به گزارش حلقه وصل، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
در جلسات گذشته بیان کردیم: آخرین مرحله مقابله با خطورات نفسانی و شیطانی، سپردن انسان به پروردگار عالم و اطاعت از او و اولیائش میباشد. اتّفاقاً اگر این خصوصیّت به وجود بیاید، طبعاً خیلی از مطالب، حل میشود.
چون شیطان، آن مجرّب کهنهکار قسم خورده بر عداوت، انسان را غافل و اضلال و اغوا میکند، فتنهگری کرده و گاه تعلیم باطل میدهد.
لذا انسان با توجّه به نشانههایی که بیان کردیم، باید ما بین الهام و وسوسه فرق بگذارد و نهایت قضیّه این است که مطیع فرامین حضرت حقّ، انبیاء عظام و حضرات معصومین(ع)، اولیاء خدا و تالی تلو معصوم که بالجد روی نفس خودشان کار کردند، پیروز شدند و طیّ طریق کردند، باشند. اگر اینطور شد، طبعاً نسبت به خیلی از مطالب و مسائل، جلو میافتیم و از جهل خروج پیدا میکنیم. جهلی که انسان را گرفتار میکند، طوری که تصفیه و پاکسازی را برای خودش مقدّم نمیداند.
یک روایتی بیان کنم که بسیار عالی است، در مواعظ العددیه آمده که وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، علیبنأبیطالب(ع)، پنج مطلب را بیان میفرمایند و میفرمایند: اگر این پنج خصلت نبود، همه انسانها از صُلحا بودند.
وقتی هم انسان، صالح شد، راه عاقبت به خیر شدن را پیدا میکند و غرور و تکبّر ندارد، خود را هیچ میبیند و ذوالجلال و الاکرام هم راه را برایش باز میکند. به قول عرفای عظیمالشّأن، یکی از مطالب، دعاست که انسان، دعا کند و بگوید: خدایا! عاقبتم را ختم به خیر کن، امّا یکی دیگر از مطالب، زمینهسازی عاقبت به خیری است. زمینهسازی عاقبت به خیری هم این است که انسان، صالح شود. تا صالح نشود؛ یعنی در وجودش هیچ فسادی نباشد، عاقبت به خیر هم نمیشود. مگر لطف حضرت حقّ شامل حال او شود و طوری راه را باز کند. خدای متعال کریم است و معمولاً هم این کار را میکند که یک طوری راه را برای عاقبت به خیری باز میکند.
حضرت فرمودند: «لَو لاخَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ کُلُّهُم صالِحینَ»، اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزو صالحین میشدند. این پنج خصلت چیست؟
1- قانع بودن به نادانی
1-1- اوّلین دام شیطان برای مؤمنین
اتّفاقاً یکی از مواردی که به عنوان جنگ نرم آن شیطان قسم خورده برای انسان است، همین است. اوّلین مورد هم این است که تصوّر به علم داشته باشد و فکر کند من خودم خوب میدانم، بلدم، واردم، راه را از چاه تشخیص میدهم و ... که خود این، عین جهل است.
اوّلین دامی که شیطان در راه مؤمنین قرار میدهد، همین است. مؤمنینی که مواظب کردند و گناه نمیکنند، چشم، گوش و دهان خود را مراقبه میکنند (همان مثلّث وجودی که بارها بیان کردم اولیاء خدا برای حفظ این مثلّث وجودی بسیار سفارش کردند)، با دهانشان لب به لقمه شبههناک هم نمیزنند چه برسد به حرام، لب به غیبت، دروغ، تهمت و زخم زبان نمیزنند، با گوششان به ترانههای مبتذل گوش نمیدهند، با چشمشان نگاه آلوده نخواهند داشت و ... . اینها را هم رعایت کرده ولی میگویند: دیگر میدانم و بلد شدم. میفرمایند: این، عین جهل است و لذا چنین کسانی به جهل خودشان، قناعت میکنند. لذا اوّل معنای قناعت به جهل این است و إلّا بیان کردم که فی ذاته هیچ کس از جهل خوشش نمیآید و همه میخواهند دنبال دانستن، آگاهی و علم بروند. بیان کردم به کسی بگویی جاهل، میگوید: خودتی، پس از جهل خوشش نمیآید، امّا همین که مطالبی را میداند، توقّف کند و تصوّر کند دیگر از این به بعد میدانم، این، عندالعقلاء، اولیاء و عرفا، جهل است.
