خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان شهید حسین لشکری، عبارتی که شاید اگر روی جلد کتاب نوشته نمیشد مخاطب گمان میکرد با یک داستان عاشقانه زاییده تخیل و قلم یک نویسنده کاردرست مواجه است. روایت زندگی پر فراز و نشیب زنی از روزهای پرشور نوجوانی تا سالهای پایانی عمر. زنی که دو بار صفر تا صدِ دوست داشتن را تجربه میکند؛ آن هم بایک مرد.
زبان ساده و صمیمی،ضرباهنگ تند جملات و اتفاقات، پرهیز از حاشیه پردازی و اطناب، پرهیز از اسطوره سازی و شعار پردازی اغراق شده و حس صداقتی که از بین گفتههای راوی به مخاطب منتقل میشود، هر کدام بخشی از علت این مسئله هستند که چرا حتی اگر شما علاقهمند به دنبال کردن ژانر زندگی نامه و خاطرات شهدا و خانوادههایشان نیستید بازهم خواندن این کتاب توصیه میشود.
«روزهای بی آینه» را میشود به سه بخش تقسیم کرد: زندگی منیژه و حسین تا قبل از اسارت حسین، زندگی منیژه در دوران اسارت حسین و زندگی دوباره منیژه و حسین بعد از آزادی حسین.
یک سوم ابتدایی کتاب آنقدر شیرین است و آنقدر شیوا روایت شده که خواننده ناخودآگاه با لبخند کتاب را ورق میزند. همه چیز به شدت عاشقانه است و در عین حال به هیچ وجه احساس مصنوعی بودن یا اغراق در بیان به آدم دست نمیدهد. در بخش میانی کتاب با چالشهای پیشروی زنی جوان با یک فرزند چند ماهه روبهروییم اما نه به شیوههای مرسوم. اینجا ما با درگیریهای درونی و ذهنی این زن جوان کاملاً صادقانه و بدون تلاشی برای پنهان کردن ترس ها و رنج ها و حتی ضعف هایش مواجه میشویم؛ مواجهه ای که بدون تلاش برای گرفتن همدردی از مخاطب، کاملاً مخاطب را با خود همراه میکند و کاری میکند برای تکتک تصمیمگیریها و انتخابهایش پابهپای او خوف و رجا داشته باشیم. و در انتها بخش پایانی و نفسگیر کتاب، بخشی که قهرمان ماجرا با کسی که یک عمر برای بازگشتش انتظار کشیده روبهرو میشود و ناگهان در میآورد این مرد برایش غریبه است و درست در حالی که منتظریم کتاب با فرود مشهودی به پایان برسد، شعلههای محبت از زیر خاکستر فراق بیرون میزند و چنان در وجودش زبانه میکشد که بعد از بیست سال دوباره از زبان او میخوانیم که: من چقدر این مرد را دوست دارم..
کتاب، کتاب منیژه است اما اگر از حسین نگوییم کملطفی کردهایم. مردی که یکبار با محبتی مثالزدنی وارد زندگی منیژه شد و او را از دختر نوجوانی سرکش تبدیل به خانمِخانهای تمام و کمال و عاشق کرد و یک بار دیگر وقتی بند بند وجود این زن سی و چند ساله درحال ازهم پاشیدن بود با معجزه محبتش او را به زندگی پیوند داد. مردی که انگار از ابتدا برای دوست داشتن آفریده شده بود.