد بود؛ مجموعهای از دولتهای پراکنده که نه ارتشی دارند و نه قدرت سخت سازمانیافتهای و رهبرانشان در دورهای از ضعف شدید سیاسی به سر میبرند. ترامپ هیچ استفادهای از ساختارهای فراگیر همکاری بینالمللی مانند سازمان ملل و اروپا ندارد.»