لذا اولیاء خدا هیچ موقع مدّعی عالم بودن نیستند. حتّی بعضیها که بیان میفرمایند: امیدواریم جاهل نباشیم. بعضی هم میگویند: امیدواریم بالنّهایه از جهل خروج پیدا کنیم. امّا خودشان را عالم نمیدانند؛ چون در این صورت یعنی راه بلدم، همه چیز را میدانم و تمام شد.
یک مثال بزنم، دیدید یک موقعی در رساله علمای اعلام و مراجع عظام مینویسند: این رساله عملیّه، مجزی است إنشاءالله و بعد میگویند: و الله العالم. یعنی من تا آنجایی که توانستم جهدم را با آن قواعدی که مجتهد در دست دارد، انجام دادم، ولی با این که یک عمر زحمت و تلاش کردم، باز هم نمیدانم. ادّعای علم نمیکنم، میگویم: آنچه فعلاً از قواعد ظاهری به دست آوردم، حکم است و من به این حکم رسیدم. چون به من گفتند: تو باید حکم را به دست آوری. من حکم را اینطور به دست آوردم و مابقی را به خود خدا میسپارم.
لذا علّت این که اولیاء خدا با این که مجتهد مسلّم بودند و مراجعات زیادی داشتند، بعضاً از افتا فرار میکردند، همین بود که میترسیدند. البته این به آن معنا نیست که دچار وسواس شوند، منتهای امر ادّعای علم نمیکردند. میگفتند: ما براساس آن دانش ظاهری که هست، بیان میکنیم. حتّی متّصلین به علم الله هم میگویند: برای ما نیست، ما جاهلیم، اگر اینها نباشد، بدختیم. اگر فرمایش معصوم، اتّصال به این علم نباشد، ما چیزی نداریم و جاهلیم.
لذا یکی از خصایصشان این است که دائم جلو میروند تا یاد بگیرند و نمیگویند: ما دیگر میدانیم.
1-2- تصوّر وساوس به الهام
مرحله دوم از قناعت به جهل، این است که گاه تصوّر به الهامات الهی داشته باشد، ولی ای بسا نوعی وساوس باشد. برای همین است که اگر الهامات الهی برای اولیاء خدا رخ دهد، با خود آیات و روایات و یا اتّصال به علم امام آن زمان، چک میکنند و مراقبت و مواظبت میکنند تا به این قضیّه دچار نشوند. چون آن موقع دیگر الهام نیست، وساوس است.
1-3- طی کردن مراحل، احساس برتری و توقّف در علم
مرحله سوم این است که اگر قناعت به جهل نداشته باشند، باید هر مرحلهای از علم را جلو رفتند، باز احساس میکنند عقب هستند. پس جاهل هستند و به مطالبی اینچنین قانع نمیشوند، ولو به این که الهامات باشد، ولو به این که منطبق با آیات و روایات باشد و ولو به این که معلوم شود از علم معصوم کسب کرده است. چون اگر قانع شوند، در جهل میافتند. لذا نسبت به علم برتر خود را در جهل میبینند.
در مثال مناقشه نیست، آن کسی که دبیرستانی است، نسبت به دانشگاهی احساس جهل میکند. آن که لیسانس است، نسبت به فوق لیسانس، آن که فوق است، نسبت به دکترا و ... احساس جهل میکند. یعنی باید بداند او بالاتر است و من نسبت به او جاهل هستم.
