حلقه وصل: محمد بلباسی یکی از شهدای مدافع حرم است که در منطقه «خان طومان» سوریه حین مبارزه با تروریستهای تکفیری به همراه دیگر همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش بعد از چهار سال، چندی پیش به همراه چندتن از یاران و همرزمان شهیدش به وطن بازگشته است.
وی، متولد 1357 و ولادت و بزرگ شدن سه فرزند خود را دید اما زینب او بعد از شهادتش در دفاع از حریم اهل بیت(علیهم السلام) در عملیات مستشاری در خان طومان سوریه، دیده به جهان گشود؛ زمانی که پدر، چشم از این جهان فروبست ولی دیدگان او نظاره گر این طفل از آسمان ها است.
سال ۹۵ بود؛ آن هنگام که قلبها در خوابی عمیق فرورفته بودند و شعارها فقط روی کاغذ عملی می شدند، مردانی از دیار علویان، دل به دریای خانطومان سوریه زدند تا پرچم عزت کشورمان پایین نیاید.
میان آنها سروقامتی می درخشید که نامش را محمد بلباسی می گفتند. مردی که چهار فرزندش را به خدا سپرد و رفت تا فرزندان ایران زمین آرام و هدفمند زندگی کنند.
کسی که تا بود، روحیه جهادی اش را مثال می زدند؛ حالا هم که نیست، از تبلور رفتار و مَنِش او، هزاران نفر محمد بلباسی شده اند. محمدی که برمبنای مقتضیات زمانه، آتش به اختیار بود. هرجا سخن از حرکتی جدید و خلاقانه پیش می آمد، او را آنجا می یافتی؛ از اردوهای جهادی گرفته تا بین المللی کردن خادمی شهدا و اربعین و...!
واقعیت این است که شهید بلباسی در بُعد زمان و مکان نمی گنجد. او الگویی است برای تمام جوانان آزاده دنیا تا یاد بگیرند که اگر ولایت پذیر باشند و به هر اتفاقی در زمان و مکان خودش رسیدگی کنند، دیگر هیچ مطلبی در زندگیشان قضا نمی شود.
خستگی ناپذیری محمد بلباسی در مسیر زندگی، قطعا ادامه راه حاج احمد متوسلیان است که به تمام جوانان مسلمان دنیا می گفت: هرگاه پرچم محمد رسول الله را بر افق عالم زدی، حق داری استراحت کنی!
و اکنون محمد و یاران خانطومانی اش، بی شک در زاویه ای قائم از افق ایستاده اند تا ظهور منجی!
پیشنهاد مطالعه کتاب برای زٍیْنْ اَبْ که مجموعه ای کامل از زندگی خصوصی، جهادی، کاری، اعتقادی، اخلاقی و... شهید محمد بلباسی است توصیه ایست برای این روزهایمان. قطعا با خوانش این اثر، دریچه های جدیدی از کمال به رویمان گشوده خواهد شد.
در برشی از کتاب میخوانیم:
(به روایت محبوبه بلباسی، همسر شهید)
چند روز دیگر جشن نامزدیمان بود. با یک مینی بوس از مهمان، هدایای آقامحمد را از محمودآباد به قائمشهر بردیم. مدتی از آمدن مان گذشت، آقامحمد صدایم کرد و گفت: راضی هستی مراسم را بپیچانیم و برویم کلاس اخلاق؟!
فکرش را بکنید! وسط مراسم آمده بود و با خونسردی میگفت بیا بی خیال مهمانها بشویم و برویم کلاس اخلاق!
راستش بخاطر سرباز بودنش، زیاد او را نمیدیدم. فرصت را غنیمت شمردم و پیشنهادش را روی هوا زدم. سریع لباس مهمانی را درآوردم و دوتایی راهی کلاس اخلاق شدیم. جورِ نبودن عروس و داماد را هم خانوادههای دو طرف با عذرخواهی فراوان از مهمانها کشیدند.
چاپ چهارم کتاب «برای زِین اَب» به قلم سمیّه اسلامی و فاطمه قنبری، در قطع رقعی و در 392 صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
علاقمندان جهت تهیۀ این کتاب می توانند از طریق سایت nashreshahidkazemi.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانۀ پیام کوتاه 3000141441 کتاب را با تخفیف دریافت نمایند.