
به گزارش حلقه وصل، نشر پراکنده به تازگی تعدادی کتاب درباره شهدا و سرداران دفاع مقدس منتشر کرده است.
یکی از کتابهای خواندنی و جدید این نشر کتاب «ایستادهتر از کوه» زندگی نامه و خاطرات سردار شهید سید جواد میرشاکی به قلم محمدتقی عزیزیان است. از آنجایی که الگوی شهدای عزیز ما در دوران دفاع مقدس شهدای کربلا بودند، بخشی خواندنی از این کتاب را که به این الگو برداری و نگاه ویژه شهدا به موضوع عاشورا اشاره دارد، در ادامه با هم میخوانیم:
- شهادت حضرت قاسم
- شهادت علی اکبر
- رزم حضرت عباس
- ضجه مویههای زینب
- سیلی خوردن رقیه
سیدجواد دم گرفته بود و مصیبت میخواند. اسامی شهدای کربلا را با قصهی شهادتشان ذکر میکرد. به اسم هر شهید که میرسید، شانههایش میلرزید و دستش را روی چشمهایش میگذاشت.
روز بعد از عملیات بود. تعداد بچهها خیلی از روز اعزام کمتر بود. ستونها را که نگاه کرد، جای خیلیها خالی بود. عدهای مجروح افتاده بودند گوشه درمانگاه پشت خط. عدهای روی ارتفاعات جا مانده بودند. عدهای هم به شهادت رسیده بودند.
سیدجواد وسط روضه، به اسم شهدای حاج عمران رسید. درست همان بچههایی که تا چند ساعت پیش، مثل همین بچههای پای منبر سیدجواد، زمینی بودند. همان بچههایی که روزها لبخندشان به آدم آرامش میداد و شبها گریه و استغفار و طلب شهادتشان. همان بچههایی که اگر چند روزی عملیات نمیشد، دچار رخوت و کساد میشدند. بچههایی که نقطه به نقطه خط، آنها را میشناخت.
صدای سیّد، در همهمهی گریهی گردان گم شد. حال و هوای کوهستان عوض شده بود. هق هق جمعیت پیچیده بود در دل کوه و کمر. به هر کس نگاه میکردی یا گریه میکرد یا به سر و صورت خودش سیلی میزد.
سید اسامی شهیدان را که میگفت، جمعیت به هروله میافتاد. انگار ظهر عاشورا بود؛ اما این وسط کسی از قلم افتاده بود. همه گوش تیز کرده بودند که اسمش بر زبان سید جاری شود.
سید، روضه را آرام آرام فرود میآورد. میخواست دعاهای آخر روضه را بخواند که پچ پچ افتاد در دل بچهها. هر کسی حرفی میزد:
-نکند یادش رفته؟
- شاید خبر شهادتش را به سید ندادن؟
-نه! سید که خودش پیکرشو داخل سنگر برد!
سرهای رزمندگان به دور و بر چرخید. همه از هم میپرسیدند؛ اما کسی جوابی نداشت. بالاخره یکی از میانهی جمعیت شانههایش را به زحمت از بغل دستیها کند و سر پا ایستاد. رو به سید کرد و با صدای لرزان و دو رگه:
-آ سیدجواد، چرا از برادرت نگفتی؟
نفر بعدی عین قارچ، از بغل دست نفر قبلی بالا کشید و با لحن طلبکارانهتری، به سیّد:
-آره از مصطفی چیزی نگفتی؟ از برادر شهیدت؟
سکوت سنگینی بر سر جمعیت آوار شد. همه منتظر جواب سیّد بودند. سید هم مثل همیشه با آرامش خاطر، بغض گلویش را قورت داد و دستی به محاسنش کشید و:
-برادر؟ اینایی که گفتم همه برادرم بودن. اینا همه مصطفی بودن...
نشر پراکنده کتاب «ایستادهتر از کوه» را با قیمت 8هزار تومان منتشر کرده است.