لذا هر چه برتر میشود، احساس میکند که اگر بایستد، جاهل است و این قناعت به جهل میشود.
این روایت بسیار عجیب است، اگر بخواهیم بدانیم خطورات نفسانی و شیطانی ما که از وساوس است، با الهامات الهی، خطورات ربّانی و ملکی چه فرقی دارد، میتوانیم به همین روایت دقیق شویم.
بیان کردند: وقتی شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز، در حال از دنیا رفتن هست، آقازادهشان بر سر بالین ایشان نشسته بودند. آقا به او میفرمایند: میخواهی چگونه شوی؟ میگوید: میخواهم مانند شما شوم. آقامیرمایند: پس هیچ چیزی نمیشوی. من خواستم حضرت حجّت شوم، این شدم. تو اگر بخواهی من شوی، هیچ میشوی. من که کسی نیستم، امّا اگر تو فکر میکنی کسی هستم، من تازه خواستم حضرت حجّت شوم، این شدم. تو بخواهی مانند من شوی، هیچ میشوی.
یعنی من میخواهم به علم کاملهی عصمت برسم. البته این بدان معنا نیست که مدّعی شود. نمی خواهد ادّعا کند امام زمان هستم، نمی خواهد علومی را داشته باشد که شرق و غرب عالم را بداند و ... . با این که آن ها را داشتند، امّا اصلاً دنبال این موارد نبودند. به دنبال آن مرحله ی عصمتی بودند که عبدالله شدن را بیشتر بچشند. چون عبدالله حقیقی، حضرات معصومین هستند و مابقی اگر بتوانند در راه عبودیّت و عبد الهی شدن قدم برمیدارند.
لذا منظور شیخنا الاعظم این است که من میخواستم آن بندگی را که حضرت حجّت میچشند، بچشم و برای همین توقّف نداشتم. میدانستم راهش از طریق علم و برهان است. البته منظور از علم، سواد نیست. هر چند سواد هم باید باشد، یخرجهم من الظلمات الی النور، ظلمات به سواد و درسها تعبیر میشود، منتها باید از آنها خروج پیدا کرد و به نور رسید، العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. علم، نور است، منتها معلوم است نور استمرار دارد تا به اصل آن برسد. لذا اولیاء خدا به دنبال آن بودند، نه این که علم داشته باشند تا بفهمند در کرات دیگر چه خبر است و ... .
اگر کسی بخواهد ببیند در مکاشفات، طی الارض و ... چه خبر است، باز خودش جهل است. یعنی نفهمیده که من و تو برای بندگی خدا آمدیم، نه برای این موارد. اینها را خودشان بخواهند مرحمت میکنند. کما این که برای گذشتگانمان مرحمت کردند.
حضرت شیخنا الاعظم فرمودند: شما بندگی خدا را کنید، گناه نکنید، برتر از من هم میشوید. چون در زمانی که ما بودیم، زنان اصلاً بیرون نمیآمدند، مگر با ضرورت، بعد هم با آن حجاب خاص خودشان، پوشیه و ... . در زمان ما قبل از اذان صبح صدای تلاوت قرآن دهها عارف شنیده میشد (نفرمودند: نماز صبح قضا نمیشد!).
گرچه هر زمانی برای خودش، ابزار گناهی دارد. اینطور نیست که بگوییم آن زمان، هیچ ابزاری برای گناه نبوده، امّا به این پیشرفتگی زمان ما نبوده است.
لذا فرمودند: اگر شما بتوانید با این وضعی که برخیها را دارند، چشمتان را حفظ کنید، زبانتان را حفظ کنید، لقمه خود را حفظ کنید - که هر چه هست، از همین لقمه است - و ... ، برتر از من میشوید.
یعنی منظور ایشان این بود که اگر شما در منجلاب گناهی که الآن ایادی شیطان در عالم به وجود آوردند و همزات شیطان، فراوان است، از جمله فضاهای مجازی، ماهوارهها و ...، خود را حفظ کنید، میتوانید به چیزهای زیادی دست یابید و برتر از من میشوید.
همانطور که میبینیم الآن خیلی از مطالب دیگر قبحش ریخته و عادی شده، خیلی راحت صحبت کردن با نامحرم دیگر خیلی طبیعی شده و حتّی شاید به خطورات ذهنی ما نیاید که این هم گناه محسوب میشود. طوری شده که اگر کسی چشم خود را حفظ کند و نگاه کند، عمل او را اهانت میدانند.
دانشجوی عزیزی بیان میکرد: چند سال پیش ما برای پروژهمان جایی رفته بودیم، یکی از همکلاسیها به من گفت: من کهیر دارم که من را نگاه نمیکنی؟! این مسخرهبازی چیست؟! و ... . اگر به چنین کسی بگویی: احتمال دارد که نگاه کردن من، زمینهی گناه را فراهم کند، تازه تو را متّهم هم میکنند و میگویند: معلوم است که تو خودت مشکل داری، وضعت خراب است، شهوتی هستی و ... .
لذا حضرت میفرمایند: اگر این پنج خصلت که اوّلی جهل است، نباشد، همهی انسانها، صالح میشوند. بحث قناعت به جهل توضیحات دیگری هم دارد که در همین حد کفایت میکند.
پس بیان کردیم: مگر کسی از جهل خوشش میآید که به آن، قانع باشد؛ بیان کردیم: خیر و دلایل و براهین آن را عرض کردیم. مورد آخر هم این بود که وقتی بالاتر را میبیند، به آنچه به دست آورده، قناعت نمیکند؛ چون اگر قانع شود، از جاهلان خواهد بود. شیخنا الاعظم فرمود: من خواستم حضرت حجّت شوم، این شدم؛ اگر تو بخواهی من شوی، هیچ میشوی. یعنی قناعت نکن.
البته نه این که بگوییم: او مرجع تقلید شده، من هم مرجع شوم. کلمهی عبد، بسیار مهمّ است که همه کس نمیتوانند بیان کنند. آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب، به بندگی خدا رسیده بود که در امضاء خود مینوشت: العبد، محمّد تقی بهجت. امّا شاید این العبد، پیامهای دیگر هم دارد. برخی مواقع ما به دنبال این هستیم که چه کنیم مانند آیتالله بهجت، چشم پشت سر پیدا کنیم. اصلاً آتیالله العظمی بهجت دنبال این نبود. لذا شاید دارد پیام میدهد که جوان عزیز! من دنبال بندگی خدا بودم، تو هم عبد بشو. من به دنبال کرامات و مقامات نبودم، من دنبال بندگی خدا بودم. البته ید و لسان شفا هم داشت، امّا به دنبال اینها نبود.
لذا دوری از توقّف در علم که خودش جهل میشود، از این باب نیست که من از طی الارض جلو بروم و ببینم طی الجو چیست و با انگشت اشاره چنین و چنان کنم و ... . اولیاء خدا اصلاً به دنبال این مطالب نبودند، گرچه پروردگار عالم وقتی دید که اینها عبد هستند، مرحمت میکند. اصلاً خصوصیّت عبد بودن این است که خواسته یا ناخواسته این موارد در اختیار عبد است.
البته اینطور هم نباید باشد که من بگویم: گفتهاند اگر کسی عبد شود، این مطالب هم به او مرحمت میشود، پس من به دنبال بندگی و عبد شدن میروم. امّا ته فکرم این است که این مطالب را به دست آورم، پس معلوم است که اصلاً دنبال بندگی نرفتم. دنبال بندگی رفتن؛ یعنی اگر به من ندادند، نمیگویم: پس چه شد؟! اینها که گفتند: اگر عبد شوی، به تو میدهند! این معلوم است که از اوّل دنبال بندگی نبوده، بلکه به دنبال کرامات بوده است. حالا تازه دارد یک طوری خودش را با کنترل اعضاء و جوارح خودش سرگرم میکند، چون فهمیده اگر من مثلّث وجودی را کنترل کردم، میتوانم به آن مقام بندگی برسم و آن مطالبی را که به عرفایی مانند آیتالله بهجت، آیتالله بهاءالدینی و ... دادند، به من هم داده شود. یا مافوق آنها، به مقامات حضرت شیخنا الاعظم که امام زمان به او أخ السّدید گفتند، برسم. یک موقع در خیالاتم بگذرد که آقا جان به ما هم أخ السّدید بگوید.
آیتالله ادیب یک مرتبه این مطلب را بیان کردند و فرمودند: یک موقع در خیالت نگذرد که آقا جان به تو هم أخالسّدید بگویند، این غلطها به من و تو نیامده!
مانند این که کسی در حوزه ورود پیدا کند تا مرجع شود، چنین کسی نفهمیده که حوزه، جایگاه سربازی حضرت حجّت است. اصلاً اینجا به عنوان سربازخانه امام زمان است، اگر تو به دنبال مرجعیّت هستی، بدبخت و بیچارهای.
لذا گاهی حتّی مثلّث وجودی را هم حفظ کرده، برای این که بندهی خدا شود، امّا ته ذهن او این است که عباد خداوند وارد جنّتی میشوند «فادخلی فی عبادی، وادخلی جنّتی»، جنّتی هم یعنی همه چیز در اختیار توست. عبدی اطعنی اجعلک مثلی. پس من هم میتوانم آسمان و زمین را به تسخیر خودم دربیاورم، سخّر السماوات و الارض. به چنین کسی باید گفت: زهی خیال باطل.
2- حرص به دنیا
2-1- حریص شدن به دنیا به نیّت کار خیر!
امّا آن عارف بالله میفرمود: همین حسابی که در حلال هست را هم نمیتوانیم تفسیر کنیم. یک معنی عامیانه آن، این است: پدر صاحب بچّه را با حسابرسی درمیآورند. فی حلالها حساب، یعنی به حسابتان میرسند. مثل این که در عامیانه وقتی میخواهیم کسی را تهدید کنیم، میگوییم: به حسابت میرسم.
ملّامحسن فیض کاشانی جمله زیبایی میفرمایند، میفرمایند: در این تخیّل که تصوّر میکند از الهامات است، حریص به دنیا میشود و لذا اصلاً یادش میرود که میخواست کار خیری انجام دهد. مثلاً میگوید: اگر این پنج تا را ده تا کنم، بعداً میتوانم برای امام زمان به خوبی قدم بردارم. بعد ده تا که میشود، میگوید: الآن خیلی زود است، من فکرهای بزرگی در ذهنم دارم و ... .
لذا گاهی این حریص شدن اتّفاقاً به ظاهر از کارهای نیک است. برای همین است که میبینیم اولیاء خدا برعکس بودند و تا چیزی کسب میکردند، سریع میدادند، من در جلسهی گذشته قضیّه آن مرد بزرگوار، کربلایی کاظم ساروقی را بیان کردم. او زکاتش را که میداد، بعد میگفت: شاید یک مقدار گندم از اطراف به باغ من ریخته، لذا آن را هم میداد. بعد هم میگفت: مگر نمیگویند یک سوم مال برای خودم است، چرا بگذارم تا بمیرم، خودم با دست خودم بدهم. چون وقتی پای منبر نشسته و مطالبی به گوشش خورده، عامل است. او شنیده که پیامبر وقتی خرمای انبار آن فرد را پخش کرد و به یک خرمای پلاسیده شده رسید، فرمود: اگر خودش در زمان حیاتش این خرما را انفاق میکرد، بهتر از انفاق همهی این خرماهایی بود که من پیامبر برای او دادم. وقتی کسی مرده که دیگر نیست تا از اموالش بگذرد، پس بهتر است در زمان حیاتش این کار را انجام دهد.
لذا داستان آن حاج تقی را هم بیان کردم که هر شب دخل خود را در محراب آیتالله انصاری همدانی میریخت و میگفت: خمس آن را بردار. آقا به او گفتند: خمس سالی یک بار است، تو چرا هر شب میآوری؟! گفت: اگر اتّفاقی افتاد، شما فردای قیامت پاسخ میدهید؟! لذا میداند و عمل میکند.
لذا انسان گاهی به نیّت کار خیر کردن، تصوّر الهامات میکند، امّا از همین طریق دچار حریص شدن بر دنیا میشود. چون میگوید: باید مال بیشتری کسب کنم تا بتوانم در راه خیر خرج کنم، در حالی که حضرت حجّت، اصلاً به کثرت و کمیّت نگاه نمیکند. بلکه به کیفیت نگاه میکند؛ یعنی سریع دست بکشی و حریص نباشی.
2-2- حرص علمی
این مطلب برای اهل علم است؛ یعنی حریص به ظواهر علمی شوند. یعنی باید مباحث علمی را کنار بگذارند؟ خیر، اشتباه نشود، اتّفاقاً انسان باید علم را داشته باشد و جلو برود. امّا منظور این است که در این ظواهر توقّف نکند.
ما در مباحث حوزوی میگوییم: اصول، علم آلی است، یعنی ابزار برای فقه است. امّا همهی این علوم ابزار است تا قرآن را بفهمیم. خود قرآن هم ابزار است، برای بندگی خدا. یعنی هیچ کدام حقیقت نیست و همهی علوم، ابزار برای بندگی خداست.
لذا دانشجو، طلبه و ... باید در ذهنش دائم بگوید: این علوم ابزار برای بندگی خداست، هدف من نباید این باشد که صاحب فتوا، نظریهپرداز و ... شوم؛ چون حریص بر دنیا میشوم.
لذا حریص بر دنیا فقط مادیّات نیست. مثلاً یک موقع کسی میخواهد زمام امور مردم را در دست بگیرد، این هم حریص بر دنیاست. به عنوان خدمت، بیاید خیانت کند. میگویند: ما میخواهیم مجلس برویم و خدمت به خلق خدا کنیم، امّا نمونهاش را دیروز دیدیم که چه خدمتی کردند! بالصّراحه امامالمسلمین میفرمایند: خط قرمز من فتنه است، امّا بعد میبینیم اینگونه شده است. حریص بر دنیا هستند، برای این که بعدها بتوانند دو مرتبه در مجلس و ... باشند، امّا ادّعای خدمت هم میکنند. باید این دهانمان را ببندیم.
امروز امام المسلمین بالصّراحه فرمودند که برجام هیچ فرجامی نداشت - من از جوانان عزیز درخواست دارم، در زمان امام راحل، وقتی فرمایش میفرمودند، گاهی در مساجد و ...، فرمایشات ایشان را با هم مباحثه میکردند. امروز شما باید فرمایشات ایشان را مباحثه کنید - امّا باز هم میبینیم که یک عدّه میآیند اهانت میکنند و همه را بیسواد و جاهل خطاب میکنند؛ چون خیالشان راحت است که نمیشود بیان کنیم چرا. حریص علی الدنیا.
من که از این عنوان استاد اخلاق وحشت دارم، من دارم خطاب به خودم بیان میکنم. امّا بدانیم که یک موقع فریبمان ندهند و بگویند: استاد اخلاق، آن کسی است که در مورد مطالب سیاسی چیزی نگوید. پس این اشداء علی الکفار، رحماء بینهم کجاست؟! دیگر بالاتر از پیغمبر، متخلّقتر از پیغمبر کسی را داریم؟! اتّفاقاً اگر کسی اخلاقش خوب باشد، میگویند: اخلاق او، اخلاق محمّدی است. ولی این مطالب را ترویج میدهند که باید از این مسائل کناره بگیریم و کسانی را که این مطالب را عنوان میکنند، دور میکنند.
حافظ قرآنی بود که وقتی شهادت أبیعبدالله را شنید، گفت: أسفا! أبیعبدالله را شهید کردند؟! بعد استغفار کرد و گفت: من قرار بود در این امور دنیایی وارد نشوم. لذا استغفار کرد که چرا تأسّف خوردم و أسفا گفتم. ذکر میگفت، قرآن میخواند، نماز میخواند، اخلاقی بود، عبایش را روی دوشش، سرش پایین بود و میرفت و میآمد.
لذا بدانید که یک موقع میخواهند استاد اخلاق را به ما اینگونه معرّفی کنند. شاید برخی هم به ظاهر بگویند: ما با انقلاب خوب هستیم، امّا در موقع لازم، هیچ صحبتی نمیکنند. اتّفاقاً یک عدّه هم استقبال میکنند و میگویند: عیبی ندارد بگذارید یک عدّه اینطور باشند و در مورد انقلاب و نظام حرف نزنند، تا به موقع یک چیزی بگویند. در حالی که آنها نمیدانند اخلاق چیست و دارند با اخلاق بازی میکنند. این، نفاق است، در حالی که ادّعای حزباللّهی بودن هم میکنند و ما هر چه ضربه میخوریم، از اینهاست. آن طرفیها که تکلیفشان معلوم است. امّا شما که این ادّعا را دارید، به نظام ضربه میزنید و همین شما حریص بر دنیا هستید.
لذا میبینیم که وقتی هم میخواهد بگوید اطاعت کردم، میگوید: در این دوره، در حالی که باید بگوید: مولایی، سمعاً و طاعتاً. نمونهی بارز حریص بر دنیا را داریم میبینیم. امامالمسلمین فرمودند: راه را باز کنیم، مشتاقان به کربلا بتوانند به راحتی بروند و یک مانور عجیب شکل گیرد. یک نمونهی کوچک را در شب تاسوعا در استادیوم آزادی دیدیم که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، بود. آن جمعیّت سیاه پوشیدند و سینهزنی کردند. سعودیها گفتند: حسین برای اینها بهتر است تا بخواهند فوتبال بازی کنند. عصبانی شدند. باید گفت: بله احمق! تو نمیفهمی که جوانهای ما همینطور هستند، حالا فوتبال را هم دوست دارند که سالمش اشکالی ندارد. امّا واقعاً عشق به أبیعبدالله را به همهی مسائل ترجیح میدهند و آنجا را یک حسینیه بزرگ کردند. امام میفرمایند: راه را باز کنید، امّا برای مردم راهها را میبندند. به جای این که رایگان کنند، چون عراق موافق است که ویزا برداشته شود، هزینهها را بالا میبرند و برای بیمه هم 25000 تومان میگیرند. حریص بر دنیا شدید. حجّ تعطیل شد و در آنجا گیر نیاوردید، میخواهید در اینجا تلافی کنید؟! اگر به اینها بود که هزار دلیل میتراشیدند و اصلاً انفرادی را ممنوع میکردند. در حالی که امام میفرمایند: راه باز شود که بروند تا یک مانور سیاسی بزرگ و عظیم شکل گیرد. شنیدید که امسال آن آمریکایی برای ساخت فیلم آمده، پس ببینید که این اربعین چه کار کرده؟! امّا یک عدّه حریص بر دنیا دارند با این مطالب بازی میکنند.
سومین مورد « وَالشُّحُّ بِالفَضلِ»، بخل ورزى به زیادى، چهارمین «وَالرِّیاءُ فِى العَمَلِ» ریاکارى در عمل، و پنجمین هم « وَالعجابُ بِالرَّىِ» خود رأیى است که إنشاءالله در جلسهی آینده بیان خواهیم کرد.
پس باید مراقب باشیم که یک موقع این وساوس تصوّر به الهام در ذهن ما نشود.